تعداد بازدید : 130 بار

این واژه های مازندرانی !

درویش علی کولاییان

مقدمه :  در این نوشتار هم، به بیست و چند واژه مازندرانی اشاره و هر کدام از آن ها با اصل سنسکریت شان مطابقت داده می شود . با گذشت هزاره ها کماکان این واژه ها خاصه در زبان مازندرانی به اصطلاح دست نخورده  باقی مانده اند . شناخت این واژه ها همراه با شناخت پانصد واژه یا بیشتر، که پیش از این مطرح شد، ضمن نگاهی به دستور زبان مازندرانی به تبار شناسی این زبان کمک موثر می کند. مانند دفعات پیش فرهنگ مورد استفاده ، فرهنگ دیجیتال دانشگاه کلن آلمان است و باید عرض کنم که آشنایی با زبان مازندرانی و کمی هم انگلیسی و آگاهی به فونتیک هاروارد- کیوتو ، استفاده از مطلب را برای علاقمندان آسان تر می کند .

اِمباره  پوشاندن زمین خزانه شالی ( تیم جار ) با برگ و برگچه بعضی گیاهان . در سنسکریت «اَمبارَه» به معنای پوشاندن و پوشش است .

ambara    n. circumference , compass , neighbourhood RV. viii , 8 ,14 ; (ifc. f. %{A}) clothes , apparel , garment MBh. &c

توضیح : در شالیکاری سنتی مازندران، شالیکار ابتدا ،زمین خزانه (تیم جار ) را آماده و غرقاب نموده با برگ و برگچه ی بعضی گیاهان تا ضخامت لازم می پوشاند و سپس لگد کوب می کند . پس از آماده شدن ، بذر خیسانده شالی که جوانه زده است ، با تراکم لازم در زمین خزانه افشانده می شود . این کار باعث می شود تا در بستری از کود سبز، جوانه ها  خوب رشد نمایند . بعلاوه  سبب می شود  بوته های نورس به راحتی از زمین کنده تا در  زمین شالیزار نشا شوند.

**
 اَمبَس  غلیظ ، پرملاط  و متراکم .  سنسکریت آمبَسَ(Ambhasa ) به معنای آبکی است . واژه مازندرانی اَمبَس، همان سنسکریت  اَآمبَسَ a-Ambhasa ) ) و به معنای ضد رقیق یعنی همان غلیظ است . پیشوند (a) معنای متضاد به واژه داده است . در فرهنگ پنج جلدی تبری این واژه در شکل  اَمبست و اَمبَس و نیز اَنَبس آمده است .

Ambhasa mfn. (fr. %{ambhas}) , consisting of water , being watery , fluid MBh

 

**

بِِِره بِِره  مطلبی را  سوژه کردن و بزرگ نمایاندن( آب و تاب دادن – فرهنگ واژگان تبری ) . « بِرِه» در سنسکریت گـُنده کردن و بزرگ نمودن است .
.

bRh    ۲ or %{bRMh} cl. 1. P. (Dha1tup. xvii , 85) %{bRMhati} (also %{-te} S3Br. and %{bRhati} AV. ; pf. %{babarha} AV. ; A. p. %{babRhANa4} RV.) , to be thick , grow great or strong , increase (the finite verb only with a prep.): Caus. %{bRMhayati} , %{-te} (also written %{vR-}) , to make big or fat or strong , increase , expand , further , promote MBh. Katha1s. Pur. Sus3r. ; %{barhayati} see %{sam-bRh}: Intens. %{barbRhat} , %{barbRhi} see %{upa-bRh}.

توضیح : تکرار واژه در مازندرانی مانند  بره بره، اغلب جهت تاکید است

**

بار    بگو  . (بار ) در سنسکریت  به معنای سخن گفتن است .

barh    or %{varh} (cf. %{bRh} , %{vRh}) cl. 1. A1. %{barhate} (only Dha1tup. xvi , 39) , to speak ; to hurt ; to give or cover (%{dAna} v.l. %{chAdana}) ; cl. 10. P.
(xxxiii , 96) to speak ; to shine.

**

پازِوار  نام ناحیه ای وسیع نزدیک بابل و بابلسر است . در سنسکریت « پازَوا » و یا « پازَویا » محل و یا منطقه ای مربوط به گله و  رَمه  است .

pAzava    mf(%{I})n. (fr. %{pazu}) derived from or belonging to cattle or animals (with %{mAMsa} n. anñanimals food) Kaus3. Vet. Sus3r. ; n. a flock , herd W.

pazavya    mfn. (fr. %{pazu4}) belonging or relating to cattle , fit or suitable for cñcattle TS. Br. Up. Ya1jn5. MBh. ; (with %{kAma}) m. sexual love or intercourse BhP. ; n. a herd or drove of cattle RV.

توضیح :سیلاب دوم در این واژه ” زِوار ” است .واژه «زِوار » درمازندرانی معنادار بوده به معنای مالکیت شش دانگ است.افزودن حرف (ر ) به آخر « پازَوا »  و تبدیل آن به «پازوار » شاید در کاربرد عامیانه و از روی تسامح و بعد از پیشامد تحول در زبان بومی اتفاق افتاده است .

**

پچوک  کوچولو .  هر جانوری کوچک در سنسکریت ، پَزوکَ است .

pazuka    = %{pazu} in %{eka-} ; (%{A}) f. any small animal R.

**
پِِیتِه لوُس    نوعی مار زردرنگ . در سنسکریت« پِِیتََه » به معنی زردرنگ است و « لوهی تکس» نوعی مار محسوب می شود .

pIta    ۲ mf(%{A})n. (possibly fr. 2. %{pi} or %{pyai} , the colour of butter ind oil being yellowish) yellow (the colour of the Vais3yas , white being that of the Bra1hmans , red that of the Kshatriyas , and black that of the S3u1dras) Gr2S. Up. MBh. &c. ; m. yellow colour W. ; a yñyellow gem , topaz L. ; a yñyellow pigment prepared from the urine of kine L. ; N. of sev. plants (Alangium Hexapetalum , Carthamus Tinctorius , Trophis Aspera) L. ; of the Vais3yas in S3a1lmala-dvipa VP. ; (%{A}) f. N. of sev. plants (Curcuma Longa and Aromatica , a species of Dalbergia Sissoo , a species of Musa , Aconitum Ferox , Panicuni Italicum = %{mahA-jyotihmatI}) L. ; a kind of yñyellow pigment (= %{go-rocanA}) L. ; a mystical N. of the letter %{S} Up. ; n. a yñyellow substance ChUp. ; gold L. ; yñyellow orpiment L.

lohitakSa    mf(%{I})n. rñred-eyed S3Br. S3vetUp. &c. ; m. a kind of snake Sus3r. ; the Indian cuckoo L. ; N. of Vishn2u L. ; of another deity , ManGr2. ; of one of Skanda’s attendants MBh. ; of a man (pl. , his descendants) A1s3vS3r. ; (%{I}) f. N. of one of the Ma1tr2is attending on Skanda MBh. ; n. a part of the arm and of the thigh , the place where these are joined to the body , joint of the arm , thigh-jñjoint Sus3r. Bhpr. ; %{-kSa-saMjJA} f. (scil. %{sirA}) an artery or vein situated either at the thigh-joint or at the arm-jñjoint Sus3r.

**

تِسِن  بد مزه . درسنسکریت« تِسُ »به معنای نا مطبوع وبد مزه و نفرت انگیز است و« تِسُنَه» یعنی مزه بد می دهد ، نفرت می آورد .

tsu    mfn. loathing , detesting , feeling disgust or repugnance RV. AV. Kaus3. ; reserved , coy (said of a woman) RV. i , 164 , 8 ; m. N. of Arjuna MBh.

توضیح ۱: در زبان مازندرانی مشخص ترین کاربرد این واژه در مورد انجیر غیر خوراکی است .تسن انجیر و یا تِسنِه انجیر، انجیر بیمزه و یا بد مزه و غیر خوراکی است .

توضیح ۲: در زبان مازندرانی و در صرف فعل در صیغه سوم شخص مفرد،در مواردی پسوند (نِه ) به کار می رود . مانند : شونه ( می رود و یا در حال رفتن است ) ،اِنِه ( می آید یا در حال آمدن است ) ، خورنِه (می خورد یا در حال خوردن است )، پوشِنِه (می پوشد یا در حال پوشیدن است ). شاشِنه (می شاشد یا در حال شاشیدن است ) و نمونه های فراوان دیگر . در معنای اصطلاح « تِسِنِه انجیر» می توان گفت «انجیری که تِسِنِه ، یعنی انجیری که مزه بد می دهد ». در سنسکریت ( اَنَه ana ) پسوندی اساسی در صرف افعال است ,و کاربردی مطابق و یا مشابه پسوند (نِه) در زبان مازندرانی دارد .

توضیح ۳-  واژه «تی سا »و یا « تِسا »که امروز آن را «تنها » تعبیر می کنند در اصل همین واژه می تواند باشد .مثلاً «تیسا پلا » اشاره به نا مطبوع بودن پلوی بدون خورشت و« تیسا په» که پای بدون کفش است اشاره به شاق بودن و نامطبوع بودن راه رفتن بدون کفش است .

**

تِنگِل  شخصی نوپا ست که دور و ور شخصیتی شاخص مثل یک ورزشکار و یا یک قهرمان و یا یک شخص بزن بهادر می چرخد و در خدمت او است. واژه سنسکریت «دِنگُرَ » به معنای خدمتکار و آدم دغل و بچه بد ذات و شیطان است . کوتاهِ این واژه در سنسکریت« دَنگ» است

DiGgara    m. a servant L. ; a rogue , cheat L. ; = %{DaGg-} (q.v. ; `” a fat man “‘ W.) L

توضیح : علاوه بر تِنگِل در مازندرانی واژه های دَنگُُرِِی و دَنگُ نیز  مصطلحند . دَنگُُرِِی به بچه بی ادب وشیطان و  دَنگُ به فرد دهن لق گفته می شود . نگارنده هرسه  این واژه ها را، لفظ های متفاوت برگرفته از واژه سنسکریت« دِنگره» و یا برگرفته از فرم کوتاه آن در سنسکریت « دَنگ» می داند که در اینجا آمده است .
( ت) به جای( د) و بالعکس ، ( ر) به جای( ل )و بالعکس ، در زبان مازندرانی بسیار مکرر است و در ضمن حرفD   دال نرم و حرف G نون دماغی است که این حرف را مردم امروز مازندران غالباً یا تلفظ نمی کنند و یا در بسیاری اوقات مثلاً در مورد همین واژه آن را چون (ن ) نرم و یا (ن ) معمولی ادا می کنند .
**

دیو کلا    نام چند روستا(چند مکان ) در مازندران است . سنسکریت« دِوَ کولا» به معنای خانه خدا ، معبد و زیارتگاه کوچک است .

devakula    n. `” deity-house “‘ , a temple S3a1n3khGr2. Ka1v. Var. &c. ; %{-lA7vAsa} m. pl. buildings belonging to a tñtemple Katha1s. ; %{-lika} m. attendant on a tñtemple L. ; (%{A}) f. a small tñtemple , chapel Pan5cad.

**

راجِنِییِن  (راجِنی یِن ) رنگ دادن و رنگ بخشیدن است . در سنسکریت «راجَنَ» و یا «رانجنَ» رنگ کردن و رنگ بخشیدن است . «ن» اول در« رانجنَ» خیشومی ( دماغی ) است .

raJjana    mf(%{I})n. colouring , dyeing (%{-tva} n.) Sarvad. ; (ifc.) pleasing , charming , rejoicing , delighting Gi1t. (cf. %{jana-raJjanI}) ; conciliating , befriending MW. ; m. Saccharum Munja L. ; (%{I}) f. prob. friendly salutation Buddh. ; the indigo plant L. ; Nyctanthes Arbor Tristis L. ; turmeric L. ; saffron L. ; a kind of fragrant perfume L. ; red arsenic L. ; (in music) a partic. S3ruti Sam2gi1t. ; n. the act of colouring or dyeing Va1gbh. ; colour , dye , paint R. ; (in gram.) nasalization VPra1t. Sch. ; the act of pleasing , delighting , conciliating , giving pleasure MBh. Ka1v. &c. ; a partic. game L. ; red sandalwood L. ; cinnabar L.
**

سِوایی   صبح هنگام  و در صبح . در سنسکریت« زاووا» مربوط به صبح و یا  فردا معنا می دهد .

zauva    ۲ mfn. (fr. 2. %{zvas}) relating to the morrow , occurring to-morrow L

توضیح : حرف سوم در واژه «زاووا » ساکن است .

**

سوته   نام چند آبادی در مازندران است . «سوته» به سنسکریت به چند معنا ، به معنای پدیدار شده و ولادت یافته نیزهست . تاویل ” تازه آباد ”  و یا ” نوده ” برای واژه « سوته »   به نظر صحیح است .

sUta    ۲ mfn. (for 3. see p. 1241 , col. 2) born , engendered

توضیح : در معنای سوته ،مفهوم فارسی «سوخته» را پیش می کشند که تعبیری عامیانه است . مازندرانی ها به جای «سوخته»، « بَسوته » را به کار می برند .

**

شِِر      شیر، مثلاً شیر آب . در سنسکریت «سِرا» به معنای لوله ی باریک است و این به نوبه خود از واژه سنسکریت « سِرِ » به معنای جریان یافتن و یا جریان داشتن مشتق شده است .

توضیح ۱-  می دانیم که شیر معمولاً متشکل از لوله ای باریک  است و جریان سیال از درون آن به کمک یک ابزار نصب شده بر روی آن به دلخواه قطع و وصل می شود .
توضیح ۲–  نیم قرن پیش در ساری « پنج شِر» اشاره به مکانی بود که آب شرب  مردم ساکن در محلات شرقی ساری ،  از آن جا و از یک چاه متعلق به شهرداری تامین می شد . ساعت معینی در روز با روشن شدن یک پمپ ، آب خروجی از دهانه های  پنج لوله که در یک ردیف ایستاده بودند سطل آب مردم را پُر می کرد . جریان آب در لوله ها فقط با روشن و خاموش شدن پمپ قطع و وصل می شد و لوله ها  هیچکدام از ابتدا و تا زمان برچیدن آن ها که چندین سال بعد اتفاق اقتاد، به ابزاری برای قطع و وصل آب مجهزنبوده اند، ولی مردم همین مجموعه را، یعنی این پنج لوله ساده را با نام «پنج شِر» می شناختند .

sirA    f. (fr. %{sR}) a stream , water RV. i , 121 (cf. Naigh. i , 12 ; often written %{zirA}) ; any tubular vessel of the body , a nerve , vein , artery , tendon &c. Sus3r. Ya1jn5. MBh. &c. ; a vein-like channel or narrow stream of river water VarBr2S. ; lines which cross each other like veins ib. ; a bucket , baling-vessel L.

sR    (cf. %{sal}) cl. 1. 3. P. (Dha1tup. xxii , 37 ; xxv , 17) %{sa4rati} (ep. also %{-te} and accord. to Pa1n2. 7-3 , 78 also %{dhAvati}) , and %{si4sarti} (the latter base only in Veda ; 3. du. %{si4sratuH} , ………. %{-tavai4} RV. ; ind. p. %{sRtvA4} Br. ; %{-sR4tya} , %{-sA4ram} Br. &c.) , to run , flow , speed , glide , move , go (with %{uccakais} , `” to spring up “‘ ; with %{vA4jam} , or %{Ajim} , `” to run a race “‘ i.e. `” exert one’s self “‘) RV. c. &c. ; to blow (as wind) Megh. ; to run away , escape R. Ma1lav. BhP. ; to run after , pursue (acc.) RV. ; to go towards , betake one’s self to (acc. or %{tatra} &c.) MBh. BhP. ; to go against , attack , assail MBh. ; to cross , traverse (acc.) R. ; (A1.) to begin to flow (said of the fluid which surrounds the fetus) AV.: Pass. %{sriyate} (aor. %{asAri} Br.)……., to be made to flow , …….
**

شِلاپ   باران شدید . این اصطلاح برساخته از دو واژه سنسکریت «سِر » و« آپ» است. «سِر » به معنای لوله و «آپ» نیز در این جا به معنای آب است . این توجه ضروری است که در سنسکریت تلفظ (س) و (ش ) به هم نزدیک بوده ، هر دو سوتی تلفظ می شوند .  تبدیل ” ر ” به ” ل ” و یا  بالعکس در زبان مازندرانی و بطور کلی در زبان های هند و اروپایی مکرر است ( سِراپ  ،سِلاپ)

توضیح ۱: مازتدرانی ها  در توصیف مبالغه آمیز باران شدید این اصطلاح را به کار می برند : ”  بَی بور آسمون  !”  یعنی : بگیر و برو به  آسمان  . تشابه باران شدید، به جریان ممتد و لوله ای  آب ، مثل دوش حمام
                             
توضیح۲ : ر.ک. به  واژه (شِر) در همین نوشته  .

Apa    ۳ n. (fr. 2. %{ap} Pa1n2. 4-2 , 37) , a quantity of water , Mallina1tha on S3is3. iii , 72
**

شیر   خیس .  به نظر می رسد این واژه تغییر شکل یافته و کوتاه شده سنسکریت «سَََرسَه » به معنای خیس یا خیس شده است .
توضیح :در سنسکریت (س) و (ش) و (ز ) تلفظی نزدیک به هم دارند . برای هرسه حرف، نوک زبان به  دندانهای بالا مماس می شوند . این سه حرف در سنسکزیت sibilant بوده ،سوتی تلفظ می شوند .

sarasa    mf(%{A})n. (for %{sarasa} see p. 1182 , col. 2) containing sap , juicy , pithy , potent , powerful TS. Br. Gr2S3rS. Megh. ; moist , wet Hariv. Ka1v. Katha1s. ; fresh , new Ma1lav. S3is3. Sa1h. ; tasty , tasting like (comp.) Katha1s. ; elegant , beautiful , charming , gracious Ka1v. Katha1s. ; expressive of poetical sentiment (see %{rasa}) ; passionate , impassioned , enamoured , full of love or desire ib. ; (%{am}) ind. with rapture Vikr. ; (%{A}) f. = %{saralA} , Ipomoea Turpethum L.

sArdra    m. fn. wet , moist , damp MBh. Naish

**
گِرِه     نوکر و خدمتکار .  درسنسکریت گِرِه به معنای خدمتکارنیز آمده است .

توضیح : در نوشته های پیشین grah  به معنای مطیع را آورده ایم .این واژه که اینجا آمدهgRha، با املایی متفاوت  ولی در تلفظ  به گِره مازندرانی نزدیکتراست .  معنای صحیح تر اصطلاح مازندرانی« تِی گره !» شاید معادل اصطلاح تعارف آمیز فارسی عامیانه » نوکرتم ! » باشد . کیجا جان تِی گره تِی مار گره …. .   مطلع یک ترانه ی عامیانه مازندرانی است و از زبان عاشقی است که خود را به سبب دلباختگی زیاد ،خدمتکار دختر مورد نظر و حتی مادرش اعلام می کند .ضمناً در واژه سنسکریت gRha حرف R حرف صدا دار بوده و شبیه به (ر ِ ) مکسور تلفظ می شود .

 

gRha    m. an assistant , servant RV. x , 119 , 13 ; (m. sg. and pl. , in later language m. pl. and n. sg.) a house , habitation , home RV. (%{mRn-ma4ya@g-} , `” house of earth “‘ , grave , vii , 89 , 1) AV. (%{adharA4d@g-} , `” the lower world “‘ , ii , 14 , 3) &c. ; (ifc. f. %{A} R. i , 5 , 9 ; %{I} Pan5cat. i , 17 , 5) ; ifc. with names of gods `” a temple “‘ (cf. %{caNDikA-} , %{devatA-}) , of plants `” a bower “‘ ; m. pl. a house as containing several rooms RV. AV. &c. ; the inhabitants of a house , family S3Br. i BhP. iii , 2 , 7 Katha1s. xx , 21 ; a wife Pa1n2. 3-1 , 144 Ka1s3. ; m. a householder BhP. xi , 8 , 9 ; n. a wife Pan5cat. iii , 7 , 13 ; a sign of the zodiac VarBr2S. vci , civ ; an astrological mansion VarBr2. i , iv f. ; N. of the 4th astrological mansion , i , 16 ; a square (in chess or in any similar game) Ka1d. i , 48 Pa1n2. 5-2 , 9 , Kaiy. ; a name , appellation L. (cf. %{anti-} , %{bhumi-} , %{zayyA-} , %{su}) (cf. Zd. {geredha} ; Got. {gards} ; Lat. {hortus}.)

**

لاپ   حفره و قسمت پوسیده و تهی شده تنه درختان اغلب کهن است که به آن «دارلاپ » گفته می شود. در مازندرانی «لاپ دَکِتِن» به معنای پوسیدن و به بیرون ریخته شدن سهمی بزرگ و یا کوچک از تنه درخت و یا از تنه هرچیز دیگر است .  در سنسکریت «لُپ» از جمله به معنای حذف شدن ، به بیرون افتادن ، تلف شدن ، سترده شدن و خراب شدن است .  بعضی دارلاپ ها تا آن جا بزرگ و جا دارند که گاهی پناه گاه انسان و حیوان می شوند . حفره مشابه در کوه ها یعنی غار  را به مازندرانی«لاپ کمر» هم می گویند .در راه قائم شهر به تهران غاری با دهانه طاقی شکل، در کوه معروف به خطیر کوه به چشم می خورد که به «لاپ کمر» موسوم است . این غار به اشتباه، در میان عده ای به غار اسپهبد خورشید شهرت یافته است . این حرف یا این قول نا درست، ظاهراً از  خیالپردازی های یکی از نویسنگان عهد قاجار مایه گرفته است .

lup    ۲ (in gram.) falling out , suppression , elision (cf. 2. %{luk}) ; mfn. = %{lupta} , fallen out , dropped , elided VPra1t.

* *

مَخ    کسی که تو دماغی صحبت میکند و بعضی اصوات را نا خواسته و ناصحیح به جای دهان، خیشومی و از دماغ ادا می کند. در سنسکریت «مُخََََ ناسیکا» به معنای دهان دماغ است

mukhanAsika    n. sg. the mouth and nose , APra1t

* *

مَشت    پُر و سرشار . ماه مَشتِ یعنی ماه تمام است

. در سنسکریت« مَهَت» با همین معنا در مورد ماهِ تمام به کار می رود

.

mahat mfn. (orig. pr. p. of 1. %{mah} ; strong form , %{mahAnt} f. %{mahatI4} ; in ep. often %{mahat} for %{mahAntam} ; ibc. mostly %{mahA} q.v.) great (in space , time , quantity or degree) i.e. large , big , huge , ample , extensive , long , abundant , numerous , considerable , important , high , eminent RV. &c. &c. (also ind. in %{mahad-bhU} , to become great or full [said of the moon] S3is3.) ;

**

نا     توان و نَفَس . در سنسکریت «اَنا » به معنای دَم یا نَفَس است .

توضیح۱-  در زبان مازندرانی   مِره نا دَنیه، مِره دَم دَنیه ، یعنی:  توانی در من نیست ،دیگر نَفَس ندارم.
توضیح ۲– فرهنک  های فارسی نظیر فرهنگ معین، واژه ی « نا» را چون بسیاری از واژه ها که در اصل مازندرانی و گیلانی اند ، واژه عامیانه قلمداد می کنند.

.

ana    m. breath , respiration S3Br. ChUp

**

ناترینگ   تلنگر است . در سنسکریت« ناخ» به معنای ناخن و« رِنگ» و یا «رِنگََت» و یا «رِ ِگََت» به معنای جنبش است .

nakha    m. n. (fr. %{nagh} [?] cf. %{naghamAra} ; prob. not fr. %{na} + %{kha} in spite of Pa1n2. 6-3 , 75 ; ifc. f. %{I}) a finger-nail , toe-nail , claw , talon ,

riGg    (cf. %{riGkh}) cl. 1. P. (Dha1tup. v , 47) %{riGgati} (pr. p. %{riGgat} or %{riGgamANa}) , to move , creep , crawl , advance with difficulty or slowly Inscr. BhP. Pan5car.: Caus. %{riGgayati} to cause to creep BhP.

riGgita          n. motion , surging (of waves

توضیح  مهم : واژه سنسکریت riGgita اصل واژه مازندرانی« رقِـد » یا« رقـِت» است . کیوس گوران شاعر مازندرانی راجع به خرابی های ناشی از سیل در بهشهریا ،همان اشرف در سال ۹۱ به زبان مازندرانی اینگونه سرود : « رقِـد بوُرده انارسون اشرف !همه باغ و همه بوسّون اشرف    . (ترجمه :  انارستان اشرف از هم پاشیده   و همه ی باغ و بستانش)

« http://www.mazandnume.com/?PNID=V14406

»رقـِد بورده» یا « رقـِت بورده »مثل وضعیتی است که زلزله ای شدید بر سر ساختمان های گِلی می آورد . «بورده» همان« رفته» است  واژه « رقِـد » در اصل همان سنسکریت )  riGgita  ) به معنای تکان یا خَزِش،حرکت و جنبیدن  ازاین سو به آن سو است حرف سوم در این واژه «ن » دماغی یا خیشومی Gاست که امروز در زبان مردم نیست و حرف پایانی واژه (a) نیز در بسیاری از واژه های سنسکریت مراعات نمی شود . پایان  ثیر ۹۲ ساری

 

با دوستانتان به اشتراک بگذارید

Print
Email
Telegram
WhatsApp

4 پاسخ

    1. شجاع عزیز ، کدام مازندرانی شیر به معنای حیوان و یا حتی شیر خوراکی را شِر نامیده است ؟ قدری تامل کنید !

  1. مگر سانسکریت و اوستا خواهران تنی یکدیگر نیستند؟ من هم زبان انگلیسی و عربی تا حدودی بلدم. پس اشتراکات واژگانی فارسی و انگلیسی دلیل بر مادر و پدر بودن و یا اشتقاق یکی از دیگری است؟…….

    1. از سوالتان متشکرم ، حرف حساب را باید پاسخ گفت . بله زبان های هند و ایرانی اشتراکات فراوان دارند ولی این اشتراکات بسته به شکل ، معرف دوری و نزدیکی زبان ها نسبت به یکدیگراست . مثلاً زبان پشتو آمیخته ای از اوستا و سنسکریت است .زبا ن اردو آمیخته هندی و فارسی است و به یاد داشته باشید که هندی همان سنسکریت نیست . فارسی رسمی ما به پهلوی نزدیک است ، اما مازندرانی، هم به لحاظ واژه و هم به لحاظ قواعد دستوری به سنسکریت نزدیک تر است . « کوتنه » در سنسسکریت کوبیدن و بریدن است در مازندرانی« کوتن» کوبیدن است در انگلیسی که یک زبان هند و اروپایی است «کات» بریدن است و در عربی که زبانی متفاوت با هند و اروپایی است « قطع» به معنی بریدن است . می توانید فاصله ها را ببینید .
      مثال های دیگر در کشاورزی و دامداری مثلاً «گاوآهن» به مازندرانی «ازهال» ، و« یوغ »به مازندرانی «جت» است . بگونه ای مشابه و نزدیک، این دو لغت در سنسکریت به ترتیب «هالَ» و« جت » می شوند . صورت عربی و انگلیسی این دو واژه بسیار متفاوت و از فارسی دورترند.
      نزدیکی و دوری زبان ها در دستور زبان بیشتر مشخص می شوند . مثلاً در ضمیر انعکاسی ، فارسی با مازندرانی متفاوت است ولی سنسکریت آن به مازندرانی نزدیک است و تا اندازه ای نیز با آن منطبق است .
      «گاو» که جمع آن« گاوان »است در سنسکریت و در اغلب موارد چه مفرد و چه جمع آن«گو» است . در مازندرانی درست همین است یعنی مفرد و جمع این واژه با سنسکریت آن مطابق است . در انگلیسی گاو « کو» است با فتحه روی «ک » و سکون روی «و » جمع و مفرد آن متفاوتند .
      گوساله در مازندرانی گوک و در سنسکریت گوکا است و در انگلیسی کالف و در عربی چیز دیگر . نیلوفر وحشی در مازندرانی که برای کشاورزان بسیار آشنا است، ککَ ماریم و در سنسکریت ککَ مارینا و در انگلیسی و عربی شکل نام آن بسیار متفاوت است . این ها و نظائر آن ها بسیارند و به شما نشان می دهد که مازندرانی تا چه اندازه به سنسکریت نزدیک است.

      نکته با اهمیت این جا است که شما رد پای تاریخ و تحولات تاریخی را دنبال می کنید . با تکیه به دیگر معلومات خود، مثل هند شناسی و ایران شناسی و تاریخ یونان و ژنتیک ، با مهاجرت از شمال هند در عصر سلوکیان و آغاز تمدن در جنگل های مازندران روبرو و با آن آشنا می شوید .
      شما اگر فارسی و عربی و انگلیسی را آنطور که گفته اید ،می دانید به شما آفرین می گویم ولی ظاهراً شما مازندرانی را خوب و یا حتی به اندازه من نمی دانید ،این مهم نیست ولی ممکن است داوری تان را نسبت به تلاش دیگرانی مثل من، آنطور که شما می خواهید درست نشان ندهد . موفق باشید .

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *