تعداد بازدید : 1584 بار

باز هم واژه ها و اصطلاحات مازندرانی (در تطابق با سنسکریت)

 

درویش علی کولاییان

تا کنون بیش از چهارصد و چهل واژه مازندرانی، مشترک با زبان سنسکریت را بر شمرده ایم . واژه هایی که قریب به اتفاق خاص زبان مازندرانی اند و در دیگر زبان ها در محدوده فلات ایران معمولاً به چشم نمی خورند . مقاله حاضر چهل واژه دیگر را مجدداً به جمع آن واژه ها افزوده می کند . ذکر این نکته لازم است که  فونتیک واژه های سنسکریت در این جا هم مانند مقاله های پیشین، هاروارد – کیوتو است و معنای واژه های سنسکریت در مطابقت با فرهنگ « مونیر ویلیامز» ارائه شده اند . فرهنگ مورد اشاره ، از سوی دانشگاه کلن آلمان دیجیتال شده است
.

 

آقادار    اصطلاح مازندرانی و گیلانی «آقادار» برای درختان مقدس به کار می رود . به نظر می رسد که این اصطلاح ، تاویلی از واژه سنسکریت  دیو دار یا دِوِا َتارُ devataru به معنای درخت مقدس است( تلفظ صحیح دِوا با کسره ممتد است) . سنسکریت تارُ taru  به معنای درخت است . واژه دِوِا َتارُ devataru به لحاظ دستوری مذکر محسوب می شود . ر.ک. دارسایه

 اَره     این واژه غالباً به معنای آری است ولی در حوزه تجن حرف اضافه یا حرف ندا در خطاب کردن نیز هست . مثال : اره ! این مردی کی بیه ؟ ترجمه فارسی این جمله چنین است : با شما هستم  ! این مرد که بود ؟  در سنسکریت are  (اَره )حرف اضافه و یا ندا برای مخاطب است .در فونتیک به کار رفته  حرف صدا دار e
کسره ممتد است .

اَگـِره     نام روستایی در شمال استان سمنان است . در گذشته  راه دامغان به مازندران یا دامغان به ساری از کنار آن می گذشت . واژه سنسکریت agAra اگاره  به معنای خانه و محل سکونت است
.
اَلَم شَنگه     یا عَلَم شَنگه به معنای داد و قال راه انداختن و  نفرین و فحش دادن است . در زبان سنسکریت  alam  abhIsaGga   ( اَلَمَ ابِِی شنگه ) به معنای تماماً فحش و نفرین است . شبیه دیگر اصطلاح مازندرانی ،  عَلَم آشور یا اَلم آشور که در نوشته های پیشین نگارنده این واژه آمده و به معنای « تماماً شر» است  ، برساخته از دو واژه سنسکریت   alam + Asura   .
توضیح :  در فرهنگ نامه های رایج فارسی بسیاری از واژه ها ،واژه های عامیانه  قلمداد می شوند . تعداد زیادی از آن ها مانند بسیاری از واژه هایی که فارسی دانسته می شوند ، در اصل مازندرانی اند و از مازندرانی به فارسی راه یافته اند  . واژه هایی مثل : الکی ، عَلَم شَنگه ، هیولا ( به معنی غول پیکر و اژدها ) و غیره از این قبیل اند.  سه واژه اخیر در نوشته های پیشین  نگارنده ریشه یابی و معنی شده اند . در مورد واژه فارسی هیولا باید گفت که در میان مردم حوزه تجن این واژه برای نفرین به کار می رود، آن را «اَهِی له » یا « هِی له » تلفظ می کنند که از شکل فارسی آن دقیق تر است .در آیین هندو« اَهِی» نام اژدهایی در آسمان است . به اعتقاد مردم آن زمان ،این اژدها ابر ها را به اسارت می گیرد و مانع باریدن باران می شود .  دفع این اژدها به اعتقاد همان مردم ،به توسط ایزد ایندرا است . از جمله نام های دیگر ایندرا  لا یا له ( la) است . واژه ای دیگر  لا( lA) در سنسکریت  به معنای برداشتن و گرفتن نیز هست . درمیان فارسی زبانان واژه هی له  تحت تاثیر یک واژه یونانی مصطلح در زبان فارسی که معنایی کاملاً متفاوت دارد ، تغییر کرده و به «هیولا» بدل شده است . واژه یونانی هیولا (هیولی ) در متون فلسفی به معنای ماده اولیه عالم است .

  اَنجِلی   درختی است که خاص مناطق جنگلی در شمال ایران است . این درخت بی ثمر است و حتی  برگ هایش خوراک گاو جنگلی نیست . در شکل طبیعی و عادی ، شاخ و برگ این درخت آرایشی خاص و وضعیتی ویژه پیدا می کند . دست یک فقیر یا یک گدا را تداعی میکند که به تکدی دراز شده است . توصیف چنین وضعی( دست دراز شده گدابرای تکدی ) به زبان سنسکریت« اَنجِله aJjeli »است . مصوت دوم در این واژه ، کسره ممتد است . می بینیم بی فایده بودن این درخت برای دامداران و کشاورزان مهاجر که به زبان سنسکریت سخن می گفتند  ، به منزله صفتی ، اصطلاح انجله یا انجلی را برای آن باقی گذاشته است . شواهد نشان می دهد که موطن قبلی مهاجرین یعنی شمال هند، رویشگاه این درخت نبوده و نیست .
توضیح : در فرهنگ پنج جلدی تبری نام این درخت انجیلی آمده است .انجیل همان انجیر به مازندرانی است و با انجلی بسیار متفاوت است . نام درست این درخت در زبان مردم روستایی و جنگل نشین انجلی است .

درخت انجلی – تصویر بر گرفته از مقاله مازندرانی های عهد باستان  ….www.kulaian.com

اَو  ( واو ساکن ) حرف اضافه در منع و ممنوعیت است . مثال : اَو ! اینتی چه کاندی ؟ که ترجمه آن چنین است : اِه !  چرا این جور می کنی؟  در سنسکریت au ، هم یک مصوت بلند است و هم حرف اضافه و یا ندا در منع و ممنوعیت
.

اَی (ی ساکن )    حرف اضافه تعجبی  برای  رخدادی است که مجدداً روی داده است و بیشتر اوقات به اعتراض آمیخته است . مثال : اَی دراغ زنده ! که ترجمه آن چنین است : باز دروغ می گوید! .  اَی هوا خراب بَیِه ! :هوا دوباره خراب شد !  در سنسکریت ai اَی  ،هم  یک مصوت بلند  است و هم به معنای حرف اضافه تعجب در یاد آوری  است .

اِی زِِی   حشرات ریزی که باعث به هدر رفتن غله در انبار غله و ایراد خسارت به ویژه به انبار گندم و شالی می شوند. در زبان سنسکریت زی تیا   sItyaبه معنای غله و ازی تیا asItya  می تواند به معنای ضد غله  باشد که در آن صورت کوتاه شده واژه اخیر  asI ( اَزِی) است .

اِیول  (اِی وِِل )  روستایی در نود کیلومتری جنوب ساری است . در مسیر حرکت از استان سمنان به سوی ساری اِیول اولین ناحیه متعلق به منطقه ی جنگلی حوزه تجن است  و به واقع در حکم مدخل و یا  محل ورود به منطقه از جنوب است . همانطور که از شمال ، ناحیه متعلق به روستای هِه وِلا ، مدخل و یا محل ورود به حوزه و یا منطقه تجن در گذشته بوده است . ( دست یابی به حوزه تجن از شمال ، برای کسانی که از گرگان و خراسان و از طریق راه کناره عازم این منطقه می شدند ، بدلیل نبودن پل بر روی تجن ، فقط  با عبور از بلندای کوه یا تپه اسپرز واقع در شرق ساری  ، میسر می شد . روستای هه ولا در مجاورت و در دامنه شمالی همین کوه ، یعنی کوه اسپرز واقع است ). به نظر می رسد که هم هِه وِلا و هم  اِی ول ، دو لفظ متفاوت از یک واژه اند که آن واژه به معنای سر حد است . ولا velA در سنسکریت به معنای  حد و مرز است و هه hi پیشوندی برای تاکید است . چنین بر می آید که فاصله  اِی ول تا هِه ولا در مقاطعی از زمان، قلمرو دیوان و برهمنان مازندران بوده است و این دو محل حدود مرزی قلمرو را مشخص می نمودند. سر حد های شرقی و غربی توسط عوارض طبیعی، نظیر دره ها و کوه ها و جنگل ها غیر قابل عبور می شده است . آغاز شکل گیری حاکمیت دیوان و برهمنان در منطقه، از قرون اولیه پیش از میلاد و در آغاز عصر سلوکیان و اشکانیان و با رضایت آنان بوده است . پایان دادن به حاکمیت آنان نیز همانطور که در نوشته های پیشین اشاره شد  در قرن ششم میلادی اتفاق افتاده است . این کار توسط ارتش ساسانی به فرماندهی کیوس یا کاوس شاهزاده ارشد صورت گرفته است . او با غارت و کشتار و نسل کشی به حکومت مستقل و خود مختار مازندرانیان ( دیو ها ) در قرن ششم میلادی پایان داد  .

بادُوک    در مازندرانی بادوک به شخصی گفته می شود که بیهوده مغرور است و پر سرو صدا است و حرف های توخالی می زند . در سنسکریت  وا تک vAtika شخصی است که پر سر و صدا است و صرفاً حرف می زند (مرد عمل نیست )  «وا » در مازندرانی به معنای باد است وvA   در سنسکریت به معنای دمیدن و وزیدن است
.
بچا بچا   گل هایی ریز و شبیه گل پامچال است  که در مناطق جلگه ای گبلان و مازندران می روید . گفته می شود که همان گل پامچال است . در مازندرانی توالی دو واژه همشکل ، گاهی هم اسم جمع است . بنابراین واژه بچا شاید مفرد و بچا بچا اسم جمع برای آن است . در سنسکریت به رشته ای از شانزده عدد مروارید یا مجموعه ای برساخته از آن را  piccA  ( پچا ) می گویند. جایگزین شدن صامت های ( ب ) و ( پ) به جای یکدیگر در زبان مازندرانی  مکرر است .  دُم رنگارنگ طاووس هم هنگامی که چتر آن باز  شود  موسوم به picca (پچا ) است
.
پَـر   در مازندرانی  به همان معنای فارسی خود بکار می رود.  ولی معنایی دیگر برای واژه  پر در زبان مازندرانی ، برگ است ، به عنوان مثال : لَـلِـه پَر یعنی برگ نی . در زبان سنسکریت parNa ( پَرنه ) هم به معنای برگ درخت  و هم به معنای  پر پرنده است .

  پِشه ( پِیشه)    به معنای هذیان و پِشِه بائوتن گفتن هذیان یا همان سخن بیهوده گفتن است . پیِش پِیشه در گویش آملی و آن طور که در فرهنگ تبری آمده،  به معنای هذیان است . در زبان سنسکریت پِِشته پِشه piSTapeSa به معنای بیهوده و یا کار بیهوده کردن است
. مصوت سوم در واژه سنسکریت ، مصوت بلند و یاهمان کسره ممتد است .

تا     این واژه به یک معنا ضمیر اشاره است و در زبان مازندرانی در ترکیب با ضمائر فارسی برای اشاره به دور و  اشاره به نزدیک  به کار می رود .  اون تا اشاره به دور( آن )و این تا اشاره به نزدیک (این ) است . در زبان سنسکریت tad  تاد ضمیر اشاره به دور و هم به نزدیک است
tad بشکل تا هنوز هم در زبان مازندرانی و در ترکیب با ضمیر اشاره فارسی، به کار می رود . ضمناً مصوت a در   tadمانند مصوت u در واژه انگلیسی sun ، تلفظ می شود
.
تب بَزُوئن   همان قاپیدن است ، به زحمت انداختن شخص و قرار دادن او در یک وضع نا مناسب که قادر به حفظ آن چیزی که در دست دارد، نباشد .  جزء دوم واژه یعنی ( بَزوئن ) به معنای مبادرت به یک فعل و یا ایراد ضرب است .درزبان سنسکریت tap (تپ) به معنای آشفتن و به زحمت انداختن است
.
تَب لَب   این اصطلاح هنوز هم زیاد به کار می رود و معنای آن ، مالی را از دست کسی در آوردن و به نفع خود هزینه نمودن است . مثال : مردی مال ره تب لب هاکرده !  معنای این جمله چنین است : (او) اموال مرد را از دستش خارج و به میل و به نفع خود هزینه کرده است! . در سنسکریتtap  (تپ )به معنای آشفته ساختن و به زحمت انداختن است و labh ( لب ) به معنای گرفتن و برداشتن و به دست آوردن .

تَش پَسک   خرده حاکسترچوب و برگ که همراه دود به هوا بلند می شود . در سنسکریت بَس bhas به معنای خاکستر است . حرف ک در واژه پسک  ، علامت تصغیر است
. ضمناً در سنسکریت  ک ka  برای تصغیر به کار می رود
.

جِِه    حرف اضافه است به معنای بوسیله و بسبب . دور بین جه بدیمه  یعنی : با دوربین دیدم  . چاقی جه دره ترکنه    یعنی :دارد ازچاقی می ترکد! .«جه  ja »در سنسکریت به معنای« بسبب »است
.
جُوجُو   در زبان مازندرانی به معنای نک پستان است .در زبان سنسکریت چوچُک – اگرا cUcukAgra به معنای نک پستان و چوچه cuci به معنای پستان زن است . در فرهنگ پنج جلدی تبری ، چوچه (چ مشدد ) نوک پستان در زبان گیلی ، معنی شده است . در همان فرهنگ، واژه چوچه  نیز به مازندرانی ، پستان معنی شده است .

چرم پاتو    کفش ساده ای است از چرم گاو که کشاورزان و گالش ها ( دامداران ) آن را می پوشیدند . سنسکریت (چرم پادوکا ) carmapAdukA  به معنای کفش چرمی است
.
خُوش   در حوزه تجن مانند بخش های مهمی از گیلان ، خوش به معنی بوسه و ماچ  است و خوش هِداین به معنی ماچ کردن و بوسیدن است . در سنسکریت   oSth( اُشت)  معادل لب در زبان فارسی است . با افتادن «ت» ، این واژه به اُش بدل می شود . خوش شاید در اصل اشاره ای غیر مستقیم به بوسه است. ترکیب دو واژه سنسکریت  kha +oSth  (خا اُشت) به معنای عمل و اقدامی مرتبط با لب است . واژه مازندرانی «خوشتابی » به معنای شوخی لفظی ، این مطلب را تایید می کند .

توضیح : در فرهنگ معین برای واژه  خوش چندین معنی ارائه می شود که آخرین آن بوسه هست . ولی فرهنگ دهخدا ظاهراً  به چنین معنایی اصلاً اشاره نمی کند. شادروان استاد معین که  خود گیلانی است ، به این واژه و بسیاری از دیگر واژه های گیلانی و مازندرانی به دلیل کثرت استعمال در میان فارسی زبانان، هویتی فارسی بخشیده اند . از سویی دیگر متاسفانه یک فرهنگ اشتقاقی ( اتیمولوژیک ) که ریشه لغات فارسی را جستجو کند در دسترس علاقمندان نیست .

دارسایه   به معنای سایه درخت است . در سنسکریت تارُ چایا tarucchAyA به همین معنا است . تارُ  taru   به معنای درخت و چایاchAyA به معنای سایه است
.
 دِرُغ دَوِند    دِرُغ دَوِن هم گفته می شود . این اصطلاح به معنای دروغ و حرف های بی پشتوانه است که برعلیه کسی گفته می شود . به نظر می رسد این اصطلاح از دو واژه مترادف ساخته شده  است . در سنسکریت دِرُغ drogha حرف های بد خواهانه است و  دِوایا وِن dvayAvin به معنای دروغ است
دِرُغ دوایاوِن drogha dvayAvin )

دَک کل    معنی این اصطلاح مازندرانی را در این جمله می توان فهمید که بسیار موکد ادا می شود : دک کل ندونده ! یعنی (او) واقعاً و یا اصلاً نمی داند !  گاهی اصطلاح دک کلوم هم به کار می رود . در سنسکریت( دک) dhak حرف اضافه حاکی از بانگ زدن و ابراز خشم است و( کلو) khalu به معنای واقعاً و حقیقتاً . حرف h فقط سبب حلقی ادا شدن حرف پیشین است
.
دماوند کوه یا دباوند کوه   این واژه ای مازندرانی است و به نظر می رسد اصل آن نیز از واژه ای سنسکریت  مشتق شده است .واژه سنسکریت دِوابندو  devabandhu یعنی مربوط به خدا. واژه ی « دِوَ deva » با کسره ممتد به معنای خداوند است . سنسکریت کوتَ kUTa به معنی قله است .  ترکیب این دو واژه (با رعایت ترتیب مضاف و مضاف الیه در زبان های مازندرانی و سنسکریت ) به واژه دماوند کوه  یا دباوند کوه شباهت پیدا می کند و به معنای قله خداوند است . مشابه همین را در ترکیب واژه های سنسکریت « دِوَ deva » و « بنداکه bandhAki » می توان دید که واژه دوم به معنای کوه است و در جمع به معنای کوه خدا است . کوه ها و قله های بلند به لحاظ آیینی نزد مهاجرین هندو و برهمنان  ، بر اساس اعتقاداتشان ، شانی بسیار والا و مقدس داشته اند . چشم انداز و شکوه قله دماوند از ساری و اطراف و به خصوص از ساری وصف ناپذیر است .

دَمُو داز    معنای این اصطلاح را در این جملات  می توان فهمید :سوال : حسن بیمو ؟( آیا حسن آمده است ؟) جواب: نا، ونه دموداز  نیه !( نه ، اثری از حضور او نیست !) . این اصطلاح می تواند ترکیب دو اصطلاح dAma یا dAman  و dAz  باشد .  واژه  اول و دوم به معنی سهم و سومی « dAz» به معنای عبادت است . شاید این اصطلاح در اصل به مفهوم حضور یافتن و یا مشارکت در مراسم رسمی و عبادی بوده است . در فرهنگ تبری اصطلاح« دم انداز ویئن »،خودنمایی کردن معنی شده است .

رازغی دینگوئن     این اصطلاح پدید آوردن خواسته در یک شخص است ، تا آن جا که خواسته را سهم و حقی مسلم برای خود بداند . مثلاً در این جمله : وَچه دست گتِ پول نده ، وِره رازغی نینگن !  ترجمه جمله  چنین است : پول زیاد به  بچه نده او گرفتن پول زیاد را سهم و یا حق خود به حساب خواهد آورد !. در فرهنگ پنج جلدی تبری این اصطلاح «رزغه دینگئن» آمده است و معنای آن را تحریک کردن ذکر نموده اند  . در سنسکریت (رازِغت )  rAzigata  محسوب داشته شدن و به حساب آمدن است . دینگوئن به مازندرانی گذاشتن و نهادن  است .

روپیا   نامی برای زنان در حوزه تجن است . به هنگام تنظیم این مطلب بانویی شصت ساله با همین نام ،ساکن روستای ورند  است . به اظهار او این نام در گذشته برای فرزندان دختر مرسوم بوده است . به احتمال فراوان معرب این نام روفیا است که در زبان فارسی  رایج است . در سنسکریت روپیا  rUpya به معنای زیبا است .

رُده   رُده( با دال مشدد) در مازندرانی به معنای سخن گستاخانه است . «رُده سر هاکردن» آغاز به سخن گفتن بی ادبانه است . در سنسکریت رُد roD به معنای بی احترامی و تحقیر و دیوانگی است . در زبان انگلیسی  رود rude  به معنای بی ادبانه ویا بی ادب و پر رو و  بی شرم است . در فرهنگ پنج جلدی تبری واژه  رُد ، رُک و راست و« رَده بتن » (رده گفتن ) هذیان معنی شده است .

 سات    یا  ساد بئیین (ساد شدن ) به معنای کامل شدن و آماده شدن و ساد در بموئن (ساد در آمدن ) به معنای درست از کار درآمدن است ،اصطلاحی که در آشپزی مرسوم است. در سنسکریت ساد  sAdh  به معنای تکمیل ، کامل شدن و به انجام رسیدن و رسیدن به موفقیت است .

 سرمه تنگه (سلیمان تنگه )   این محل جایی است در جنوب ساری که سد شهید رجایی در آن جا است . سد بر روی یکی از سر شاخه های رود تجن و درون تنگه ای عمیق بنا شده . نام سرمه ظاهراً تغییر یافته واژه  سنسکریت  سَرَنِه saraNi به معنی تنگه است . در زبان عامه مردم منطقه این محل موسوم به همان سرمه تنگه هست . با توجه به این که در زبان های هند و اروپایی، حرفr  (ر)که بسیاری اوقاتl  (ل) تلفظ می شود و یا بر عکس، پس شکلی از این واژه می تواند سلمه باشد . اضافه شدن واژه فارسی تنگه به دنبال این نام ، شاید این واژه را به اصطلاح سلمه تنگه و یا سلیمان تنگه نزدیک نموده است .

سِس        سِس بئیین ( سس شدن ) به معنای بی رمق شدن  یا بی رمق افتادن است . سنسکریت سَس sas به معنای خواب رفتن و نیز بی رمق شدن است  و سنسکریت سَه سَه sasa  به معنای خواب است . برخلاف تصور ، واژه فارسی سُست  معادل درستی برای واژه مازندرانی سِس نیست . این توجه لازم است که درفونتیک هاروارد- کیونو برای سنسکریت  ، تلفظ مصوت  a، هم به به فتحه نزدیک است و هم به مصوت (آ) و تلفظی بینابین دارد  . شکل تلفظ این حرف سبب شده تا در فارسی ، در نام بردن و تحریر،  واژه « سنسکریت » و «سانسکریت» هر دو  درست تلقی شوند .

 سوت خوانی  اصطلاحی در شعر و موسیقی مازندران است . این واژه به معنای خواندن سرود حماسی در تکریم رجال و بزرگان قوم است . در سنسکریت و در حماسه ، سوت یا سوتهsUta  کسی است که شاعر دربار است. در مراسم و یا درجنگ ، او ارابه و یا کالسکه ای را می راند و در همان حال با صدای بلند در حق پادشاه و پدران او،  سرود حماسی می خواند .

سِه تِی   نوعی میوه هسته دار ، از درختی به همین نام که در اصل میوه ای جنگلی است . کاشت آن در باغات و اطراف خانه ها در مازندران از دیر باز مرسوم بوده است . در سنسکریت سَدَه sada  به معنای میوه است
.
 سِی سِگ   سی سگ بزه دیم  ( سی سگ زده صورت ) در زبان مازندرانی صفت کسی است که صورتی با کک و مک دارد .  در سنسکریت sIsaja سی سَج نوعی ماده معدنی  یا همان اکسید قرمز رنگ سرب است که در رنگ سازی به کار می رفته است . درتصویر پایین این ماده معدنی را در سنگ معدن سرب مشاهده می کنید .


سی سج (minium ) اکسید قرمز رنگ سرب در سنگ معدن


شاباش  یا شواش   این واژه در فرهنگ موسیقی مازندرانی  به معنای فریاد سرور و شادمانی است . در سنسکریت سااباسا .  saabhasa به معنای دوست داشتن و شور و حرارت است . به هنگام تلفظ s  که یک حرف سوتی است نوک زبان به سمت بالا است .

کراد دار     درست آن« کرا دار» است . دار به معنی درخت و یا چوب است . کراد دار درختی است با این ویژگی که پایه و ساقه اصلی آن پوشیده از تیغ های بسیار درشت است که بر امتداد ساقه عمودند . در سنسکریت  کرا   khara به معنای زخم زننده و نوک تیز است

لَگ  بَکشین    در زبان مازندرانی امروز به معنای رکیک خود به کار می رود . واژه سنسکریت  لگ ( lag  )  به معنای تماس و چسبیدن است .  «بَکشِیِن» در مازندرانی به معنای اقدام به پوشاندن ، کشیدن و مالیدن است . در فرهنگ پنج جلدی تبری این اصطلاح « لک بزوئن» آمده است .

لینگ   به معنای پا  و لینگ رج به معنای ردیفی از جای پا است . نکته ای را که بدان اشاره می کنیم حائز اهمیت است چرا که نشان می دهد  واژه لینگ  در اصل ، به معنای اثر و نشان بوده است. در سنسکریت واژه   liGga به معنای نشانه و علامت و مارک است، این واژه به دلیل دماغی بودن حرف G (نون دماغی) در تلفظ ، هم به لفظ لِنگ و هم به لفظ لِگ نزدیک است . این واژه هم به شکل لیگ و هم به شکل لینگ ظاهراً در زبان مازندرانی  این جا و آن جا هنوز کاربرد دارد . بعضی از این واژه ها را در این جا می آوریم :
۱- کِزِلیگ  به معنای فضله پرنده ( اثر یا نشانی به جامانده از پرنده ) است . کرک کزلیگ فضله مرغ خانگی است . در سنسکریت کِی زَه kIza به معنای پرنده است .
۲- سِسِه لیگ یا سِه لیگ به معنای قی چشم است (اثر و نشانه مانده ازخواب ). در سنسکریت  سَه سَه  sasa  یعنی خواب و سَس   sas خوابیدن و همچنین بی رمق افتادن است .
۳- لِنگ داره  liGgadhara این اصطلاح در زبان سنسکریت به معنی نشانه نادرست دادن و تزویر نمودن است .  ولی امروزه در زبان مازندرانی به صورتی مهمل به کار  می رود مثلاً می گویند : فلانی لینگِ بیشته دار !  یا آن که فلانی لینگِ دار بیشته ! معنای ظاهری این اصطلاح به فارسی چنین است: فلانی پایش را بر درخت نهاده است ! ولی  منظور واقعی گوینده این نیست بلکه چنین است : فلانی تزویر می کند ! (  نشانه هایی که بروز می دهد خلاف واقع است!) از جمله معانی لِنگ liGga علامت و نشانه نادرست است . پایان

تیر ماه ۹۰- ساری

 

با دوستانتان به اشتراک بگذارید

Print
Email
Telegram
WhatsApp

26 پاسخ

  1. بسیار خوشحالم که در جستجوی خود مطالب ارزنده ی شما رو خوندم، متاسفانه مازندران علیرغم پیشینه غنی، سهم کمی تو نت داره
    معمولا برای مباحثه تنها مرجعی که بتونم بهش مراجعه کنم پدر و مادر پیرم هستند
    دو روزیه که برای واژه های((توجنی، تجنی، توته کنی،دوو کمه)) که ظاهرا تجنی برای اول شخص مفرد معادلی نداره و یا بنده از اون بی اطلاعم یا توته کردن که ظاهرا اون هم بیشتر برای مخاطب و سوم شخص کاربرد دارهیا واژه نهادن و گذاشتن( بهشتن، بشتن) که از بچگی بسیار بکار بردیم و اینکه آیا در سایر نقاط مازندران با همین کلمه ادا میشه یا متفاوته
    سوالهای من بسیارند اما منبعی برای زبان مادریم جهت بقای اون نمی شناسم و افسوس که هر روز تعداد کسانی که با لهجه اصیل مازندرانی گفتگو می کنند کم و کمتر میشه

  2. سلام. یک نام مازندرانی برای ترشیجات میخوام که هم ساده باشه و هم راحت تلفظ بشه. ممنون. ۰۹۱۱۲۵۴۶۵۶۲

  3. طبق تاریخ هرودت و استرابون اقوام شمال و شرق ایران چنین ودند
    یک.اقوام سکایی تبار همچون : پارت ، تپور ، پرنی ، داهه ، دربیک ، آمارد
    دو . اقوام غیر سکایی تبار همچون : گلای ، کادوسیان ، کاسپین (کاسی، کاشی)
    اقوام کاسپین در جنوب جمهوری اذربایجان حضور داشتند و در زمان های مختلف در نواحی همچون ارتفاعات تالش ، ارتفاعات جنوبی گیلان ، ارتفاعات قزوین ، نواحی مرکزی فلات ایران (اصفهان و لرستان) ساکن شدند و در نهایت به منطقه بین النهرین زسیدند
    اقوام کادوسی و گلای نیز به عنوان متحدین ماد ها نامشان ادمده است کادوسیان در ارتفاعات تالش و ارتفاعات جنوبی گیلان حضور داشته و اقوام گلای در حدود رود سپیدرود حضور داشتند
    اقوام سکایی تبار آمارد از حدود آمل تا تنکابن حضور داشتند و بعد ها مرز هایشان تا نواحی شرقی گیلان گسترش یافت که نهایت اقوام سکایی تبار تپور جایگزین آنها شدند
    قوم سکایی تبار تپور نیز از ساکنین پرثو و هیرکانیا بودند که در دوران اشکانی به نواحی آمارد ها کوچیدند
    بقیه اقوام در نواحی شرقی دریا حضور داشتند
    سرزمین هیرکانیا نیز سرزمین وسع در ناحیه شرق و جنوب شرقی دریای خزر بود که مرز غربی آن تا بابل کشیده میشد و مرز شرقی آن تا سرچشمه های رود اترک اکتداد داشت که مرکزیت آن با شهر زادراکراتا بود
    بسیاری معتقدند نام گیل و گیلان ریشه از قوم گلای دارد و برخی نیز این نام را یک لقب از القاب حکام فرشواذگر می دانند و عده ای دیگر تنها آن را صفتی می دانند که بعد ها نام یک منطقه جغرافیایی را بر خود گرفت در مقابل قوم گیل قوم دیلمی وجود دارد که برخی ها ریشه این قوم را به سرزمین ماد نسبت می دهند که در نواحی اذربابجان تا قزوین سکونت داشتند و بعد قلمرو آنها به نواحی شرقی گیلان به ویژه از رود سپید رود تا تنکابن گسترش یافت ولیکن امروزه در اکثر مناطقی که جز دیلمان محسوب میشد مردم خود را تات می نامند همچون منطقه رودبار و منجیل و لوشان و تاکستان و غیره
    ولی چیزی که مشخص هست در بین این اقوام ریشه قوم تپور از همه مشخص تر است و نشان از قومیتی کوچنشین دارد که زمان در هیرکانیا و پرثو ساکن بودند و بعد ها به نواحی مرکزی و غربی مازندران کنونی کوچیدند
    امروزه با توجه تحقیقات ژنتیکی ثابت شده مردمی که معمولا خود را از یک قوم می دانند از نظر هلوتیپ و هلوگروپ ژنتیکی بعضا ممکن است دارای تفاوت های زیادی باشند و در یک شهر افراد از دارای مارکر های ژنتیکی متفاوتی بلشند که این خود علت مهاجرت اقوام مختلف به یک ناحیه ژنتیکی هست
    برای مثال در پژوهشی خواندن مردم یونان طبق شناسه ژنتیکی شان مردمی بل سابقه کمتر در جنوب اروپا هستند که از شمال افریقا به یونان مهاجرت کردند و علت آن نیز این هست که مردم یونان از نظر ژنتیکی به مردم شمال افریقا بیشتر شباهت دارند تا با همسایه های خود در مرز های شرقی و غربی و شناسخ ژنتیکی E در یونان دارای بیشترین فراوانی هست این در حالی است که در ترکیه شماسه ژنتیکی j2 و در صربستان و رومانی شناسه i دارای بیشترین فراوانی است
    یا مثلا در خود ایران سه شناسه ژنتیکی یعنی j2 و R و G به ترتیب دارای بیشترین فراوانی است و این ترتیب در استان های مازندران و اصفهان و دیگر مناطق مرکزی فلات ایران صدق می کند و قدیمی تریم اثر از شناسه j2 که بومی ترین شناسه ژنتیکی ایران محسوب می شود در مازندران و لرستان کشف شده و شناسه های دیگر همچون R و G به ترتیب منشا آسیا مرکزی و منشا قفقاز غربی دارند شناسه ژنتیکی R در نواحی اذربایجان ایران و گیلان و کردستان و نواحی شرقی ایران و شمال هند و اروپا دارای بیشترین فراوانی هست این در حالی است که در جمهوری اذربایجان و در بین اقوام لزگی و آوار شناسه ژنتیکی j2 دارای بیشترین فراوانی با بالاترین درصد هستند
    بنده متایج شناسه ژنتیکی زرتشتیان ایران و پارسیان هند را دیدم و در بین آنها نیز مارکر j2 دارای بیشترین فراوانی بود و در بین اعراب و سادان نیز شناسخ j1z3 دارای بیشترین فراوانی بود
    حال این شناسه های مختلف در یک استان دارای درصد ثابت نیستند و این نشام می دهد مردم تمام استان های ایران از یک نژاد نیستند حتی اگر دارای یک زبان باشند البته گروهی معتقدند قومیت نیازی به نژاد بودن و دارای یک شناسه ژنتیکی بودن ندارد زیرا این ثبات در هیچ جا دیده نمی شود و همین که مردم خود را از یک قومیت بدانند کافی هست
    حال مسئله در این هست مردمی که مازندران زبان خود را گلکی می نامند معمولا هیچگاه ادعای هم قوم بودن با مردم گیلان را ندارند آیا گیلک هستند یا از قوم طبری هستند که در سرتاسر طبرستان قدیم و مازندران کنونی ساکن بودند
    آیا زبانی که در طول تاریخ طبری نامیده شده است گلکی نامیدنش صحیح هست آیا ناحیه ای که مردمش دیلمی خوانده میشدند تات نامیدنشون صحیح هست
    مثلا بنده اهل سلمانشهر هستم و زبان خود را گلکی می نامم ولی هیچگاه خود را گیلانی نداسته ام و همواره هویت خود را مازندرانی میدانم وقتی به پدر بزرگم می گویم زبانمان چیست می جوید گلکی ولی می گویم آیا ما گیلانی هستیم می گوید نه ما مازندرانی هستیم ما سلمانشهری ها حتی زبان اهالی رامسر و گیلان را متوجه نمی شوم این در حالی است که لهجه ما با اهالی عباس آباد و چالوس یکی هست و زبان مردم مرکز و شرق مازندران را به خوبی متوجه می شیم
    ما اکثر واژگانمان شبیه به مردم شرق و مرکز مازندران هست مثلا به پسر ریکا میگیم و به دختر کیجا میگیم و به اردک سیکا میگیم و به مادر بزرگ گت مار میگیم و به گنجشک میچکا میگیم و به مورچه ملیجه میگیم ولیکن به گربه پیچا میگیم که این تنها واژه مشترک ما با اهالی گیلان هست
    البته شنیده ام برخی ها در شرق و مرکز هم زیان خود را گلکی یا گیلکی می نامند یا حتی شنیدم در کوهستان برخی زبان خود را تاتی می نامند
    صرف افعال در منطقه ما با مردم شرق و مرکز مازندران فرقی ندارد مثلا ما می گوییم دارمه شومه ولیکن گیلانی ها می گویم شودرم که به معنی دارم می برم هست
    این تفاوت ها باعث می شود همیشه خود را با مردم گیلان متفاوت بدانم و برای خود هویت طبری و مازندانی قائل باشم
    آقای یوسفی نیا در کتاب خود می گویند مردم ننکابن خود را گیلک می نامیدند و نامیدن لفظ گیلک به مردم گیلان صحیح نیست زیرا گیلک به معنی گبل کوچک بود که مردم مازندران جهت نمسخر به مردم آن ناحیه داده بودند زیرا ایم مردم نه خود را مازندرانی میدانستند نه خود را گیلانی می دانستند و به دنبال استقاال بودند و اینگه این لفظ گسترش یافت و حتی به اهالی گیلان داده شد
    از نظر تاریخی نامی از قوم گیلک وجود ندارد ولی قومی به نام گیل یا جیل در حدود گیلان ساکن بودند که از نظر سخن آقای یوسفی نیا می تواند درست باشد
    به نظر بنده مسائل زیادی روی داد که مردم زبان خود را گیلکی و گلکی بنامند
    در جنوب گرگان مازنپرانی زبان ها زبان خود را زیارتی می نامند
    در علی اباد کتول مارندرانی ها زبان خود را کتولی می نامند
    در نواحی کوهستانی گروهی تاتی می نامند
    واقعا چگونه می شود مردمی با یک زبان مشترک زبان خود را به چند نام مختلف بنامند
    مثلا اشکوری های زیادی هستند که زبان خود را اشکوری و حتی گالشی می نامند حال که زبانشان به نواحی شرق گیلان شبیه هست بنابراین این پدیده در میان گیلک زبان ها نیز دیده می شود
    به نظر بنده نظر دادن در این رابطه سخت هست و بهتر است به تاریخ زبان و قومیت مردم منطقه رجوع کرد
    آبا دری نامیدن زبان فارسی در افغانستان صحیح هست که ایمگونه سیاستمپاران افغانستان ادعا می کنند مردم زبان خود را دری می نامند
    این چند نامی در بسیاری از زبان ها همچون ترکی وجود دارد
    بنده اعتقادم بر طبری بودن نام زبان بیشتر است

    1. با سلام ، بحث مفصلی را پیش کشیده اید تا نام «تبری »را برای زبان مردم تبرستان درست تر از نام « گیلکی نشان دهید . با شما موافقم اما این مانع گیلکی شمردن آن نیست . از یاد نبریم آغاز تمدن در اقلیم جنگلی شمال ایران با ورود تپور ها که آن زمان بودایی مذهب بوده اند آغاز می شود . آن ها تمدن برنج را در ناحیه جنگلی مازندران آغاز می کنند . لازم است که اشاره نمایم تمدن های ماقبل ، در اشکال حاشیه ای و اغلب به تمدن های عصر برنز و تمدن های عصر حجر در فلات ایران مربوط می شدند. از جمله آن ها مارد ها که فقط از روی منابع یونانی برایمان شناخته می شوند و از قول تاریخ نویسان یونانی و رومی آن ها مردمی فقیر و راهزن قلمداد شده اند . میدانید که با مدد اشکانیان تپور ها جایگزین همین مردم مارد می شوند . آن ها یعنی تپور ها هستند که با قطع درخت و ریشه کنی و حفار ی نهر ها ، کشاورزی کشت برنج و در کنار آن پرورش نوعی ویژه از گاو را که رهآوردشان بود در اقلیم جنگل پیشه می کنند . این تمدن ثروت آفرین ، از شرق مازندران آغاز و به مرور یعنی طی ده ها قرن به سمت مغرب و تا به گیلان امروز ادامه پیدا می کند . شما قدمت شهر ساری را با قدمت لاهیجان و یا با رشت مقایسه کنید .
      در اقلیم جنگلی سکونت و یا حضور مردمی را شاهدیم که کشت برنج فقط در فصول گرم با کار مداوم و نظارت از نزدیک شان صورت می گرفت همین باعث می شد آنها ویژگی ایل (ییلاق و قشلاق ) نداشته و برخلاف دیگر اقوام ، گیل شناخته شوند که معرف پابندیشان و باقی ماندنشان در قشلاق به دلیل نوع کشاورزیشان بود . بنا به اعتقاد اینجانب سنسکریت کیل که به بنا تحول زبانی به گیل متحول شده است معرف پایبندی و خودداری از ییلاق رفتن است . این صفت ویژه گیل ها را متمایز می ساخت . مراکز جمعیتی پراکنده با گسترش تمدن برنج شکل می گرفت و توسعه می یافت . گویش مردم ، بسته به دوری ونزدیکی از مبدا ، با جدا سازی های تاریخی ، ناشی از قلمرو ، دستخوش تغییرات تدریجی بوده است . این تغییرات تاثیر کمتری برگرامر زبان در مقایسه با تاثیر بر واژه ها و اصطلاحات زبانی داشته است .
      چند نکته را برایتان یادآور می شوم این که گیلک را گیل کوچک بنامیم شاید اشتباه است ، این واژه به طور کل فارسی نیست بلکه به گیلگ ( گیل لگ ، یعنی وابسته به گیل ) نزدیک تر است . نکته دیگر اشاره شما به فعل ( شو ) به معنی رفتن از زبان مردم گیلان است . بله صیغه امری آن نیز ( بشو ) در گیلان به کار می رود . اصل این واژه از سنسکریت su به معنای رفتن است و در ساری نیز اصطلاح (درمه شومبه ) به معنای ” دارم می روم ” و یا ” دره شونه ” به معنی دارد می رود ، مصطلح است .
      توصیه می شود در صورت تمایل به دیگر مقالات اینجانب و یا کتب منتشر شده از سوی اینجانب مراجعه بفرمایید . موفق باشید .

  4. با سلام و ضمن تشکر از شما: ۱- من نمیدونم چرا شما از کاربرد زبان مازنی (طبری) طفره رفتین ؟در صورت وقتی به تعاریف ( زبان ) مراجعه کنیم دقیقا متوجه میشیم که زبان مازنی همانند لری ، کردی و حتی لکی هم زبان هستند . چیزی که من متوجه میشیم که اینست که بین زبان مازنی با زبان لری و حتی لکی ارتباط خیلی نزدیکی وجود دارد و حتی این ارتباط بین این سه قوم از زبان هم فراتره و بسیاری از خصوصیان نژاد مازنی با این دو نژاد شباهت دارد در پایان زبان مازنی با زبان گیلکی تفاوت داره همانطوریکه زبان لری با زبان کردی ( علیرغم کلمات و حتی بعضا گویش مشابه ) متفاوت هستش. از اون دوست عزیز و بزرگوار میخوام و پس از بررسی منابع مختلف داخلی و بیشتر خارجی در مورد فرهنگ و تمدن یک استان قضاوت کنیم.

    1. با سلام ، هیچ جا در نوشته هایم منکر زبان مازندرانی یا به قول شما مازنی نبوده ام و اصرار من بر اینست که زبان مازندرانی یا گویش مازندرانی مانند زبان هایی که شما نام برده اید یک زبان ایرانی است و لهجه ای از زبان پهلوی و یا فارسی نیست اگر چه همیشه تحت تاثیر زبان های رسمی امپراتوری ایران بوده است . موضوع نژاد که به آن اشاره نمودید، امروزه بسیار دقیق تر از آنست که شما گمان می کنید و برداشت های کهنه (مثلاً اشاره به ویژگیهای رخساری و اصرار بر موارد مشابه آن ) مدت ها است ناکافی و منسوخ قلمداد شده فقط دانش ژنتیک راه حل بیان مساله است . بدون تردید با موازین جدید علمی اقوام ایرانی به لحاظ ژنتیک همه به هم نزدیکند اما گیلانیان و مازندرانیان بسیار بیشتر به هم نزدیکند . به مقاله ای علمی در این زمینه در همین سایت که در دسترس شماست مراجعه فرمایید .
      گیلکی را هم مازندرانیان و هم گیلانیان ، نام زبان خود می دانند و. من که قریب هفتاد سال دارم زبان مادریم گیلکی یا گِلکی بوده همیشه به آن تکلم نموده ام .این مطلب ، دلیل قرابت بسیار نزدیک زبان مازندرانی با زبان مردم گیلانست . مشترکات اقلیمی ،جغرافیایی و تاریخی و شکل معیشت و سنت کشاورزی نیز، پیوند هامان را بیشتر به نمایش می گذارند . من به راستی نمیدانم فرار از این واقعیات به سود چه کسی است و دوستان که عقایدشان برایم بسیار محترم است چرا گاهی اینگونه اصرار می ورزند ؟

  5. سلام اقای کولاییان.من کتاب کشف مازندران باستان ر بخونسمه بسیار مطالب تازه ای داشته.شمه خنابدون.اگه بتوننی اتا اسم مازندرانی در زمینه گل و گیاه باوین. خله شمه خنابدون

    1. با درود ، دوست عزیزم با تشکر از شما ، چیزی به خاطر ندارم که گوشنواز و مد روز باشد . شاید این بد نباشد ؛ ” تهِ تیکا ” یا آنکه “ِتتیکا ” که اصل و ریشه آن به ماه آسمان مربوط است و در ادبیات امروز مازندرانی به گل یا شاخه پرگل و گل آزین بعضی درخت و درختچه ها اطلاق می شود . موفق باشید .

  6. دوست عزیز مازندرانی، گیلکی، آذری (که البته چند صد سال پیش نابود شده) کردی همه زیر شاخه های زبان فارسی هستند. اگر واژه هایی در این گویش ها هنوز باقی مانده اند که در زبان فارسی امروزه بکار نمیرن بدلیل بسته بودن این مناطق از نظر جغرافیایی هست که واژگان گهن فارسی بهتر حفظ شده اند. میتوان مثال های زیادی زد. مثلا در گیلکی به عدس که واژه ای عربی است مرجو گفته میشود که معادل فارسی کهن آن منجو است (رجوع شود به فرهنگ دهخدا) حتی نامهای جانوران مثلا کشکرت که نوعی کلاغ است هم در زبان پهلوی با اندکی تغییر گفته میشده…

    1. با سلام دوست عزیز ،
      می گویید همه زیر شاخه های زبان فارسی اند ، این را از کدام کس شنیده و یا در کدام سند دیده اید ؟ بله این ها را می شود زبان های ایرانی محسوب نمود ولی گفتن این که این ها زیر شاخه های زبان فارسی اند ، ادعایی بدون سند و بدون مدرک است. همانطور که زبان پشتو که پیوندی مستقیم با سنسکریت دارد و یک زبان ایرانی محسوب می شود این ها که نام برده اید نیز زبان های ایرانیند .
      واژگان مشترک اما پراکنده بین زبان های دور از هم مکرر پیدا می شود ، وجود آن ها لزوماًمبین ارتباطی نزدیک بین این زبان با آن زبان نیست. مهم اشتراک در مجموعه های واژگانی است مثلاً مجموعه اصطلاحات سنتی در آشپزی و یا لوازمات سنتی آشپزخانه و نام های درختان و اصطلاحات متعلق به جنگل و گیاهان صحرایی و یا اصطلاحات سنتی در دامداری و یا نکته مهم ،اشتراکات چشمگیر در قواعد دستوری و گرامری ، در مورد زبان مازندرانی از همه جالب تراصطلاحات سنتی رایج در شالیزار است. بله بسیار چیز ها را بایددید و شنید و دانست . ضمناً آن چه که شما مرجو نوشته اید در زبان مردم ما اغلب مرجی است . از توجهی که نشان داده اید متشکرم .

  7. شما ره سلام.اَمه گِلیکی دِله،دِماستن ،برداشتنِ مَنی دِنه.ته بلارم.(با سلام در پاسخ به آن دوست در زبان گِلیکی/گیلکی(مازندرانی/تبری) واژه ی دِماستنdǝmāstǝn برابر با برداشتن و واژه ی بَییتِنbayitǝn برابر با گرفتن است.شاد باشید.)

  8. باسلام باتشکرازاستادعزیزکه تلاش میکنیدزبان مازندرانی یاتبری حفظ بشه.فقط خواستم خدمت شماعرض کنم همانطورکه میدانیدگویشهادرزبان مازندرانی بسیارزیادومتفاوت است.واگرامکان دارددرمتونتان ازکلمات باگویش یک مکان خاص(ساروی)استفاده نفرمائید.زیراخواننده ممکن است به اشتباه بیافتد.ویاحداقل بیان کنیدکه این کلمه به زبان مازندرانی وباگویش مثلاساروی است.وموضوع دوم بنده فکرمیکنم .زبان مازندرانی ولهجه گیلانی تفاوتهای زیادی باهم دارندونبایدآنهارایکجاودرکنارهم قرارداد.

    1. با درود به شما ،زبان ها و یا گویش ها فقط با چند واژه و یا چند اصطلاح متفاوت ، از یکدیگر جدا و یا تفکیک نمی شوند . آنگونه تمایزات که شما مد نظر دارید ممکن است در محلات مربوط به یک شهر و یا حتی در مورد روستاهای مجاور هم در یک منطقه نیز دیده شوند . آنچه را که ما دنبال می کنیم کلیت مطلب و روشنی بخشیدن به سر رشته ها ، تاریخ زبان ، فرهنگ و سرگذشت قومی و قومیتی مردم شمال ایران بخصوص، مازندران در محدوده اقوام ایرانی است . پیشنهاد می کنم در صورت تمایل به دیگر مقالات این سایت نیز توجه بفرمایید .

  9. سلام با تشکر باید بگم بسیاری از واژگانی که شما گفتید در زبان لری هم وجود داره وفقط مختص لهجه ویا زبان گیلکی ومازنی نیست ,واصطلاحی مثل آقادار به معنی سرور درختان ویا درخت دختان میباشد که اصطلاح و واژه ای محلی است واز ترکیب دو کلمه وواژه مغولی وپهلوی تشکیل شده ;آقا +دار البته اینو اضافه کنم اینا همه از قوم کاسیت هستن که خود اون هم جای بحث داره ودر این مقال نمیگنجد

    1. با سلام به شما ، چرا ناشناس ، با افتخار نامتان را بنویسید زیرا که می خواهید اظهار نظر کنید . آن چه که گفته اید حرف حساب است ! حساب کنید چه تعداد از واژه ها و تا کدام درصد از کل واژه ها آنگونه است که شما می گویید .
      این زبان ها که شما گفتید(مازندرانی و لری ) همه از گروه زبان های هند و ایرانی مشتق شده اند و اشتراک واژگان بین تمامی آن ها امری عادی است اما باید دید این اشتراک تا چه اندازه است؟ باید دید کدام یک، به کدام زبان نزدیک تر است . اگر مقایسه کنید خواهید دید مازندرانی یا تبری یا همان گیلکی با سنسکریت نه تنها واژه به تعدادی غیر عادی فراوان، بلکه نکات دستوری مهمی نیز به اشتراک دارد .
      در ضمن فراموش نکنید که رواج واژگان مغولی در ایران زمانی اتفاق می افتد که زبان پهلوی از رونق افتاده است . پس «آقا دار» را ترکیب پهلوی و مغولی دانستن شاید نادرست باشد . این ترکیب که شما گفته اید،در اصل به کوتاه شده یک ترکیب سنسکریت نزدیک است . به مقاله« آقا دار » به قلم اینجانب در همین سایت نگاهی بیندازید . موفق باشید .

  10. بسیار جالب و ارزشمند بود . آیا تا به حال به این نکته برخورده اید که در زبان مازندرانی واژه (( برداشتن)) وجود ندارد . و برای تمامی موارد از واژه (( گرفتن)) استفاده می گردد (( بئیر)). حتی در شعر های نیما یوشیج عزیز نیز از واژه((برداشتن ))استفاده نشده است . حتی اغلب مازندرانی ها نیز هنگام صحبت به زبان شیرین پارسی از واژه((گرفتن )) فقط استفاده می کنند . اگر اطلاعاتی در این زمینه دارید برای بنده ایمیل فرمائید . با تشکر

    1. با درود و سپاس از شما . در پیرامون نکته یی که بدان اشاره نموده اید ، اشتراک در لفظ، بین واژه های «گیتن» و «گرفتن» نظر را جلب می کند . اولی مازندرانی و دومی فارسی ( هر دو به یک معنی )، شاید همین اشتراک لفظ،کاربرد « گرفتن» به مفهوم «برداشتن» را ، برای مازنی ها، معقول تر ، روان تر و یا سرراست تر می کند . ضمناً همانطور که می دانید ،فارسی« برداشتن» واژه ای مرکب است ، موفق باشید .
      اضافه می کنم یرای انگلیسی take که فارسی آن« برداشتن» است ، تقریباً معادلی در مازندرانی نیست ، نکته جالب آن که شبیه همین وضعیت معادل سنسکریتی هم برای آن به چشم نمی خورد .
      Monier-Williams English-Sanskrit Dictionary
      (۲۰۱۳ edition)

    1. با درود ، وجود ریشه گیلکی و یا سنسکریت برای «البرز»کمی بعید به نظر می رسد .

  11. با سلام و تشکر از اینکه نتایج تحقیقات ارزشمندتون رو تو اینترنت قرار میدید که ما بتونیم هر چه بیشتر با فرهنگ و پیشینه سرزمینمون آشنا شیم.
    در تائید تشابهاتی که بین زبانهای پارسی و هندی وجود داره میخاستم یه مطلبی رو عرض کنم.
    دوستی هندی دارم که گاهی در اوقات فراغت باهم در مورد ریشه های مشترک فرهنگی و زبانی صحبت میکنیم. این دوست اصالتاً از ایالت ماهاراشترا در هند است. نام او هم آمل هست. در زبان محلی آمل به معنی چیزی که قابل ارزش گزاری نباشد است.

    نکته جالب دیگر شمارش اعداد هست که تا ۱۰ تقریبا اعداد به یک شکل تلفظ میشوند. رشت ( راشترا ) هم در زبان آنها به معنی‌ مکان پست و مسطح می‌باشد که با نامگذاری شهر رشت به این نام هماهنگی‌ دارد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *