کارشناسان به اتفاق ، مبدا آمدن برنج به ایران را کشور هند میدانند . پرسش اینست که تکنیک نه چندان ساده کشت و کار برنج، کی و چگونه به مازندران رسید ؟ قابلیت های مربوط به آن آیا به تدریج شکل گرفت یا شالیکاران مهاجر رسم و رسوم کار را با خود به مازندران آوردند ؟
شواهد حاکی است که مهاجرت کشاورزانی از شمال شبه قاره هند به شمال ایران، پیامد اوضاع تازه بود . اوضاعی که در عصر سلوکیان واشکانیان بر ناحیه جنگلی شمال ایران، تاثیر خود را گذاشت .
طی ده ها مقاله تاکنون نگاه ما به این موضوع و جوانب آن بود اما هدف این بار، بیانی است تا حد ممکن مختصر معطوف به مهاجرت و جابجایی مردمانی متمدن و شالیکار که در قرن های پایانی هزاره اول پیش از میلاد، از اقلیم جنگلی شمال هند به قلب جنگلهای شمال ایران آمدند ، همان که باعث شد ، مازندران باستان متولد گردید .
کارشناسان به اتفاق ، مبدا آمدن برنج به ایران را کشور هند میدانند . پرسش اینست که تکنیک نه چندان ساده کشت و کار برنج، کی و چگونه به مازندران رسید ؟ قابلیت های مربوط به آن آیا به تدریج شکل گرفت یا شالیکاران مهاجر رسم و رسوم کار را با خود به مازندران آوردند ؟
شواهد حاکی است که مهاجرت کشاورزانی از شمال شبه قاره هند به شمال ایران، پیامد اوضاع تازه بود . اوضاعی که در عصر سلوکیان و اشکانیان بر ناحیه جنگلی شمال ایران، تاثیر خود را گذاشت .
طی ده ها مقاله تاکنون نگاه ما به این موضوع و جوانب آن بود اما هدف این بار، بیانی است تا حد ممکن مختصر معطوف به مهاجرت و جابجایی مردمانی متمدن و شالیکار که در قرن های پایانی هزاره اول پیش از میلاد، از اقلیم جنگلی شمال هند به قلب جنگل های شمال ایران آمدند ، همان که باعث شد ، مازندران باستان متولد گردید .
آغاز سخن ( به نقل از مقاله ” پژو هش در مورد مازندران باستان را از کجا باید آغاز کرد ” )
معیشت اصلی مردم مازندران برای دو هزار سال، کشت برنج بوده است ، امروزهم این وضع ادامه دارد . در حال حاضر عمده ترین بخش از مردم مازندران به کاشت و داشت و برداشت این محصول مشغولند . قریب نیمی از حجم برنج تولیدی کشور در مازندران تولید می شود. در تاریخ جنگ های یونان و ایران و تلاش اسکندر و عبور او از دامغان و هیرکانی در نیمه دوم قرن چهارم قبل از میلاد، کوچکترین نشانه از کشت برنج در شمال ایران ثبت نگردید، کاتبان یونانی با همه دقت خود در نوشتن این قبیل موضوعات ، اشاره به کار برنج و شالیزار نمی کنند .عبور اسکندر از منطقه در فصل کشت و کار برنج و در تابستان بود اما کشت و کار برنج در منطقه دیده نشد و گزارشی از آن نیز نشده است .
عصر هخامنشیان ،هیچ نشانه از کشت و کار برنج در مازندران نیست. هیچکدام از اسناد و کتیبه های مربوط به آن زمان ، قومی خراج گزار را با کشت و کار برنج ، در منطقه شمال ایران ،معرفی نمی کند .
برنج- انتشار فرهنگ کشت در جهان
پژوهشگران اتفاق نظردارند که کشت و کار برنج درایران پس از تهاجم ارتش اسکندر و همزمان با استیلای یونانیان بر ایران مرسوم شده است .
تصویر بالا انتشار فرهنگ کشت برنج را طی قرون و اعصار از کانون آن، یعنی هند و مناطقی در شرق این کشور، به دیگر مناطق جهان به نمایش می گذارد .ورود برنج به ایران و آغاز کشت آن، در سال های ۳۰۰ قبل از میلاد و در دوران تسلط یونانیان بر ایران روی داده است منبع : The Natural History Museum, London ۲۰۰۷
در اطلس محصولات غذایی و در نقشه مربوط به برنج ، آغاز کشت و کار برنج در کرانه های دریای مازندران قرن چهارم پیش از میلاد منظور شده است . دائره المعارف ایرانیکا از قول The Atlas of Food Crops
بیش از صد ها واژه مازندرانی همشکل و هم معنی با واژه های سنسکریت، روزمره از زبان مردم مازندران شنیده می شود و یا در لغت نامه های متعلق به این زبان به چشم میخورَد . نگارنده درنوشته های پیشین خود ، نشان داده است که این وضع تنها معلول حضور زبان مازندرانی در گروه زبان های هند و ایرانی نیست بلکه پیوند مستقیم و بسیار نزدیک مازندرانی با زبان سنسکریت ،سبب این وضع شده است .
وجود اصطلاحات و واژگان اصیل در کشت و کار ، نام ابزار ها و نام بذر و حتی نام علف های هرز و …، که نگارنده بیش از ششصد مورد از آنان را در نوشته های متعدد خود آورده است ، نشان میدهد پیشینیان مردم در مازندران به زبان سنسکریت کلاسیک و یا زبانی نزدیک به آن سخن می گفته اند .
۱- کشت سنتی برنج و واژگان مصطلح
اول : اصطلاحاتی که به آبیاری متعلق اند
مازندرانی : وال جوی . آب جاری در حجمی محدود .
سنسکریت : واهَ لا جوی ، جریان آب
. a stream , current f vAhalA
مازندرانی: کِلِه جوی و کانال آبیاری
سنسکریت : کُلیا رودی کوچک ، کانال ، کانال آبیاری
f. a small river , canal , channel for irrigation , ditch , dyke or trench kulyA
مازندرانی : نِشتاک (دَررُو ) ، نشتاک او ( آبِ در رو ) جریان آب اضافی که در انتها و پس از سیراب شدن مزرعه به بیرون هدایت می شود .
سنسکریت : نِشتاک وان دررو
niSTakvan mf(%{varI})n. (%{tak}?) prob. `” running away “‘ AV. v , 22 , 6.
– دوم : اصطلاحاتی که به زمین متعلق اند
: مازندرانی : پَلوچی صفت زمین بلند است که پس از سیراب شدن ، نیاز زمین در پایین دست(شوآری)
را برآورده می کند .
سنسکریت : پله تا محصول دهنده، برآورنده و پیامدساز
phalita mfn. bearing or yielding fruit , producing consequences , fruitful , successful , fulfilled ,
مازندرانی : شُوآر صفت زمین پایین دست که آب اززمین بالا دست(پلوچی) می گیرد :
سنسکریت : سوهارا گیرشِ خوب، گیرش بجا
m. `” seizing well “‘N. of an Asura (v.l. %{a-hara}) MBh suhara
مازندرانی : اُلِی ، تراس و کرت های حاصل از تراس بندی زمین که با مرز های کوچک و کوتاه تمیز داده می شوند .
سنسکریت: آلِن دا ، تراس، بالکن
m. a terrace before a house , a raised place or terrace for sleeping upon L Alinda
سوم ، واژه ها که برای نامیدن ابزار بکار می روند
مازندرانی : دَرِه ابزار برنده ، ابزار برای قطع درخت ودرختچه و ….
سنسکریت: د ارا تیغه ، تیغ ، تیغه شمشیر یا کارد، و …..
. dhArA ۲ f. (2. %{dhAv}) margin , sharp edge , rim , blade (esp. of a sword , knife , &c. ; fig. applied to the flame of fire) RV. S3Br. MBh. Ka1v.
مازندرانی : بَلو بیلچه ای با دسته بلند برای کار در شالیزار
سنسکریت : پالَه نوعی بیلچه و …
a kind of hoe or shovel R m. (or n. L.) a ploughshare RV. Ka۱t۲h. Kaus۳. Ya۱jn۵ phAla
مازندرانی: گرواز از جنس آهن ، برای ریشه کنی و کندن زمین سخت . به شکل اسکنه بزرگ است که دسته ای بلند و چوبی دارد .
سنسکریت : گورو + وازی ” گورو” یعنی بزرگ و سنگین – “وازی “یعنی اسکنه – ” گورو وازی “به معنای اسکنه بزرگ است .
guru mf(%{vI})n. (cf. %{giri4} ; comp. %{ga4rIyas} , once %{-yas-tara} , %{guru-tara} , superl. %{gariSTha} , %{gurutama} see ss. vv.) heavy , weighty (opposed to %{laghu4}) RV. i ,…. ; great , large , extended , long
vAzI f. (also written %{vAsI} ; accord. to some connected with %{vrazc}) a sharp or pointed knife or a kind of axe , adze , chisel (esp. as the weapon of Agni or the Maruts , and the instrument of the R2ibhus , while the paras3u or axe is that of Tvasht2r2i) RV. AV. MBh. ; sound , voice Naigh. (cf. under 1. %{vAza}).
مازندرانی : لُش ابزار کشاورزی ،از جنس چوب، برای خرد کردن کلوخ . لوش تخت، تخت نمودن زمین شخم شده با استفاده از لُش است.
سنسکریت : لُش تگنا ابزار کشاورزی برای خرد کردن کلوخ
loSTaghna m. an agricultural instrument for breaking clods. harrow
چهارم : واژه های معرف غلات
مازندرانی: شالی به دانه نکوبیده و آسیاب نشده گیاه برنج گفته میشود . شالیجار ، به کشتگاه شالی گفته می شود، همان شالیزار .
سنسکریت: زاله ِ به انواع شالی گفته می شود و زالِ ِ جال ،به دشت شالیزار گفته می شود .
zAli ۲ m. (accord. to some also f. ; for 1. see p. 1067 , col. 2) rice (often varieties) , any grain of a similar character to rice Mn. MBh. &c. ; … ; pl. grains of rice , rice R.
.. dense field of rice n. a mass or zAlijAla .
: مازندرانی : بینج بذر شالی
سنسکریت : بیجَ بذر غلات
bIja n. (also written %{vIja} , of doubtful origin ; ifc. f. %{A}) seed (of plants) , … , seed-corn , grain RV. &c. &c.
مازندرانی: دُنه ( دونه ) به معنای برنج که بعد از طبخ ، یا دم کشیدن پلا ( پلو) می شود. دُنه (دونه ) به غلات دیگر اطلاق نمی شود . ذرت، کوگندم است و یا به آن ” کو وه ” و یا ” کاوه ” گفته می شود .
سنسکریت: دانیه به غلات اطلاق می شود به ویِژه به انواع برنج . برای دیگر غلات که از برنج کم اهمیت ترند . پیشوند « کو » اضافه می شود : کو دانیه ، کو یه وه
توضیح : مازندرانیان به برنج نیمه ” نیمدونه ” و به ریز تر از نیمه ” چپا ” و به مخلوط این دو ” نیمدونه چپا ” میگویند . واضح است که اصطلاح اخیر همان سنسکریت “ نِمَه دانیَه چَه پادَه ” به معنای ” برنج نیمه و یک چهارم است ” .
dhAnya ۱ mfn. consisting or made of grain RV. AV. ; n. corn , grain ib. &c. &c. (according to Sus3r. only %{zAlayaH} , %{SaSTikAH} & %{vIhayaH} , the other grains being %{ku-dhAnya} q.v
ku………. prefix implying deterioration , depreciation , deficiency , want , littleness , hindrance , reproach , contempt , guilt ; originally perhaps %{ku} signified `” how (strange!) “‘ ; as a separate word %{ku} occurs only in the lengthened form 3. %{kU4} q.v.
yava ۳ m. barley (in the earliest times , prob. any grain or corn yielding flour or meal ; pl. barley-corns) RV. &c. &c. ; a barley-corn
nema mfn. (fr. %{na@+ima} [?] ; loc. %{ne7masmin} nom. pl. %{ne4me} and %{-mAs} ; ..half
ca ۲ ind. and , both , also , moreover , as well as
ifc. f. %{A} , rarely %{I}) the foot (of men and animals) RV… . ……. ; pAda …… a quarter , a fourth
۵- علف های هرز
مازندرانی : وَرمِز علف هرزی است که بوته های آن با بوته های شالی شباهتی تمام دارد . محصول آن دانه های پرشمار بسیارریز و گِرد به رنگ سیاه است . همزمان با رسیدن برنج محصول می دهد و دانه هایش به دانه های شالی می چسبد . در شالی کوبی سنتی این دانه های سیاه با برنج و خرده های برنج آمیخته و مخلوط می شود و به کیفیت محصول آسیب وارد می آورد . در گیلان این گیاه به ” سوروف ” مشهور است .
سنسکریت : وِمِزر به معنای مخلوط است .
vimizr P. %{-mizrayati} , to mix or mingle together MBh
.
مازندرانی: ککِ ماریم به نوعی نیلوفر وحشی اطلاق می شود که پیچنده است و در مزارع به خصوص درخشکه زاری ها مزاحمت جدی به بار می آورد .
سنسکریت: کا که مار ِن نوعی نیلوفر وحشی
m. Menispermum Cocculus kAkamArin
فرهنگ های مرجع :
۱-Monier Williams Sanskrit-English Dictionary
(۲۰۰۸ revision)
-۲ فرهنگ واژگان تبری زیر نظر جهانگیر نصری اشرفی – ۱۳۸۱
********************************
مهاجران شالیکار – ۱
برای همه روشن است که در کشت و کار برنج هند نسبت به ایران متقدم است،. همانطور که گفته شد طبق نظر اغلب کارشناسان ، کشت برنج در سواحل شمالی ایران،طی قرون چهارم و سوم قبل از میلاد رسمیت یافت.
از نیمه دوم قرن چهارم تا اواخر قرن دوم پیش از میلاد، کشور ایران زیر سلطه یونانیان است و اشکانیان متعاقب اخراج یونانیان از ایران به قدرت کامل دست پیدا می کنند .
آن دوران، مکانی نزدیک دامغان؛ هکاتوم پیلوس ؛( شهر صد دروازه ) کنارجاده ابریشم ، پایگاه مهم نظامی بوده است ،این مکان بعد ها پایتخت پاییزه اشکانیان میشود . شهرصد دروازه ، به جنگلی وسیع و منحصر به فرد که رودخانه یی مهم ( تجن ) از میان آن میگذشت نزدیک بود. این ناحیه وسیع حنگلی در دامنه شمالی البرز ، بعد ها موسوم به مازندران میشود .
مشخصات اقلیمی مانند درجه حرارت ، رطوبت و نوع خاک و ارتفاع از سطح دریا، مازندران را با اراضی شمال هند (جلگه گنگ ) کاملاً مشابه نشان می دهد . این مشابهت ،کاشتن بذرهای مرسوم هند را برای مازندران بسیار ممکن و محصول برآمده را با اقلام صادراتی کشورهند مشابه میساخت . به عنوان مثال نوع برنج محلی و سنتی رایج در مازندران ، معروف به ” تارِم ” از لحاظ شکل و کیفیت به برنجی از هند شباهت دارد .در سنسکریت ” تِـرِم ” به معنای نوعی از برنج است . بعضی ندانسته، نام برنج تارِم را به ناحیه تارم در جنوب گیلان و یا به واژه فارسی” طارم ” که معنای آن بی ارتباط با برنج است مرتبط می دانند.
آن زمانها و درشروع مهاجرت ،امپراتوری جوان و نیرومند هند دارای روابط بی سابقه سیاسی و تجاری با یونانیان مسلط بر ایران بوده است . جاده به اصطلاح ابریشم که از کنار دامغان می گذشت ، آن زمان محل رفت و آمد کاروان ها و بازرگانان هند بود. ( مکتوبات و روایت های معتبر حاکی از آمد وشد بازرگانان هندی جاده ابریشم به دربار امپراتوران روم است ).
تجربه تبدیل مناطق جنگلی به مزارع و شالیزار در شمال هند،آن زمان ، بر سر زبان ها بود و سفیر وقت یونانیان در دربار هند مگاسینس ( Megasthenes)، آن تحول عظیم را ضمن مشاهده از نزدیک، با آب و تاب فراوان به فرمانروایان یونانی ایران گزارش میداد و یونانیان نیز به تحولی مشابه در شمال ایران همیشه نظری مساعد داشته اند . آنها به کشت و کار های تازه در محدوده ایران ،به شکل های مختلف علاقه مند بوده اند .
ایجاد باغات زیتون و برپایی مراکز جمعیتی مهاجر نشین در مناطق مختلف ایران از پر شمار اقدامات بود که آنها یعنی یونانیان به انجامش دست یازیدند ( پنج قرن دموکراسی درایران – همایون صنعتی زاده ) .
همکاری نزدیک دو قدرت ایران و هند که آن زمان دو همسایه بوده اند ، کوچاندن مردمی شالیکار از شمال هند به مازندران را آسان می کرد . این تحولات به هنگام استیلای حکومت یونانی بلخ ؛ بازمانده از سلوکیان ، ادامه داشت .
دامنه سرزمین حکومت یونانی از شرق به شمال هند می رسید و در منتهی الیه خود در غرب ، مازندران را نیز شامل میشد . شواهد همه گویای این واقعیت اند که ، وجود واژه ها و اصطلاحات سنسکریت در کشت و کار برنج مازندران اتفاقی نیست . آثار و نشانه ها همه حاکی از مهاجرت شالیکارانی است که دو هزار و اندی سال پیش، از شمال هند به شمال ایران آمده ، مازندران را وطن خود برگزیدند .
دولت یونا نی بلخ( BC ۱۲۵ -۲۵۰ ) در اوج وسعت خود از شرق تا به شمال هند میرسید و از مغرب، مازندران را نیز شامل میشد (توضیج۱ : از وقایع مهم و مستند ، طی ۱۲۵ سال برقراری دولت یونانی بلخ ،به سلطنت رسیدن اشک پنجم ، نیز بیرون رانده شدن آمارد ها به سمت غرب و همچنین ورود مهاجرانی از شمال هند به ارمنستان است . توضیح ۲- همانطور که از نقشه پیدا است دولت یونانی بلخ به راه دریایی تجارت با غرب دسترسی آسانی نداشت لذا جاده ابریشم که از کنار دامغان و نزدیک مازندران( ناحیه ساری ) می گذشت ، موضوع کشت برنج را در ناحیه جنگلی حوزه تجن حائز اهمیت می نمود . توضیح ۳ – دولت اشکانی در مقطع BC ۲۰۰ بر بخش مهمی از شمال شرق ایران و تبرستان مسلط بوده است . )
منبع : wikipedia
۲– انگیزه های مهاجرت
به انگیزه های اقتصادی و تجاری یونانیان مسلط بر ایران به نوبه خود اشاره نموده ایم و در مورد مهاجران از شمال هند نکته یی مهم تاثیر آیین هندو در مهاجرت و جابجایی این مردم در آن عصر بوده است . هندوان، زمین بارور و آب را در هرکجای جهان، داده ایندرا می دانستند. آنها بیهوده رها کردن زمین و آب را ، گناه می شمردند . در زبان این مردم « ما – زی – اَیندرا ! » به این مفهوم بوده است : داده های خدا را به عبث مگذار !
ناگفته پیدا است که مازندران نامی بوده است از زبان همان مردم که تا به امروز پابرجاست. علاوه بر آن بزرگترین مزرعه یکپارچه برنج با مساحت چند هزار هکتاردر حوزه تجن با شبکه آبیاری کهن و در عین حال مهم ، با سر دهنه ای از تجن و با همان نام اولیه ( اسپه ورد شوراب ) ، از زبان همان مردم (سنسکریت ) ، باقی است .
شمایل قله البرز ، به ویژه شکل گنبدی آن که در چشم بیننده چون یک استوپای عظیم( stupa) جلوه می کند ،برای مردم مهاجر جذابیت داشت . مردمان هندو ، گرایش نیرومندی آن زمان نسبت به مذهب بودا از خود نشان دادند. استوپا در آیین بودا اهمیتی ویژه داشت . دسته یی از مهاجران که بعد ها به ارمنستان میرسند برای آنان نیز دو قله گنبدی شکل کوه آرارات مقدس بوده اند.
مهاجرین شالیکار مانند باقی مردم هند، کوه ها را گرامی می داشتند و البرز که از درون دشت به ویژه دشت های اطراف ساری قله اش به زیبایی در منظر بود منزلتی ویژه داشت. آن ها در موطن خود ؛ شمال هند، چنین کوهی گنبدی شکل(آتشفشان خاموش ) را ندیدند و نام ” دوابند کا ” از زبان آنان بر روی قله البرز، تا به امروز باقیمانده است . نام لواسان ” لَه اَواسان ” نیز از زبان آنان بود . “دوابندِ کا ” به معنای کوه خدا و ” لَواسان “نیز به معنای استراحتگاه خداوند است. هزار سال پیش ناصر خسرو قبادیانی در سفرنامه خود لواسان را نام قله البرز می داند و او این مفهوم را از زبان مردم محل نقل می کند .
در حوزه تجن ، درزبان بسیاری از مردم ، قله البرز هنوز هم ” دِوابندِ کو ” است ؛ یعنی کوه خدا. بی سبب نیست در شاهنامه و در داستان به دنیا آمدن زال، فردوسی قله البرز را ” کوه هندو ” می نامد . هنوز هم مکان های بسیار در دو سوی البرز و در دامنه های شمال و جنوب آن به نام های باستانی و به سنسکریت دیده می شوند . ما به تعدادی از آن در جای خود اشاره نموده ایم .
در عصر مهاجرت ،امکانات زمین و آب در شمال هند پاسخگوی جمعیت پنجاه میلیونی آن دیار نبود. معروف است پیش از آشوکا ؛ امپراتور بزرگ هند، چاندرا گوپتا ( پدر بزرگ آشوکا)؛ فرمانده پیروزجنگ با یونانیان ، به نفع فرزندش از سلطنت کناره گرفت . او در پایان عمر،در غم مرگ مردم که قربانی قحطی و خشکسالی شدند، روزه مرگ گرفت و از دنیا رفت .
۳- مهاجران شالیکار و بیرون راندن قوم مارد(آمارد ) از منطقه
مشهور است که اشک پنجم فرهاد اول فرمانروای اشکانی ( حدود BC ۱۷۰- ۱۷۶ ) جنگی سخت و سه ساله را علیه ساکنان بومی مازندران ؛ یعنی قوم ” مارد ” یا “آمارد ” به پیش برد . او در این جنگ آمارد ها را از منطقه راند و به سمت غرب فرستاد . حسن پیرنیا مولف کتاب تاریخ ایران باستان از این اقدام پادشاه اشکانی و هم از سکوت و بی تفاوتی یونانیان که بر منطقه مسلط بوده اند ، متعجب است . از نگاه او خالی نمودن سرزمین از رعیت امری معقول نمی توانست باشد .او خود بر اساس گزارشات مورخین مشهور یونانی و رومی میگوید : مارد ها مردمی بودند فقیر و بی بضاعت که معاش آنها از راهزنی تامین می شد ( تاریخ ایران باستان ص ۱۸۲۸) .
فقر آمارد ها بطور مسلم نتیجه کشاورزی کم رونق و ناتوانی در به کارگیری جنگل و نداشتن قدرت آماده سازی اراضی برای دامداری و زراعت بود . اخراج این مردم از محدوده تبرستان که توسط اشکانیان صورت گرفت و نبود بازتابی چشمگیر از جابجاییشان در مناطقی دیگر ، حاکی از جمعیت به نسبت محدود آمارد ها در تبرستان بوده است .
مهاجرت تاریخی دسته یی از مردم شمال هند به ارمنستان ، با سالهای جنگ اشکانیان با مردم آمارد ، مقارن میشود و این تقارن به لحاظ تاریخی برایمان بسیار با اهمیت است . این سند موید آنست که دستجاتی با اهمیت تر از مهاجران در همان مسیر وقبل از ارمنستان در حوالی دامغان (هکاتوم پیلوس ) یعنی در ناحیه جنگلی مازندران ( حوزه تجن ) اجازه سکونت پیدا می کنند .
همانطور که اشاره شد طبق سندی تاریخی ، دسته یی از مهاجران ، نیمه قرن دوم پیش از میلاد (BC ۱۴۹ ) فراتر از تبرستان رفته به ارمنستان می رسند . ارمنستان آن زمان از شرق، به جنوب غربی دریای مازندران متصل و یا به آن نزدیک بوده است.
به اعتقاد ما اقدام اشک پنجم ( BC ۱۷۰- ۱۷۶ ) در بیرون راندن قوم آمارد در تبرستان، تامین امنیت برای دستجات مردم مهاجر بود که به حوزه تجن می آمدند. تاریخ و اسطوره به ما نشان می دهد که جانب شرقی ناحیه یی که امروز موسوم به مازندرانِ است، پیش از روی کار آمدن اشک پنجم و از پیش، در اشغال دستجاتی از شالیکاران بود و جانب غربی مازندران چون گذشته در اشغال مردم آمارد بوده است .
اشکانیان به تبعیت از یونانیان خواستاررونق تجارت بوده اند ( پایتخت های اشکانیان اغلب نزدیک به جاده ابریشم انتخاب می شدند ) ، بدین منظور به امر تولید و توسعه شالیکاری و دامداری در اقلیم دست نخورده جنگل های شمال ایران، تمایل داشتند . پیدا است که آمدن مهاجران و سکونتشان درنواحی جنگلی اطراف تجن ؛ مثل ناحیه ساری ، به پشتیبانی آنان سامان می گرفت .
۴– منشاء گاو بومی مازندران و گیلان
تطابق مرفولوژیک نشان می دهد که گاو بومی مازندران و گیلان همان گاو پون ور ؛ گاو بومی اقلیم جنگلی شمال هند است . انتخاب این گاو، انتخاب درستی بود که مردم مهاجر از میان گاو های بومی هند داشته اند . این گاو پر تحمل و ریز جثه عادت به چرا در جنگل دارد . گاو پون ور علاوه بر شخم زمین های خشکه زاری در شیب های تند ، برای شخم عرصه های باتلاقی شالیزار و در حمل و نقل به کار گرفته میشد. منطقه جنگلی پیلی بیت در ایالت اتارپرادش هند هنوز هم مرکز پرورش این گاو بومی است .
گاو ماده پون ور ، Ponwarدر پیلی بیت ،Pilibhit اتار پرادش هند
گاو ماده جوان پون ور
مقایسه اندازه های قد و دور سینه در گاو جنگلی و گاو پون ور ( گاوماده)
تعداد مورد اندازه گیری دور سینه (cm) قد(cm)
گاوجنگلی(مازندرانی) ۱۴راس ۱۴۲/۴ ۱۰۷/۴۵
گاو پون ور، ۱۸۱راس ۱۴۰/۶ ۱۰۸/۹
مقایسه اندازه های قد و دور سینه در گاو جنگلی و گاو پون ور ، گاو نر
تعداد مورد اندازه گیری طول بدن (cm) دور سینه(cm) قد(cm)
مازندرانی -۲راس ۱۱۱ ۱۶۰ ۱۱۸
پون ور- ۱۱۹راس ۱۰۳ ۱۶۰ ۱۱۶
وسط تصویر گاونر اخته پون ور( ورزا )
Ponwar جنگل های منطقه پیلی بیت – اتار پرادش هند گاو های پون ور
محل نگهداری گاو -پیلی بیت – اتارپرادش هند
گوساله پون ور
گاو نر اخته نشده پون ور ( پشت سر این گاو گونه های دیگر گاو در تصویر دیده می شوند)
گاو های نر ( ورزای جنگی ) در مراسم سنتی ورزاجنگ در گیلان (به نقل از گیلان نامه جلد ششم )
گاو نر ( ورزای جنگی ) در مراسم سنتی ورزاجنگ در گیلان (به نقل از گیلان نامه جلد ششم)
مقایسه دیگرویژگیهای ماده گاو جنگلی با ماده گاو پون ور، Ponwar
نوع ویژگی گاو جنگلی گاو پون ور
کل مقدار شیر دریک دوره ۴۵۰ کیلو گرم ۴۶۲.۵کیلو گرم
سن اولین زایمان ۴۸ماه ۴۰تا ۶۰ماه
دوره شیرواری ۸تا ۱۲ماه ۸تا ۱۰ ماه
شیر در روز* ۱تا۴کیلوگرم ۰.۵تا ۲.۵کیلوگرم
* نگارنده خود به سه عدد گاو ماده در روستای سوقندیکلا ساری دسترسی داشته و دیده است که صاحب گاو (آقای قاسم فلاحتی) از سه گاو ماده مازندرانی خالص خود روزانه قریب هشت کیلو گرم شیر دوشیده است که متوسطی قریب ۲.۶ کیلو گرم به ازای هرگاو بوده است .
تصویر یک گاو نر جوان در شمال اتار پرادش و نزدیک گنگ(Laxman jula)
در تصویر به نوع گاو اشاره یی نشده است ولی با توجه به ظاهر این حیوان و نام ناحیه، تشخیص تیره و نوع گاو دشوار نیست .
تصویر یک گاو نرمازندرانی – از یک پایان نامه دکترا(۱۳۵۷-۱۳۵۰)- دانشگاه تهران
گاو نر اخته (ورزا ) مازندرانی -سوقندیکلا ساری
گاوماده مازندرانی -چهار ساله – سوقندیکلا ساری
گاوماده مازندرانی -چهار ساله – سوقندیکلا ساری
اصطلاحات مازندرانی در نامیدن گاو ، گوساله ، گاو شیرده ، گوساله نوپا ، گاو نر ، گاونر اخته نشده ( گاو پدر )
مازندرانی فارسی سنسکریت(با فونتیک هاروارد کیوتو و با معنای انگلیسی )
گوُ=گاو، ، گاو ها |
go m. an ox f. a cow , (pl.) cattle , kine , herd of cattle R |
گوک = گوساله f. (a dimin. of %{go۴}) a small cow Pa۱n۲ gokA
تَرنه = گوساله نوزاد m. (for %{-ruNa}?) a calf L .tarNa
(ترنه مار = گاو تازه زاییده)
( مار = مادر )
مَنگو maha go = گاو مادر ۱ mfn. great , mighty , f. a cow maha
ورزا = گاونر ۱ m. .. the male of any animal (. ; a bull vRSa
|
|
جُنِکا گو = (گاوتخمی ) گاو پدر m.. …. father progenitorr janaka
m. an ox go
۵- آبادی ها در اطراف رود تجن
توجه به اماکنی با نام سنسکریت در اطراف رود تجن وهمچنین توجه به نامواژه های متعلق به نهرهای کشاورزی که از این رود بهره می گیرند ، حتی خود نام تجن ، مستندات تاریخی با اهمیتی را شکل می دهند. در جدول زیر نام بیست آبادی با وجه تسمیه احتمالی آمده است .
نام آبادی یا محل واژه سنسکریت معنای واژه سنسکریت با اشاره به موقعیت محل
۱ کـنـتا kantha گلوگاه ( موقعیت محل کنتا رساننده همین معنا است.)
۲ دِسـِلـِه doSala طبیعتی خراب . « ریزش مدام سنگ و خاک از بلندی های کنار معبردر محل دِسِله
هنوز هم مانع رفت و آمد می شود . »
۳ زَلـِم zalamukha نوعی برنج
۴ وَرِنـد varendra مقام سلطنت
( محل سکونت طایفه بریمان و طایفه اندرام )
۵ ورکی varaka نوعی برنج
۷ امــره amri انـبه، یا آن جا که درخت انبه است (درخت میوه که خودش و سایه سارش مقدس است )
( موقعیتی نادر در کشت میوه انبه که بطور حتم ، به محصول دهی درخت آن ختم نشد.)
۸ هـولار holarA نامی برای مکان ها و جای ها
۹ پـنه (کلا) Pani+ khala ( جایی که بازار است و آن جا خرید و فروش .
در جریان است )
۱۰ تِرِم tirima نوعی برنج(تارم؟)
۱۱ دِزا deza منطقه ،جا ، محل
۱۲ کولا Kula روستای خانوادگی .. خانه برهمن ها..
( طایفه بریمان و کاردر، از عمده ساکنان پایین کولای امروزند . )
۱۳ اِسـپِـرِز * spRz دست یافت،(محل) تماس
۱۴ هــه ولا * hi+velA سرمرز، سرحد
۱۵ سمسکنده * samAskanna ضمیمه ، ملحق
۱۶ گلما * gulma ایستگاه نظامی،پادگان
۱۷ وِلا شِد * velA+siddha حد نوار مرزی
۱۸ اِسبُو(کلا)** Apsu+ khala عرصه مستغرق -در آب
۱۹ اِسـپِه ورد شوراب sphAy vardh surabhi قطعه (ملک) وسعت یافته و پر برکت
(دشت یکپارچه و برنجستان به وسعت چند هزار هکتار ، دهستان)
۲۰ ســاری (شهر) sari ربع دایره جهت نما ( انحنای ساری رود
انحنایی که ساری قدیم درون آنست)
اسامی به ترتیب موقعیت مکانی است . برای نامواژه تجن، اصطلاح سنسکریت taTinI (تَتِنِی)به معنی رودخانه ، درست تر به نظر میرسد . در این واژه حرف T نرم تلفظ می شود . بر اساس گزارش های مورخان یونانی و رومی و تحقیقات میدانی از سوی نگارنده، که پیش از این منتشر شده است، پیش از آمدن مهاجران شالیکار و قبل از آغاز کشت و کار شالی، رودخانه تجن در یک فرسنگی ساری به درون غاری می ریخت و محل آفتابی شدن مجدد آن پل گردن ؛ محلی در جنوب شرق ساری امروز بوده است . رودخانه از این مکان به بعد به” ساری رو” موسوم بوده است . با عبور از سمت جنوب و از سمت غرب ساری ، در نهایت این رود به سمت شمال ادامه پیدا میکرد . “ساری رو” کوتاه شده سنسکریت ” ساری رُجانا ” به معنای ” ساری رود ” است . وضعیت جدید برای تجن ناخواسته اتفاق افتاد و محصول دخالت انسانی و تلاش شالیکاران به منظور بهره گیری از آب تجن بوده است .
همانطور که ملاحظه گردید ،بر خلاف مسیر امروز ، در ادامه ، تجن از جنوب و از غرب ساری می گذشت و سپس، به سمت شمال جاری بوده است .
کثرت اسامی به سنسکریت، آن هم در منطقه ای محدود که باریکه ای است به طول چهل تا پنجاه کیلو متر ، بسیارجلب توجه می کند . همه آبادی های مندرج در جدول ، در اطراف و یا نزدیک تجن و یا در کنار سرشاخه های اصلی رود واقع شده اند . با توجه به شواهد میتوان دریافت که این ناحیه، روزگاری ، محل سکونت گروهی شد که به زبان سنسکریت کلاسیک و یا زبانی نزدیک به آن سخن می گفتند .
۶- بعضی نشانه ها در عروض و شعر مازندرانی
بطور کلی شعر و ترانه های کهن مازندرانی از مقیاس ها در شعر فصیح فارسی تبعیت نمی کنند .اما با مقیاس شعری و نظم شعر سنسکریت قواعدی مشترک دارند .اهم نکات از این قرارند :
الف – کهن ترین قالب های شعری سنسکریت ، قالب های ودابی ؛ هشت و یازده و دوازده هجایی اند . جالب توجه این است که سه قالب هشت و یازده و دوازده هجایی ( آقا تیکا ، لیلی جان ، امیری )، کهن ترین شعر و ترانه های مازندرانی محسوب میشوند .
ب – رعایت سکون یا وقفه در هر مصرع ، شرط قرائت صحیح، در شعر سنسکریت است. قاعده اخیر در شعر های کهن مازندرانی نیز مشهود است . این در حالی است که وقفه در طول مصرع ، در شعر فارسی معمول نیست . وقفه یا درنگ ، در شعر فارسی ، معمولاً در پایان هر مصرع رعایت می شود .
ج- کسره ممتد و ضمه ممتد ، در فونتیک زبان فارسی شناخته نمی شوند اما آنها در زبان مازندرانی همانند زبان سنسکریت ، در جمع مصوت های بلند، به حساب آورده می شوند . بدین معنا که این دو مصوت برای هر دو زبان سنسکریت و مازندرانی یکسان شمرده می شوند . چشم پوشی از این دو واکه(کسره ممتد و ضمه ممتد ) و برابر گرفتن وزن آن ها با وزن کسره و ضمه در زبان فارسی ، سبب می شود پژوهندگان به قاعده عروضی نظم کهن مازندرانی دست پیدا نکنند و فقط به شمارش هجا در هر مصرع ، بسنده کنند . آن ها سنگینی و سبکی هجا ها و ترتیب قرار گیری آن ها در امتداد هم را، یعنی نظم شعری و مقیاس شعر و عروض مازندرانی را به همین دلیل مسکوت میگذارند. آنها هجای بلند و هجای کوتاه در فارسی را ، با هجای سنگین و هجای سبک در مازندرانی به یکسان گرفته اند . اگر هجا ها در فارسی، به کوتاه و بلند دسته بندی می شوند، در زبان سنسکریت و مشابه با آن در زبان مازندرانی ، هجا ها به سبک و سنگین تقسیم می شوند . هجای سبک، لفظ و یا واژه یی است که شامل فقط یک مصوت کوتاه است و هجای سنگین، لفظ و یا واژه یی است که فقط شامل یک مصوت بلند است . در ادای کلام، توالی دو حرف بی صدا، هجای سبک را به هجای سنگین بدل می کند.به جدول زیر توجه فرمایید :
کلمات مازندرانی وزن در فارسی وزن درمازندرانی (سنسکریت )
دار یک هجای بلند + یک هجای کوتاه یک هجای سنگین
دار وَگ دو هجای بلند +یک هجای کوتاه یک هجای سنگین+ یک هجای سبک
داروَگ دُوس * سه هجای بلند + دو هجای کوتاه سه هجای سنگین
* به عنوان مثال مطابق قاعده ، برای عروض سنسکریت که برای مازندرانی نیز همان صادق است ، در (دار وگ دوس ) ، با قرار گرفتن حرف بی صدای (د ) بعد از بیصدای(گ)، یعنی توالی دو حرف بیصدا، (وگ) که هجای سبک است به هجای سنگین بدل می شود .
دار = درخت داروَگ = قورباغه درختی داروَگ دوس = دوستدار داروَگ
یکسان گرفتن شیوه توزین هجا در مازندرانی و فارسی، شیوه درست قرائت شعر و فن سرودن آن را مبهم باقی گذاشت . شاعران محلی بدین خاطر، رغبتی به سرودن شعر مازندرانی ، از خود بروز نمی دهند .
مشروح این مطالب را در دیگر نوشته های نگارنده به عناوین زیر، در ” کتاب نگاهی نو به مازندران باستان” جستجو کنید :
شعر و ترانه های کهن مازندرانی (مطابقت ها باعروض شعر سنسکریت) و مقاله ” شاعری پازواری که امیری میسرود ” .
۷- نامگذاری مهاجران بر آثار و پدیده های طبیعی
ریشه یابی نام سه اثر طبیعی در مازندران موضوع این بخش از نوشتار است . دو اثر، یعنی دماوند کوه و چشمه معدنی سورت بسیار با اهمیت بوده به عنوان دو اثر طبیعی در سطح ملی به ثبت رسیده اند . دیگر اثر یعنی خطیر کوه در ردیف این آثار نیست ولی به دلیل غاری با اهمیت که آن جا است جلب توجه می کند
قدیم ترین اشاره به نام دماوند را ، با کمی تفاوت در کتیبه هایی مربوط به عصر ساسانیان می دانند . چنین واژه و حتی شبیه به آن در کتاب دینی پارسیان یعنی اوستا دیده نمی شود . مرحوم دهخدا از نام این کوه به شکل دباوند و دنباوند نیز یاد می کند و در ترکیب نام آن از “دم ” به معنی گاز و” آوند ” به معنای ظرف می گوید. ولی نگارنده به دماوند کوه نگاهی متفاوت دارد . به اعتقاد او این واژه ای مازندرانی است و مانند بسیاری از واژه های دیگر اصل آن نیز واژه ای سنسکریت بوده است .
واژه سنسکریت دِوا بَـنـدو devabandhu یعنی« مربوط به خدایان ». واژه ی دِوَ ، یا ، دِوا« deva » با کسره ممتد به معنای خداوند است .سنسکریت کوتَ kUTa به معنی قله است . ترکیب این دو واژه (با رعایت ترتیب مضاف ومضاف الیه در زبان های مازندرانی و سنسکریت )« دوابندو کوتَ» است که به واژه دباوند کوه شباهتی بسیار نزدیک پیدا می کند و این به معنای قله خدایان است . مشابه همین را درترکیب واژه های سنسکریت دِوَ « deva » » و بنداِکه « bandhAki » می توان دید که واژه دوم به معنای کوه است و در جمع « دِوابنداکِه » با کسره ممتد به معنای کوه خدا است و درلفظ به« دباوند کوه» بسیار نزدیک است .
کوه ها و قله های بلند به لحاظ آیینی نزد مهاجرین هندو و برهمنان، بر اساس اعتقاداتشان ، شانی بسیار والا و مقدس داشته اند . چشم انداز و شکوه قله دماوند از ساری و اطراف به خصوص از ساری وصف ناپذیر است . یادآوری این نکته شاید لازم باشد که در شاهنامه فردوسی و هم در زبان مردم مازندران به ویژه در ادبیات مازندرانی کوه دماوند همیشه ” دماوند کوه” است و مردم روستا های اطراف ساری اغلب آن را با لفظ “دوابند ” یاد می کنند (دوابند کوه ).
توضیح : مصوت a در انتهای واژه های سنسکریت در بسیاری موارد به هنگام تلفظ رعایت نمیشود . این حرف در تلفظ هم ، به الف و هم به فتحه فارسی نزدیک است در این مورد و موارد دیگر به متن مقاله «مطابقت ها با عروض شعر سنسکریت» در همین سایت مراجعه فرمایید.
خطیر کوه
در مقالات پیشین این مطلب را آورده ایم ، که خطیرکوه کوهی در جنوب سواد کوه است . غاری معروف در آن جا است که تصویر آن را مشاهده می کنید. ،باید گفت این غار استثنایی، وجه تسمیه یی برای کوه شده است. در سنسکریت ” کتیرَ ” kaTIra که امروز ” خطیر ” تلفظ میشود به معنای غار است .
توضیح : این غار در میان مردم محل امروز به «لاپ کمر» معروف است . در یکی دوقرن اخیر نیز نام اسپهبد خورشید برای این غار مطرح شده است ولی نگارنده این ادعا را خیال واهی و انتساب نام این غار به اسپهبد خورشید را بی پایه می داند .
چشمه آب معدنی سورت
چشمه آب معدنی سورت
http://arshtish.parsiblog.com چشمه آب معدنی سورت
چشمه آب معدنی سورت panoramio.com
سورت در۱۲۰ کیلومتری جنوب ساری است. این آبادی در سده های اخیر خالی از سکنه شده است . وجه تسمیه روستا به احتمال بسیار در ارتباط باچشمه های آب معدنی واقع در آن محل است . چشمه های آب معدنی آنجا بعد از کوه دماوند به عنوان دومین اثر طبیعی در سال ۱۳۸۷در فهرست آثار ملی ایران به ثبت رسیده است. از تصاویر فوق ، سه تصویر آخر متعلق به سورت است که به قولی ، رنگین کمانی از رنگ ها است ( تصویر سوم سیاه و سفید است ).
ریشه یابی نام سورت
شاید تردیدی نباشد که این واژه نیز سنسکریت بوده و مطابق فرهنگ مونیر ویلیامز شکل اصیل آن sUrta سورتَ به معنای نورباران و آذین شده است . متضاد این واژه asUrta ( اَسورتَ) ، به معنای پیچیده در تاریکی است. می بینیم که مردمان پیشین چون نقاش معروف ایرانی ؛ بانو ایران درودی که (باران نور ) را برای اثر هنری خود انتخاب می کند ، با دقت و سلیقه نام سورت را برای این اثر طبیعی برگزیده اند . بدین ترتیب نام سورت چون دو نام دیگر یعنی دماوند و خطیر کوه و بسیاری اصطلاحات دیگر که بی شمارند ، از زبان مردمی به جا مانده است که به سنسکریت و یا زبانی نزدیک به آن سخن می گفتند .
۸- مهاجرت هندو ها به ارمنستان قرن دوم پیش از میلاد (روایت تاریخ )
ارمنستان باستان از سمت شرق در مجاورت ناحیه ئی بوده است که در تاریخ ایران موسوم به فرشوادگر است. فرشوادگر مازندران و گیلان و آذربایجان و بعضی مناطق دیگر را شامل می شده است .( فرشوادگر به معنای کوه های پوشیده ازخاک نرم است . کوه های پوشیده از خاک نرم که بر اثر بارندگی مناسب، پوشیده از جنگل شده اند و اقلیم جنگلی شمال ایران را پدید آورده اند . اصطلاح سنسکریت puriSavat giri به معنای کوه های پوشیده از خاک نرم است) .
یک دسته از مهاجران هندو قرن دوم پیش از میلاد مقارن با رانده شدن مارد ها توسط اشک پنجم خود را به ارمنستان رسانده بااستقبال فرمانروای وقت ارمنستان نیز روبرو می شوند . آن ها با سکونت در آن دیار و زندگی در آن منطقه رفته رفته تا اوائل قرن چهارم بعد از میلاد ، بخشی قابل توجه از مردم ارمنستان می شوند . تاریخ آمدن مردمان هندو به ارمنستان ، ۱۴۹ سال پیش از میلاد مسیح است . تا اوائل قرن جهارم میلادی تعداد شهرهای متعلق به آنان، در ارمنستان، به عدد ۲۰ میرسد . در هر یک از این شهر ها، هندو ها معابدی داشتند . بر اساس گفته پژوهشگران ارمنی ، نام تعدادی از شهر ها با همان نام های کهن، حتی تا چند قرن پیش ، در زبان مردم باقی ماند و مصطلح بوده است .
از گفته های زنوب گلاک مورخ سریانی پیدا است که در زمان او (اوائل قرن چهارم میلادی ) هندوها ، سهمی مهم از جمعیت ساکن در ارمنستان اند و جایی از او نقل می شود که مردم هندو ارتش ده هزار نفری از جنگاوران خود داشته اند . به علاوه ، او گفته است که خود ناظر وشاهد جنگ خونین نو آیینان مسیحی با مردم هندو بوده است آنطور که مورخ در کتاب خود آورده است، تاریخ قلع و قمع ویا تسلیم هندوهای ارمنستان ، آغاز قرن چهارم بعد از میلاد ( میلادی ۳۰۱) بوده است و نقل می کند که معابد هندو به دستور مُبلغ مسیحی گریگوری ، خراب و با خاک یکسان شدند . با گذشت هفده قرن از آن زمان ، پژوهشگران ارمنی اعتقاد دارند هنوز هم بعضی عادات و آداب هندوان در رقص و موسیقی ، میان مردم ارمنی وجود دارد و نشانگر حضور وسیع مردم هندو در تاریخ ارمنستان است .
حادثه ارمنستان را می توان با حادثه قتل عام مازندرانیان ( همان گشودن مازندران و داستان هفتخوان) سنجید . هر دو حادثه کشتار مردمی است که اجدادشان هندو مذهب بوده اند . به اعتقاد ما داستان شاهنامه در ارتباط با هفتخوان رستم ، کشتار ارتش ساسانی در مازندرانِ قرن ششم میلادی است که دویست و پنجاه سال بعد از نسل کشی در ارمنستان اتفاق افتاده است . اگر در ارمنستان نو آیینان مسیحی متعرض اعقاب مهاجران هندو شدند در مازندران این کار توسط ارتش ساسانی به فرماندهی شاهزاده ساسانی کاوس یاکیوس و به کمک جنگجویی بنام رستم ( رستمی در عصر ساسانیان )انجام گرفت . مردمانی به ظاهر با دیانت زردشت متعرض مردم مازندران شدند .
مازندرانیان اعقاب مهاجرانی از شمال هند محسوب می شدند . القاب و نام هایی مثل دیو سپید و یا ارژنگ دیو در ماجرای هفتخوان، بدین خاطر است که لقب بزرگان و برهمنان این قوم که آمیخته با احترام بود، همان دیو ” دِوَ ” بوده است .
. سندی تاریخی از کتاب« بندهش » متعلق به عصر ساسانیان، گویای آنست که مازندرانیان اعقاب مردمی غیر ایرانی و غیر عرب شناخته میشدند . این تمایز برای چه بود ؟ اکنون برایمان روشن است که متمایز بودن مازندرانیان با ایرانیان دیگر ، به دلیل آیینشان بود که ازاجداد شان به ارث برده بودند . بودن و یا ماندن در شمار ملوک الطوایف ،به شیوه اشکانیان نیز ، این تمایز را برجسته تر مینمود .
برای اطلاع خوانندگان منبعی که اینجا معرفی میشود یکی از منابع معتبر و نادر است که به مهاجرت هندو ها به ارمنستان پرداخته است . این نکته فراموش نشود، مهاجرانی که ورودشان به حوزه تجن بوده است، به دلیل حضور کاست برهمن در جمعشان ، گروه با اهمیت تر محسوب می شدند . برهمنان و بزرگان میان مهاجران ، از روی احترام و از زبان مردم ملقب به دِوَ (دیو ) بوده اند .
۹- اسطوره ها
آموختن خط از مردم دیو نکته یی فوق العاده با اهمیت در فرهنگ و اسطوره مردم ایران است. تهمورث شهریار اسطوره یی ایرانیان دیو ها را وا میدارد تا نوشتن به او بیاموزند . در اسطوره یی دیگر تهمورث به کاشتن برنج امر می کند.، تهمورث هر دو، هم رسم نوشتن وهم کشت شالی را مرسوم می کند . با آشکار شدن مهاجرت مردمانی شالیکار از شمال هند به شمال ایران، اگر بخواهیم پرسش کنیم دیوان با سواد چه کسانی بودند ، پاسخی بهتر نخواهیم یافت ، جز آنکه آنها برهمن بوده اند .برهمنان در میان مردمان مهاجر ملقب به « دِوَ » یا به لفظ پارسی « دیو» بوده اند و نوشتن و خواندن طبق آیین در انحصار آنان بود .
طایفه کهن بریمان در حوزه تجن بسیارشان امروز بریمانی را نام فامیل خود می کنند . بریمان ها حضور تاریخی کاست برهمن یا برهمان ها را در ترکیب جمعیتی شالیکاران مهاجر در خاطره تاریخی مان زنده می کنند . شواهد موجود ،همراه با تحلیل شفاهیات مردم و تحقیقات میدانی پیرامون طایفه های بریمان ، کاردَر و اندرام در حوزه تجن، آنها را به شالیکاران آمده از شمال هند پیوند می دهد .
متذکر شده ایم که شالیکاران مهاجر، برهمنان و بزرگان قوم را به رسم هندوان با لقب احترام آمیز دیو ( دِوَ) خطاب می نمودند . بر اساس دلائل روشن تاریخی ، برهمنان آن زمان و قرن ها پیش از آن ،نوشتن میدانستند و خواندن و نوشتن را خاص خود و خاص خوانندگان ریگ ودا ؛ کتاب مذهبی خود می خواستند . اجبار تهمورث آنان را واداشت خط را به او بیاموزند .
هر برهمن بازرگان در مسیر جاده ابریشم ، آن زمان می توانست آگاهی از نگاریدن خط مرسوم میان مردم کشور های جاده ابریشم (چینی ، سغدی ،تازی و ..) داشته باشد . فردوسی آموختن خط به ایرانیان توسط دیو را ، اینگونه نقل می کند :
نبشتن به خسرو بیاموختند دلش را زدانش برافروختند
نبشتن یکی نه که نزدیک سی چه رومی و چه تازی و پارسی
چه سغدی و چینی و چه پهلوی نـگاریـدن آن کجا بشنـوی
(شاهنامه فردوسی)
اشک پنجم را به خاطر بیاوریم که بر اساس منابع تاریخی، کار دشوار بیرون راندن آمارد ها را با سه سال جنگ مداوم به سر انجام رساند . ( بنا به اعتقاد ما سعی او ، اسکان شالیکاران مهاجر بوده است) .
روایت فردوسی از تهمورث ، اشک پنجم را به یادمان می آورد .اشک پنجم فرهاد اول است.
سه واژه اشک و ارشک و آرش را اشکال متفاوت از یک واژه میدانیم که آن لقب پادشاهان اشکانی است . اشک پنجم بدون تردید قهرمانی نیرومند و تیرانداز بود که جوانمرگی او نام ” تهم آرش ” را برایش جاودانه ساخت . تهم در این ترکیب به معنای نیرومند است و ” تهم آرش ” در لفظ مازندرانیان، تهم اورش یا همان تهم اورس است (س و ش در زبان مازندرانی نزدیک به هم تلفظ می شوند ) . این واژه در کتابت ، طهمورث یا تهمورس و یا تهمورث، هم نوشته میشود.
می بینیم نام آرش در اسطوره های مربوط به شهر های مازندران ( آمل و ساری) اینگونه به میان می آید:
.
اگر خوانند آرش را کمانگیر که از ساری به مرو انداخت یک تیر
و گاهی هم اینگونه می نویسند:
اگر خوانند آرش را کمانگیر که از آمل به مرو انداخت یک تیر
(ویس و رامین )
بر اساس شواهدی که خواهیم آورد ، تردیدی نیست که اسطوره هفتخوان، روایت اسطوره یی از یک حادثه تاریخی
است و همان آمدن کیوس ( کاووس) شاهزاده ارشد ساسانی به مازندران و استیلایش بر مازندران است .
کاووس در اسطوره هفتخوان ، برادر انوشیروان ساسانی و رقیب او ، کیوس (کاووس ) را به خاطرما می آورد .
پدر کاووس در اسطوره هفتخوان نامش قباد است . ( شاهزاده ساسانی کاووس هم ، نام پدرش قباد است.)
کاووس دراسطوره شاهنامه اولین کشور گشائیش فتح مازندران است (کاووس ساسانی نیز اولین کشورگشائیش فتح مازندران است) . این مطابقت ها حاکی از چیست ؟
به دلیل سانسور ساسانیان ، فردوسی بزرگ از بود و نبود کیوس بی خبر مانده است . برای او سرگذشت کیوس، در هیئت کیکاووس اسطوره باقیماند .
فردوسی برخلاف مورخان مازندرانی و مورخان رومی (بیزانس ) از سرگذشت کیوس که پانصد سال پیش از او زندگی می کرد کاملاً بی اطلاع ماند .
اصطلاح دیو برای ” دیو سپید” و ” ارژنگ دیو ” و دیگران ، همان لقب احترام آمیز ” دِوَ ” برای بزرگان و برهمنانِ در مازندران باستان است ، دادن این القاب شیوه یی مرسوم میان آن مردم بود و این لفب احترام آمیز، متفاوت با معنای دیو در زبان مردم فلات بوده است .
متاسفانه همه به اشتباه اصل نام هایی چون دیو سپید و یا ارژنگ دیو را فارسی انگاشته اند حال آنکه این ها لفظ فارسی از دو نام اصیل مازندرانیند .
اولی ( اسپه دِو َ ) به معنای ارباب مزرعه وسیع موسوم به اسپه ورد است که چند هزار هکتار وسعت دارد و در مغرب رود تجن ، در جنوب و در غرب ساری است .
دومی( ادره جنگ دِوَ ) مالک و ارباب جنگلی وسیع موسوم به پایین جنگل یا جنگل پایین بوده است. این جنگل، پایین تر از ورند ؛ در شمال این روستای مرتفع واقع ؛ در مشرق رود تجن است و از محلی به نام خرچنگ آغاز میشود . این جنگل تا کوه اسپرز در شمالی ترین قسمت منطقه ادامه دارد و شامل چندین هزار هکتار جنگل است، اختلاف ارتفاع متوسط این منطقه نسبت به ناحیه مهم ورند به چند صد متر میرسد .
کوه اسپروز در شاهنامه ،کوه” اسپرز ” در مشرق ساری را به یادمان می آورد، از همه مهمتر، همانطور که گفته شد،علت ناشناخته ماندن کیوس یا کاووس برادر انوشیروان برای فردوسی، سانسور فوق العاده عصر ساسانیان بوده است، سانسوری که نام و خاطره فرمانروایان مازندران را از اسناد تاریخی زدود و به نسیان مورخان سپرد .
در شاهنامه ، در گوشه یی از ماجرای هفتخوان به صحنه یی اسرار آمیز اشاره می شود که رستم شاهد آن بود.
نیمه های یک شب تیره در گوشه گوشه های دشتی وسیع، مردم آتش افروخته و بانگ بر می آورند . رستم صحنه را از دور و از فراز کوه اسپروز به چشم خود تماشا می کند و از آن بسیارمتعجب می شود . می پرسد ماجرا چیست ؟ پاسخی که می شنود اسرار آمیز تر است . به او گفته می شود ، آنجا شهر مازندران است و مردم آنجا دو بهره از شب را نمی خوابند !
نیاسود تیره شب و پاک روز همی راند تا پیش کوه اسپرو ز
بدانجا که کاووس لشکر کشید زدیــوان جادو بــدو بد رســیـد
چویک نیمه بگذشت ازتیره شب خروش آمد از دشت و بانگ جلب
به مازنــدران آتش افروختــنـد به هر جای شمعی همی سوختند
تهمتن به اولاد گفت آن کجاست که آتش برآمد همی چپ و راست
دَرِشهر مازنــدران اســت گفت که از شب دو بهره نیارند خفــت
نگارنده در نوشته های خود تعبیری روشن از ماجرا به دست میدهد و اشاره می کند که دهقان مازندرانی در حفظ کشت و کار و شالیزار از آسیب جانوران ، شب پایی می کند . حتی امروز هم این کار رایج است ، جانوران جنگل به ویژه خوک ها معمولاً نیمه شب به کشتزار هجوم می برند و آسیب وارد می کنند . شب پا، یا به زبان محلی ” شوپه گر ” ، مطابق رسمی دیرین ، با استفاده از چراغ و برافروختن آتش به ویژه در نیمه شب های بی مهتاب و آسمان ابری ، با فریاد و صدای بلند، جانوران وحشی را که آفت محسوب می شوند از مزرعه دور می کند .
بر اساس یافته ها برای ما محقق است که هفتخوان رستم ، اسطوره تلاش ساسانیان ، در پایان بخشیدن به نظم ملوک الطوایف در یکی از ایالات متعلق به ایران ؛ مازندران است . ملوک الطوایفی شیوه حکومت شبه فدرال عصر اشکانیان بوده است . شرح مفصل ماجرا ، در مقاله “مازندران هفتخوان ” در کتاب ” کشف مازندران باستان ” به قلم نگارنده آمده است .
پایان ۱۳۹۴/۱۰/۱۴
2 پاسخ
سلام استاد نکته ای یادم اومد از رسوم ما تو جوبار گفتم با شما درمیون بگذارم شاید مفید فایده باشه این که بعد از این که حیوان رو قربانی میکنن انکشت تو خونش میزنن و یه خال هندی تو پیشونی درست میکنن یادمه پدر بزرگان ما این کار رو مایه خوشبختی و مقدس میدونستن
ببخشید همیشه مزاحم میشم
کولاییان،
با سلام ، بله گذاشتن خال هندو اغلب به رنگ قرمز ، رسمی بوده است از قدیم میان مردم هند و آنچه که شما می فرمایید میتواند درست باشد .
بسیار زیبا و مستدل
لذت بردم جناب استاد کولاییان
سپاس و درود فراوان
کولاییان ،
دوست عزیز بسیار متشکرم !