مقدمه : با احتساب تعداد واژه هایی که در پی خواهد آمد، تا کنون پانصد واژه مازندرانی را نگارنده در نوشتار های متعلق به خود، مورد بررسی قرار داده است . پیدا است که انگیزه اصلی و هدف، تدوین واژه نامه نیست بلکه هدف این است که فرضیه های نادرست در مورد تاریخ مازندران باستان و درباره قومیت و زبان مردم آن به چالش کشیده شود ،همان فرضیه های نادرست که این جا و آن جا ، بر اساس پژوهش های محدود و حتی گاهی بی اساس عنوان می شود . برای رسیدن به هدفی که یاد شد، ریشه یابی تعدادی پرشمار از واژه های مازندرانی ، به دور از شیوه های عامیانه ، دنبال شد . تحقیقات میدانی که کشاورزی برنج و دامداری سنتی ( پرورش گاو جنگلی ) و شبکه های آبیاری و بطور اعم تاریخ شفاهی را در بر می گیرد و نیز جغرافیای تاریخی ، از سوی نگارنده مورد توجه قرار گرفت، نتایج حاصله به شکل چند کتاب و چندین مقاله تقدیم علاقمندان و پژوهشگران شده است . تحقیق گویای آن است که سکونت دائمی در جلگه ، با آمدن مردمانی متمدن با تمدن پیشرفته از شمال هند آغاز شد . آن ها مردمانی با قومیت آریایی بوده ، درعهد حکومت سلوکیان و اشکانیان و با دعوت و یا موافقت دستگاه سیاسی حاکم ، به منطقه پا گذاشته اند . اسکان تدریجی این مردم درصفحات شمالی ایران، مازندران تا ارمنستان را در بر گرفت. در رسیدن به نتایج ، همانطور که اشاره شد ،واژه ها و دستور زبان( مازندرانی )، مورد توجه ی خاص بوده است . حال بیست واژه دیگر در اینجا و به ترتیب الفبا، مورد اشاره است .
( نقل مطالب و تصاویر در این سایت فقط با ذکر منبع مجاز است )
پَر مَلِک این واژه را نگارنده در روستای کوچک کاورد در شصت کیلومتری جنوب ساری و از زبان مردم آنجا شنیده است. این اصطلاح اشاره دارد به گذاشتن علامتی بر روی سنگ قبر که از دیرباز مرسوم بوده است و نزدیکان شخصی که قبر متعلق به او است ، برای طلب آمرزش ، آن را بر سنگ مزار حک می کنند(تصویر۱) . معمولاً پس از قرائت فاتحه افراد ممکن است سعی کنند تا با دست خود نیز همان را بر روی قبر ترسیم کنند . این نشانه، یک شکل هندسی است که به ستاره پنج پر شباهت دارد . به نظر می رسد این رسم کهن ، پیش از اسلام وجود داشته و برگرفته از عناصر اعتقادی مردم هندو است . پژوهش های به عمل آمده از سوی نگارنده این نظر را تایید می کند . شکل هندسی مورد اشاره، نشانه ای است از گل نیلوفر آبی که در سنسکریت padma + liGg «پَد مَلِگ » است . گل نیلوفر آبی ( padma ) در آیین هندوان نقشی اساسی داشته ، دارای جایگاهی قدسی است . واژه liGg در این جا به مفهوم نشانه است .
توضیح : در فونتیک بکار رفته ( هاروارد -کیوتو ) حرف G یک حرف دماغی (nasal نون دماغی) است . در مازندرانی امروز این حرف رعایت نمی شود ، لدا واژه سنسکریت liGg هم به شکل لِگ وهم به شکل لِنگ یا لِینگ تلفظ می شود . اصطلاح padma ling( پد مَلینگ ) گاهی به معنی سر زمین گل نیلوفرآبی ، در مورد عبادتگاه ها ، از زبان بعضی مردم بودایی ( هندی و تبتی ) شنیده می شود .در ضمن padma purana نام یک کتاب پنج بخشی در مذهب هندو است که هندو ها آن را بسیار مقدس می شمارند .
تصویر ۱
ستاره پنج پر روی سنگ قبر ، روستای کاورد واقع در جنوب شهرستان ساری.(فصلنامه اباختر سال چهارم ،شماره پیاپی ۱۵ و ۱۶ص ۳۵۲ )
پیرزا به معنای بوته های کوچک و نورس است . مانند بوته بعضی انواع صیفی جات، مثل بادنجان که در جالیز و یا مزرعه نشا یا کاشته می شوند . در لغت سنسکریت prazAkha ( پرَزا که ) به معنای جوانه یا سرشاخه ای کوچک است . همچنین این واژه اشاره دارد به مرحله ای از رشد جنین ، مرحله ای که دست ها و پا های جنین قابل تشخیص اند .
تِوَز توانایی اقدام و قصد انجام دادن یک کار معین است . مثال : دَر تِوَز دَرمه اتا اسب بَخرینم ! ( در صدد ابتیاع یک اسب هستم !) در سنسکریت tavas ( تَوَز) داشتن توانایی و جرئت است .
تیل خاک آمیخته با آب ، گل و شُل . در سنسکریت dalADhya( دل آدیا ) به معنای گل و شُل است .به نظر می رسد که واژه مازندرانی تیل ، کوتاه شده و مصغر همین واژه سنسکریت یعنی(دِل ادیا) باشد . تغییر صوت حرف « د d » به «ت » t در این جا قابل مشاهده است .
توضیح : در این آوانگاری D و A به شکل به اصطلاح (الف ممدود) و ( دال نرم) تلفظ می شوند .
دَ قِه این واژه در زبان مازندرانی به معنای زمانی کوتاه و نیز به مفهوم یک لحظه است . خلاف تصور رایج این واژه کوتاه شده دقیقه نیست بلکه کوتاه شده یک واژه سنسکریت یعنی دَقِه ته dhagiti به معنای “در یک لحظه” است .
زُور از معانی این واژه در زبان مازندرانی ، فضولات حیوانات است . گوزور، یعنی پِهِن گاو . گَل زور ، یعنی فضله موش . در سنسکریت sAra به یک معنا فضولات حیوانی است . امروز در تلفظ مازندرانی برای واژه های سنسکریت ، دیده می شود که مصوت A ، در بعضی موقعیت ها لب ها گرد می شود و دهان کاملاً باز نیست و شبیه ضمه ممتد ادا می شود . به عنوان مثال کوتاه شده سنسکریت Apa به معنای آب ، « او» تلفظ می شود وسنسکریت tApa به معنای تب ، «تو» با ضمه ممتد تلفظ می شود .
توضیح : باید توجه نمود که در فونتیک به کار رفته در این نوشتار حرف a تلفظی بین«آ » و فتحه« َ » در زبان فارسی دارد . در انتهای بسیاری از واژه ها مصوت a ، به هنگام تلفظ نادیده انگاشته می شود .
سَر رُشت اصطلاحی است در مورد تله ،” تله سررشت بَئیِه” یعنی : تله از کار افتاد . واژه سنسکریت srast »سرَست »به معنای لیز خورده ، دررفته ،افتاده ، شل شده، جداشده و منفصل شده است .
غَم غَم غم غم یا قَم قَم اصطلاحی است که معمولاً در آشپزی به کار می رود .« قَم قَم بَپِتِن» پختن غذا به آرامی و آهستگی است . شاید این اشاره به نوعی صدا از دیگ است که بهنگام پختن غذا به گوش می رسد .همان صدای آرام و ممتد حاصل از خروج بخار از کناره های درپوش دیگ معمولی که به شکل جغ جغ به گوش می رسد . صدای شبیه پچ پچ و یا جغ جغ در زبان سنسکریت ghamaghamArava (قمَ قم آرَوا) است .
کُـنـدِس همان ازگیل جنگلی است . نواحی جنگلی جنوب دریای مازندران رویشگاه اصلی و طبیعی این میوه جنگلی است . واژه سنسکریت kuNDa « کُندَه» به مفهوم ظرف خمره ای شکل است ( تصویر ۲). اگر واژه کندس را ترکیب دو واژه سنسکریت iKS و kuNDa بدانیم ( ikS ” به نظر ” معنا می دهد و حرف k در موارد مشابه از زبان می افتد، در پاراگراف بعدی به این مطلب اشاره خواهد شد.) پس معنای “خُمره نما ” برای کـنـدس قابل قبول خواهد بود . شکل و رنگ میوه این نظر را کاملاً تایید می کند .
توضیح : واژه مازندرانی ایشنه یا اِشنه به معنای” نگاه می کند” به واژه سنسکریت ikSaNa ( اِکشنه ) یعنی ” نگاه کردن و یا نظرانداحتن ” مربوط می شود. یا واژه “شیر” خوراکی که خود در اصل kSIr (کشیر ) بوده است و یا حتی آرش که در اصل ArakS. (آرکش )بوده است . می بینیم که در این موارد و همه موارد مشابه حرف ک k اززبان افتاده است .
تصویر ۲
رنگ و شکل خمره ای وجه تسمیه ای برای میوه «کُندِس» شده است. این نام را مهاجرین به زبان سنسکریت بر روی ازگیل وحشی یا بومی گذاشته اند . پیش از آمدن به مازندران شناختی نسبت به این میوه، در میان این مردم نبود . آن ها با ذوق تحسین برانگیز خود این نام را بر روی آن نهاده اند .
گودوش شخصی که گاو را می دوشد . دوشنده گاو . در سنسکریت goduh ( گودُوه) به معنای دوشنده شیر یا شخص شیر دوش و یا شخص شیر فروش است .
گوگِه شخصی که با گاو جماع کند . در سنسکریت gogaman (گوگه مان )به معنای “گاوگائی ” است .
گیل به مردم ساکن در جلگه های ساحلی دریای مازندران گیل اطلاق می شود . واژه سنسکریت kIl (کِیل)به معنای بستن و kIlaniya ( کیلانیا ) به معنای بسته شدن و یا پابند شدن است ( ییلاق و قشلاق نکردن ؟) . قرائن نشان می دهد که این هردو واژه به ریشه واژه گیل مربوط می شوند . شرح این مطلب در مقاله ” گیل ،گیلک ،گیلکی ” به قلم نگارنده ، در سایت www.kulaian.com در دسترس علاقمندان است.
لواسان لواسان و لواسانات امروز ناحیتی در شمال تهران و نزدیک کوه دماوند است .ریشه این واژه و وجه تسمیه این محل همیشه مورد سوال بوده است . موثق ترین نقل قول در این باره را باید از حکیم ناصر خسرو قبادیانی شنید . او قریب هزارسال پیش در سفرنامه مشهور خود چنین نقل می کند : « میان ری و آمل کوه دماوند است مانند گنبدی و آن را لواسان می گویند .» . نتایج تحقیقات نگارنده به این نقل قول نزدیک است . لواسان شاید برآمده از دو واژه سنسکریت la+avasAna باشد . واژه ( اَوا سان) به معنای حد و محدوده ، استراحتگاه و اتراقگاه است و واژه ( لَه ) معرف ایزد ایندرا است .نگاه مردم هندو آن گونه بود که قله های بلند را محل فرود و محل استراحت خدایان خود می دانستند . در ضمن واژه سنسکریت avasAnabhUmi ( اَواسانَ بومِه ) به معنای بلند ترین و مرتفع ترین سرحد است .
لِم لِم این اصطلاح مازندرانی به معنای سراسر ، تمام یا تمامی و یا به حد اشباع است . در این جمله که به زبان مازندرانی است، این اصطلاح آمده است : مه تن جمه لِم لِم او . ترجمه آن چنین است : پیراهن تن من سراسر خیس آب (شد ) . تکرار واژه «لِم » به منظور موکد ساختن مفهوم آن است . این رسم مازندرانیان است که برای موکد ساختن گاهی به تکرار متوسل می شوند . مثل رگ رگ یا رخ رخ یا لَس لَس و امثال آن . ریشه واژه لِم ، سنسکریت alam به معنای تماماً و یا سراسر است . اصطلاح مازندرانی لِم لِم در واقع تکرار واژه « لِم» است که فارسی شده تکرار آن ، لَمالَم است و با کمی تغییر لبالب شده است . می بینیم که بر خلاف تصوری که رایج است ، این واژه نیز مانند بسیاری موارد دیگر از مازندرانی به فارسی راه یافته است .
توضیح مهم: این مطلب به دور از مبالغه است . مطابق اسطوره های ملی ، کتابت و نوشتن را مازندرانیان ( دیوان )به ایرانیان آموخته اند. البته این بطورحتم پس از جولان اسکندر و انهدام تمدن هخامنشیان اتفاق افتاد . باید گفت در مجموعه کارهایی که به قلم نگارنده انتشار یافته موضوع مردم دیو و گشودن مازندران به دست کاوس جایگاهی ویژه دارد . به اعتقاد نگارنده این ماجرا یعنی گشودن مازندران یک اتفاق تاریخی و حقیقتی غیر قابل انکار است و همزمان با استیلای ساسانیان روی داده است و بیان نارسای بعضی مورخان در مورد این مطلب که مازندران شاهنامه در جایی دیگر و یا در هند است ، به کلی خلاف واقعیت و نا درست است . شاید کوچکترین ایراد به این دسته از مورخان همین است که آن ها ،منزلت فرهنگی اجتماعی و تاریخی واژه دیو را در مازندران( به معنای ارباب و عالیجناب ) به وضوح نادیده می گیرند . کتاب تاریخ مازندران تالیف شیح علی گیلانی به تصحیح دکتر منوچهر ستوده حاکی است که در زمان شاه عباس فئودال های سواد کوه در مازندران ، بین مردم خود هنوز هم مفتخر به لقب دیو بوده اند . حتی امروز هم این نام بدون اشکال این جا و آن جا اگر چه به ندرت ولی به عنوان نام خاندان بعضی مردم مازندران هنوز هم به چشم می خورد . معین نیست که مورخین مورد اشاره ، این پدیده خاص را که در هیج جای دیگر به چشم نمی خورد چگونه برای خود توجیه می کنند
از جمله دلائل این دسته از مورخان در رد مازندران امروز به جای مازندران شاهنامه ، یک نقل قول از یاقوت حموی است . این مورخ عرب زبان قرون پس از هجرت ( قرن ششم و هفتم ) اشاره ای به نام مازندران می کند و این نام را به جای طبرستان نمی پذیرد و آن را مُحدث یا نوپدید می داند . بلی به یاقوت حموی باید حق داد . چرا که نکته این جا است ، فرض کنید مورخی با ذهنیت تاریخی قبل از قاجار، بخواهد در اواخر قاجار و یا امروز در مورد جغرافیای تاریخی استان تهران سخنی بگوید .او چه خواهد گفت ؟ او تعجب خواهد کرد که چگونه نام تهران در مقابل نام ری قد علم کرده است . او که اطلاعات خود را از منابع کهن اخذ نموده، نام تهران را اگر هم شنیده باشد فقط به عنوان نام روستایی در کنار ری شنیده است و از اهمیت تهران و گستردگی مناطق متعلق به آن بسیار تعجب خواهد کرد . مازندران نیز زمانی فقط به حوزه ای محدود از طبرستان، یعنی به ساری و حوزه تجن اطلاق می شده است ولی از اواسط دوران ساسانی و به ویژه پس از واقعه بزرگی که در آن جا اتفاق افتاد و بعد ها در شاهنامه به اسطوره ای بدل شد، رفته رفته نام مازندران به حوزه وسیعی از شمال ایران تعلق پیدا می کند . یاد آور می شویم نکات اساسی و دلائل اصلی راجع به مازندران شاهنامه و انطباق آن با مازندران امروز، در دیگر نوشته های نگارنده آمده است و در آن از ماجرای هولناک قتل عام مردم در حوزه تجن به توسط کیوس یا همان کاوس ، شاهزاده ارشد ساسانی ، پرده بر گرفته می شود و حقایق بسیاز با اهمیتی از تاریخ مازندران باستان آشکار می شود .
مادرامِه با دال ساکن ، در فرهنگ پنج جلدی تبری، به معنای روز اول ماه است و شگون نوروزی است . در ارتباط با این اصطلاح ، سه واژه در زبان سنسکریت جلب توجه می کند :
۱- madra( مادرا )به معنای خوشی
۲- madrAya ( مادرایا ) به معنای خوشحال بودن و خوشی
(در فونتیک به کاررفته یعنی هاروارد کیوتو، مصوتa مانند u در واژه انگلیسی sun تلفظ می شود )
۳- madhuramaya ( مادُرامایا ) به معنای سراسر خوشی و شادمانی
توضیح : اول کسی که در اولین روز ماه و به ویژه در اول روز سال وارد خانه می شود از سوی ساکنین به شگون تعبیر می شود . او برای صاحب خانه و خانواده اش آرزوی سراسر خوشی و شادمانی می کند و در مقابل بتوسط صاحب خانه ،هدیه ای به او اهدا میشود . به نظر می رسد جمله ای که او ، یعنی شگون ، در گذشته ها، به محض ورود به خانه بر زبان می آورد این بود :مادُرامایا ! (سراسر خوشی وشادمانی ! ) ، این جمله امروز به نام و هویتی برای خود او یعنی شگون بدل شده است یعنی ، همان اصطلاح « مادرامه » .
امروز شخصی که شگون را به جا می آورد موسوم به «مادرامِه » است .
مُخته اصطلاح” مُخته” به کاری اطلاق می شود که مرسوم است (انجام دادن آن آزاد است) . «آمُخته بَییِن »عادت نمودن به کارنادرست و نا مرسوم است و آمُخته آن کس است که عملی خلاف را از روی عادت تکرارمی کند . در سنسکریت mukta «مکته »به معنای آزادی و amukta « آمکته » شایسته آزاد نبودن است . امروز مازندرانیان اولی را «مُخته » و دومی را « آمُخته » می گویند .
توضیح : واژه مازندرانی آمخته با واژه فارسی آموخته برابر نیست .
مَشمِل معمولاً به شخص و یا کودک خوش زبان و به اصطلاح عامیانه زبون ریز ، « مَشمِل » گفته می شود . به نظر می رسد این اصطلاح بر ساخته از ترکیب دو واژه سنسکریت mahas + mil است . سنسکریت mahas ( مَهَس ) به معنای خوش و لذت بحش و باشکوه معنی می شود و سنسکریت mil (مِل) به معنای ملاقات و برخورد به ویژه با اشنایان است .
و َکه لِیز به معنای جُلبک است. این اصطلاح می تواند برآمده از ترکیب دو واژه سنسکریت باشد . اول avaka (اَوَکَه ) به معنای سبزه و علف است که در زمین های باتلاقی می روید و دوم liz (لِـز) به معنای کوچک شدن و یاکوچک بودن است .
توضیح : سنسکریت liz می تواند ریشه مازندرانی واژه « رِز» به معنای کوتاه و کوجک باشد . تغییر صوت (ر) به (ل) و بر عکس در زبان مازندرانی و در زبان های هند و اروپایی مکرر است .
قَرتِه به معنای خاک و گرد خاک و خاشاک است . در سنسکریت kIrti ( کیرتِه ) به معنای گردو خاک است .
کِند ابزار نیزه ای شکل چند شاخه با دسته چوبی که توسط صیادان ماهی در آب های کم عمق، نهر ها و رود ها و زمین های مردابی از آن استفاده می شود . در زبان سنسکریت kund ( کُند ) به معنای نیزه و سنان است .
ساری – آذر ماه ۹۰
منابع :
فرهنگ پنج جلدی واژگان تبری و فرهنگ سنسکریت مونیر ویلیامز
یک پاسخ
بسیار پرسود و پربار بود سپاس فراوان