در کف هر کس اگر شمعی بدی اختلاف از گفتشان بیرون شدی*
بیش از یک هزار سال از آفرینش شاهنامه گذشت . این کتاب نه تنها یک شاهکار ادبی بلکه یک مرجع و یک منبع بسیار با اهمیتِ تاریخِ ایرانِ پیش از اسلام است . شاهنامه فردوسی امروز هم ، دست مایه شمار زیادی از نویسندگان است . شاهنامه پژوهان کوشیده اند و میکوشند راه تفسیر و یا تعبیر و یا گاهی هم تصحیح نسخ آن را در پیش بگیرند . تلاش این دسته از عالمان ، برایمان ارجمند است و ما آن را قدر می شناسیم اما آنجا که شاهنامه از مازندران سخن می گوید ، فقدان پژوهش های تاریخی سبب آن میشود که شاهنامه پژوه در آرای خود غالباً تصویری نادرست از مازندران باستان ارائه دهد .
* مثنوی مولانا – قصه فیل در تاریکی
در کف هر کس اگر شمعی بدی اختلاف از گفتشان بیرون شدی*
بیش از یک هزار سال از آفرینش شاهنامه گذشت . این کتاب نه تنها یک شاهکار ادبی بلکه یک مرجع و یک منبع بسیار با اهمیتِ تاریخِ ایرانِ پیش از اسلام است . شاهنامه فردوسی امروز هم ، دست مایه شمار زیادی از نویسندگان است . شاهنامه پژوهان کوشیده اند و میکوشند راه تفسیر و یا تعبیر و یا گاهی هم تصحیح نسخ آن را در پیش بگیرند . تلاش این دسته از عالمان ، برایمان ارجمند است و ما آن را قدر می شناسیم اما آنجا که شاهنامه از مازندران سخن می گوید ، فقدان پژوهش های تاریخی سبب آن میشود که شاهنامه پژوه ، در آرای خود غالباً تصویری نادرست از مازندران باستان ارائه دهد .
از چندین ده هزار بیت شاهنامه قریب یک هزار بیت شرح ماجرایی بنام هفتخوان رستم است . گر چه سهمی کوچک از شاهنامه ، اما ماجرا بلند آوازه است . هفتخوان ، شرح عبور رستم ؛ مشهور ترین و بزرگترین پهلوان حماسی شاهنامه ، از هفت مرحله یا هفت گذر دشوار است تا کاووس ؛ شاه ایران را که مازندرانیان به بندش کشیده اند رهایی بخشد . خوان هفتمِ کشتن دیو سپید است و نتیجه آن رهایی کاووس از بند ، هلاکت ارجنگ دیو به دست رستم در خوان ششم صورت گرفت .
هفتخوان رستم در واقع شرح یک ماجرای تاریخی عهد ساسانیان است . خصومت با انوشیروان از سوی برادرش کاووس (کیوس ،فاتح مازندران) و سرانجام قتل برادر به دستور انوشیروان ، باعث سانسور و حذف نام کیوس در مکتوبات رسمی در بار ساسانیان شد ؛ سانسوری که، در اسناد و اعلامیه های رسمی ، طی دوران طولانی سلطنت انوشیروان و سلطنت جانشینانش همیشه اعمال می شده است . اما علیرغم سانسور ، ماجرای جنگ کاووس و گشودن مازندران به توسط او به کمک جنگجویی شجاع با نام رستم و عضوی از ارتش کیوس ، در حافظه تاریخی ایرانیان اسطوره شد و اسطوره باقی ماند . ما در نوشته های متعدد خود به این ماجرا پرداخته ایم و نشان داده ایم که مازندران نامی محلی ،برای بخشی از بیشه نارون بوده است و آخرین بخش باقیمانده در دست حاکمان خود مختار محلی ( ملوک الطوایف بازمانده از عهد اشکانیان) که حاکمیتشان در عصر قباد پادشاه ساسانی، فقط بر قسمتی از مازندران امروز ، هنوز هم جاری بوده است.
نکته یی که اینجا مطرح میشود اشاره به چگونگی نام دو رجل مازندرانی یعنی دیو سپید و ارژنگ دیو در هفتخوان رستم است .جزء مشترک نام ها ،واژه “ دیو ” است . عادت اینست که واژه های ” سپید “ ، ” ارجنگ ” و ” دیو ” هر سه ، واژگانی فارسی تلقی شوند و شاهنامه پژوهان عموماً هر سه واژه را اینگونه می پندارند .
هیچ زمان اصالت و یا ریشه نام ها که آورده ایم ، دقت شاهنامه پژوهان را به خود جلب نکرده است . اصل واژه ها آیا فارسی اند ؟ یا مازندرانیان آن واژه ها را در میان خود و به زبان خود به کار می برده اند ؟ آیا هر کدام از این واژه ها ، لفظ فارسی برای واژه ای مازندرانی نیست ؟
باید گفت نام ِ دو شخصیت مازندرانی به لحاظ دستوری ،هر کدام ، یک ترکیب وصفی نیست ، بلکه یک ترکیب اضافی است با این تفاوت که در مازندرانی مضافً الیه بر مضاف مقدم است ، در هر دو ترکیب ،مضاف ” دیو ” است و دو دیگر یعنی ” ارجنگ “ و ” سپید ” مضاف الیه به حساب آورده می شوند . ” ارجنگ ” و ” سپید ” اسامی دو مکان متفاوت در مازندرانند . علاوه بر اینها در زبان مردم مازندران “ دِوَ ” دقیقاً به همان لفظ و به همان معنا نیست که در مورد فارسی ” دیو ” صادق است .
بی هیچ مقدمه یی اگر مازندران شاهنامه را در جغرافیای مازندران امروز می شناسیم بدین خاطر است که بسیاری از شاهنامه پژوهان ، مازندران شاهنامه را درون جغرافیای مازندران امروز پذیرفته اند . همچنین بر اساس مستنداتی که نگارنده خود در نوشته هایش ارائه می دهد ،جغرافیایی دیگر برای مازندران هفتخوان ، نامحتمل است .
این نام ها مازندرانی اند
واژه ” دیو ” و ترکیبات ” دیو سپید ” و ” ارجنگ دیو ” در اصل از زبان مازندرانیان است و اصولاً فارسی نیست . “دِوَ ” که کسره در آن ممتد و کشیده تلفظ میشود در زبان مازندرانیان در مرتبه اول به معنای ارباب و عالیجناب بوده است و لقب ” دِو َ ” یا همان” دیو ” در نام بردن از یک فرد مازندرانی ، نزد فلات نشینان ، همیشه تعبیری زشت به دنبال نداشت .شاهدیم در بزم کیکاووس با وجودیکه سرودخوان مازندرانی ، دیو و اهل مازندران شناسانده می شود اما او این ارج را دارد که به حضور شاه راه پیدا کند .
چو رامشگری دیو زی پرده دار بیامد که خواهد بر شاه بار
چنین گفت کز شهر مازندران یکی خوشنوازم ز رامشگران
اگر در خورم بندگی شاه را گشاید بر تخت او راه را
برفت از بر پرده سالار بار خرامان بیامد بر شهریار
بگفتا که رامشگری بر در است ابا بربط و نغز رامشگر است
بفرمود تا پیش او خواندند بر رود سازانش بنشاندند
در دوران اسلامی نیز نظامی گنجوی شاعر پرآوازه ، مردم مازندران را ” دیومردم ” خواند .
نخیزد ز مازندران جز دو چیز یکی دیو مردم یکی دیو نیز **
با اینکه در این شعر انتساب به دیو ، تحسین مازندرانیان نیست لا اقل تقبیح آنچنانی نیز به حساب آورده نمی شود . اما شاهدیم به دلیل تفاوت آیین ، در اوستا کتاب دینی زرتشتیان که افزوده ها بر آن قابل تشخیص است ، علیه دیوان مازندری اشارات مکرر شده است و آشکارا خصومت علیه مازندرانیان در آن تبلیغ میشود . قسمتی از یک دعا توسط هوشنگ پیشدادی – شماره ۲۲ از آبان یشت اوستا – پزوهش جلیل دوستخواه را نقل می کنیم :
«… مرا این کامیابی ارزانی دار که من بزرگترین شهریار همه کشور ها شوم ؛ که بر همه دیوان و مردمان (د ُروَند ) …. چیرگی یابم ؛ که دوسوم از دیوان مَزَندَری راو دُروَندانِ وَرِنَ را بر زمین افگنم .»
مردم فارسی زبان گاه به تحریک زردشتیان متعصب، واژه ” دِوَ” را اهریمنی و همان دیو دانسته اند . قلع و قمع مردم مازندران به امر کاووس ، در ماجرای گشودن مازندران، بیان این مطلب است . مردمان متعصب ، زن و مرد و کودک و پیرمرد مازندرانی را دیو به مفهوم فارسی آن پنداشته، همه آنها را مجکوم به عقوبتی یکسان دانسته همه بایستی به قتل می رسیدند . شاهنامه نقل می کند :
بشد تا در شهر مازندران ببارید شمشیر و گرز گران
زن و کودک و مرد با دستوار نیافت از سر تیغ او زینهار
گزارش شاهنامه در ادامه حاکی از ایستادگی مازندرانیان به فرماندهی دیو سپید است که باعث آن می شود کشتار متوقف گردد . دیو سپید ، آمر قتل عام ، کاووس را دستگیر و زندانی می کند .
سپید دیو که به ضرورت شعری در شاهنامه دیو ِسپید نوشته میشود ، لفظی فارسی از واژه مازندرانی ” اسپه دیو “ است که جزء “ اسپه ” در آن به معنای سفید نیست بلکه اشاره به مکانی معین ؛ ملکی بزرگ و مزرعه یی وسیع و یک پارچه است به انضمام محل سکونتی برای کشتگران ، این محل در مجاورت ساری۱ قدیم است و نام امروز آن نیز اسپه ورد است .
اسپه دیو یا ” اسپه ورد دیو ” اشاره به ارباب و یا فئودالی قدرتمند است که هزارو پانصد سال جلوتر از زمان ما مالک مزرعه چند هزار هکتاری اسپه ورد بود و لقب او اسپه دیو بوده است .
نهر حفاری شده که نام آن نیز اسپه ورد است ، قریب نیمی از آب رودخانه تجن را همیشه در فصل کشت به اسپه ورد منتقل ، شبکه یی وسیع از نهر های کوچک ، برنجستان اسپه ورد را آبیاری می کند . اگر با اتومبیل از ساری امروز به قائمشهر سفر کنید نیمی از راه عبور از میان دشت وسیع اسپه ورد است . بخشی عظیم از اراضی جنوب ساری ، اراضی اسپه ورد محسوب میشود .
ارجنگ دیو یا ، ارژنگ دیو ، لفظ فارسی برای اَدره جنگ دیو است ، ادره جنگ ( به معنای جنگل پایین و- در سنسکریت جنگ ، کوتاه شده واژه جنگل است ) ؛ مرتعی پوشیده از جنگل به وسعت چندین هزار هکتار که برای دامداری و پرورش گاو جنگلی ( گاو بومی مازندران )همیشه مورد استفاده بوده است . نام رسمی ارباب این مرتع ادره جنگ دِوَ بوده است . کوتاه شده آن ارجنگ دیو است و گاهی از زبان فارسی زبانان “ ارژنگ دیو “ هم گفته می شود . این مرتع در مشرق اسپه ورد در شرق و در مجاورت رود خانه تجن است . شرح بیشتر در این زمینه و نکاتی دیگر در آثار قلمی نگارنده آمده و در دسترس همگان است .
در گذشته های دور و تا عصر صفویان و تا عصر قاجار ، راهیانی که از خراسان و گرگان آهنگ مازندران داشتند می بایستی در چند کیلومتری شرق ساری امروز ، در ناحیه موسوم به هِه وِلا ، از فراز کوه اسپرز به سوی جنوب سرازیر می شدند . کوه اسپرز دارای ارتفاع چند صد متری است . امتداد آن شرقی غربی است و این کوه مطول ، ناحیه هموار شمالی (ساحلی ) را از ناحیه ناهموارِ جنوبی ، جدا می کند .
برای رسیدن به ساری و به مزرعه وسیعی که نام آن اسپه ورد است ، به خاطر نبود پل بر روی تجن و همچنین برای رسیدن به مرتع جنگلی پهناور( ادره جنگ ) که پایین روستای وَرِند ۲است ، عبور از فراز کوه اسپِرِز الزامی بوده است . این شرایط حتی تا قرون اخیر به همان وضع گذشته و زمان های دور، باقی بوده است .
کوه اسپرِز در گذشته ، همیشه پوشیده از جنگلی انبوه بود , امروزه نیز فراز این کوه در بخشی عمده پوشیده از جنگل است . پارک جنگلی متعلق به شهرداری ساری موسوم به پارک جنگلی زارع ، قسمتی از همین جنگل است . در شاهنامه ، در ماجرای هفتخوان اشاره به کوه اسپروز آ مده است و خوان های ششم و هفتم پس از عبور رستم از کوه اسپروز اتفاق می افتد . همانطور که بیان شد هم ارجنگ دِو ( ادره جنگ دیو ) و هم دیو سپید ( اسپه دیو ) استقرارشان آن سوی کوه اسپرز و در جنوب آن بوده است ، شواهدی متعدد ، در نوشته ها به همین قلم ، گویای آنست که کوه اسپروز در شاهنامه با کوه اِسپِرِز در مشرق ساری امروز انطباقی کامل دارد .
از فراز کوه اسپرز و از منتهی الیه غرب آن ، شالیزاران دشت اسپه ورد ساری در چشم انداز است . شاهنامه پیشامدی را نقل می کند که در برابر چشم رستم بهنگام اقامت شبانه او بر فراز کوه اسپروز اتفاق افتاد . شاهنامه پژوهان تعبیر درستی از آنچه که رستم دیده است ارائه نمی دهند ، در صورتی که بسیار روشن است آن پیشامد، شب پایی و نگاهبانی و تلاش شالیکاران است ، در نیمه شبی که مهتاب نیست و آسمان ابری است .
چو یک نیمه بگذشت از تیره شب خروش آمد از دشت و بانگ جَلَب
به مازندران آتش افروختند به هرجای شمعی همی سوختند
دور کردن و دور نگاهداشتن خوک وحشی و باقی جانوران جنگل که در نیمه های شب مزرعه را تهدید می کنند با افروختن آتش و روشن نگهداشتن چراغ وشمع و ، ایجاد صدا ( بانگ جَلَب ) همیشه گوشه ای از زندگی شالیکاران مازندران بوده است . راوی اصلی بطور حتم با فرهنگ کشت و کار شالی در مازندران بیگانه و از این فن شریف مطلقاً بی اطلاع بوده است . به روایت شاهنامه آنچه که رستم از راهنمای خود می شنود فقط اینست :
دَرِ شهر مازندرانست گفت که از شب دوبهره نخواهند خفت
ناحیه ناهموار و جنگلی از پایین کوه اسپرز آغاز می شود و به سمت جنوب ادامه پیدا می کند و تا نوَد کیلومتری به سمت جنوب و در منتهی الیه به مکانی و روستایی موسوم به “ اِیوِل ” می رسد . این نام لفظی از همان هِه وِلا به معنای سرحد است که پیش تر اشاره بدان شده است. بدین ترتیب به نظر میرسد ههِ وِلا تا اِیِول ، شمال تا جنوب مازندران باستان است . ناحیه انتهایی یعنی اِیوِل نزدیک به منطقه سمنان است و نام باستانی این منطقه ، قومش است . این منطقه به ویژه دامغان در گذشته ها و به مدتی طولانی ناحیه ای بسیار مهم در مسیر کاروانان راه ابریشم ، به هنگام عبورشان از خاک ایران بوده است .
پایان سخن
شاهنامه پژوهان در شناختن مازندران شاهنامه نا خواسته بخش مهمی از اطلاعات در دسترس را نادیده گرفته ، فقط به مکتوبات کهن و گاهی نیز به اظهارات نویسندگان و شرق شناسانی که حتی یک بار ، مازندران ِرا از نزدیک ندیده اند اکتفا می کنند . آنها به کوه ها و جنگل ها و دشت ها و رودها و نهر ها و مزرعه ها و راه ها و اماکن , شفاهیات و فرهنگ مردم مازندران توجه نکرده و نمی کنند. آنها اغلب به دلیل آنکه اطلاعاتشان در مورد مازندران بسنده نیست به موهومات متوسل می شوند و با مبهم گویی و ابهام گرایی چهره نادرستی از مازندران و گذشته مردم آن ارائه می دهند .
ساری – مهرماه ۱۳۹۵
پانویس :
* مثنوی مولانا – قصه فیل در تاریکی
** نظامی کنجوی – تعلیم خضر در گفتن داستان
۱- دلائل کافی حاکی است که ساری محل سکونت اسپه دیو بوده است .
۲- وَرِند از قول سالخوردگان محل ، در گذشته های دور شاه نشین بوده به ظاهر نیز از وضعیتی ویژه برخوردار است . اصطلاح وَرِندرا به سنسکریت ، مرکز و جایگاه و محل سکونت پادشاه است . به نظر می رسد ورند ، با واژه ” وَرِنَ “ ؛ آمده در اوستا انطباق دارد . ر. ک . به کتاب کشف مازندران باستان تالیف نگارنده .
10 پاسخ
با عرض سلام
جناب کولاییان
با نگاه تحلیل گرانه تان
به نکات شایان توجهی در قالب فرضیه هایی بدیع پرداخته اید
ذکر چند نکته شاید جالب باشد
اهالی کهنسال کیاسر به شهر خود “کیوسر” می گویند نه کیاسر. این را هنوز از زبان مادربزرگ مادری ام که نزدیک به هشتاد سال دارد می شنوم.
دیگر اینکه از زبان پیرمردی از اهالی روستای داراب کلای ساری یا میاندرود فعلی شنیده ام که در جنگل های آنجا مرداب و یا ناحیه ای وجود دارد که به آن “رخش او خوار “می گویند. رخش رستم در آنجا آب خورده است!
و دیگر اینکه بر فراز تپه ای در تقریبا مرز بین دو روستای داراب کلا و اسرم و شهر سورک _ نزدیک به چهار راه آزادگان فعلی سورک_ چاهی عمیق وجود داشت که ما در کودکی به آن دیو چاه می گفتیم. روایت می کردند بسیار عمیق است و یک بار که در کودگی به نزدیکی هایش رفته بودیم از ترس دیو، زود برگشتیم.
با سلام ، نکته ای که نخست به آن اشاره نمودید ؛ در مورد کیاسر ، این را فراموش نکنید که مازندرانیان به هنگام ادای مصوت (آ) دهان را بر خلاف فارس زبانان کاملاً باز نمی کنند و لب ها را دایره می کنند مثلاً آرش را نزدیک به اورش تلفظ می کنند . در ضمن رستم رش اوخوار این جا نزدیک ساری هم هست . رستم برای ما مازندرانیان نیز قرن ها است که یک شخصیت اسطوره ای است . از عنایت شما به نوشته ها تشکر می کنم . موفق باشید
با سلامی دیگر و سپاس ویژه از استاد ارجمند از این که به پرسش های دوستان همواره پاسخ می دهند. در مورد واژه “کیا kayā” به معنی خانه که استاد می فرمایند آن را از یک مازندرانی سالخورده شنیده اند، کاملا موافقم و اعتقاد بنده بر این است که در زبان مازندرانی باستان یا آن چه که گلکی(geleki) می نامیم، برای خانه از لفظ “کیا kayā” یا واژه ای شبیه به آن استفاده می شده است. همچنین در خور توجه است که در زبان تالشی که اشتراکات بی شماری با زبان های گیلکی و مازندرانی دارد امروزه از لفظ “کایه kāya” برای خانه همچنان استفاده می گردد. اما به نظر بنده نشانه هایی از “کیا kayā” که استاد فرموده اند در زبان های گیلکی و مازندرانی همچنان باقی است! برای مثال در گیلکی تنکابنی برای خانه!هایی که با معماری سنتی در مناطق ییلاقی ساخته می شده است و می شود از لفظ “جارکا jārkā” استفاده می شده و می شود. کلمه “جارکا” از دو قسمت تشکیل شده است: جار+کا. “جار” در گیلکی تنکابنی به معنای بالا می باشد که به نظر بنده منظور همان ییلاق می باشد. همان طوری که امروزه نیز همچنان برای ییلاق از کلمه “جار” استفاده می شود و در طرف مقابل مردمان مناطق ییلاقی از واژگان “جیر jir” یا “جیری jiri” برای اشاره به منطق جلگه ای استفاده می نمایند ( شایان ذکر است که در گویش شرقی مازندرانی واژه “جیر jir” به معنای پایین، به شکل “جر jer” به کار برده می شود). قسمت دوم کلمه عبارت است از “کا” که به نظر بنده به معنای خانه است که از نظر املایی و آوایی بسیار به “کیا kayā” که استاد فرموده اند و “کایه kāya” در زبان تالشی بسیار نزدیک است. در پایان کلمه “جارکا” به معنی خانه! ییلاقی است. باید عرض کنم که فرهنگ لغات مازندرانی واژه “جیمکا jimkā” را به معنای نوعی خانه! کوچک و یا کلبه روستایی دانسته است که از دو قسمت “jim+kā” تشکیل شده است. در مورد قسمت اول که “جیم” می باشد در حال حاضر نمی توانم صحبتی داشته باشم زیرا بر گویش شرقی مازندرانی به صورت کامل مسلط نیستم اما قسمت دوم(کا) را هم معنی با “کا” در کلمه “جارکا” در گیلکی تنکابنی می دانم، همان طوری که در فرهنگ لغات مازندانی آورده شده است که “جیمکا” را در تنکابن “جارکا” گویند. در پایان معتقدم که برای خانه در مازندرانی و گیلکی باستان از “کا kā” یا “کیا kayā” استفاده می شده است. البته بنده با توجه به داستانی که از یک روستایی لاهیجانی پیرامون این که چرا گیلکان لاک پشت را “اولاکو ölāku” به معنای “دختر آب” می گویند پیرامون واژه “کوز kavez” در مازندرانی به معنای لاک پشت نیز اندیشه ای دارم که اگر استاد مایل باشند با ایشان در میان می نهم. در پایان از استاد ارجمند می خواهم که نظر خود را پیرامون آن چه بنده درباره “کا” به معنای خانه و نزدیکی آن با “کیا kayā” عرض کرده ام، هرچند کوتاه، از بنده دریغ نفرمایند. باسپاس.
با سلام ، در موردkaya با شما موافقم و برای kayez یا kavaz در کتاب مازندرانی و سنسکریت کلاسیک معنایی را آورده ام . یادم هست لاک پشت را مردم بومی ما ” کَوز وًَک ” می نامیدند که به سنسکریت به معنای قورباغه جوشن دار می تواند تعبیر شود البته قورباغه به سنسکریت ” بک ” است . جالب آن که در شمال هند ظاهرآً خبری از نوعی لاک پشت که مورد نظر شماهست نیست . لاک جانوران آنجا که به لاکپشت شباهت دارند گویاسخت نیست و از جنسی شبیه چرم است .
سلام مازندران شاهنامه جایی در شرق سیستان است و ارتباطی با مازندران امروزی ما ندارد.نام شهرهای ساری آمل و تمیشه واقع در مازندران امروزی در شاهنامه بعنوان شهرهای بزرگ و پایتخت ایران ذکر شده و فریدون از منوچهر پس از انتقام خون ایرج در ساری استقبال کرده است . بنابراین بهیچوجه این منطقه که پایتخت باستانی ایران در آن قرار داشته با مازندران شاهنامه که ظاهرا در حوالی رود سند باید باشد منطبق نمی باشد .
با سلام ،
دوست غزیز ماجرای فریدون و منوچهر و ایرج که گفته اید را به کدام دوره از تاریخ واقعی ایران مربوط می دانید ؟ اگر این دوره تاریخی ( مثلاً قرن چندم قبل و یا چندم بعد میلاد ) برایتان مشخص شد آنگاه از جغرافیای ناحیه یی با نام مازندران صحبت کنید . بله مازندران از بخش های آغازین امپراتوری با اهمیت اشکانیان بود و ظهور تاریخی شهر ساری در زمان اشکانیان بوده است .
در عصر ساسانیان پیوستن مجدد مازندران باستانی و شهر ساری به امپراطوری ایران با تاخیر صورت گرفت و تا زمانی به نسبت طولانی ، مازندران باستان به شمول ناحیه ساری خراجگزار ایران و خود مختار بوده است . ضمناً این که مازندران در مشرق سیستان یعنی ناحیه یی در پاکستان است را کجا خوانده اید ، کدام نویسنده پاکستانی و یا هندی این مطلب را تایید کرده است ؟ بازهم برایم بنویس. موفق باشید .
درود به استاد ارجمند
در تایید دیدگاه شما می توانم از واژه دیو در نام گذاری روستاهای دیو کتی و دیو کلا یا نام خانوادگی خاندان مازندرانی دیو سالار یادی کنم که اگر معنای آفریده ای اهریمنی و پلید می داشت هرگز مازندرانی ها آن را بر سکونتگاهشان یا خاندانشان نمی نهادند و تا به امروز نمی پائید .
آقای یوسفی از توجه و اظهار نظری که فرموده اید تشکر می کنم
سلام استاد ؛ ضمن تشکر از مطلب مفیدتون یک سوال داشتم به نظر شما وجه تسمیه ی روستای کیاپى که در مجاورت و به فاصله ی کمی از روستاهای اسبوکلا و ولاشد قرار دارد چه چیزی می تواند باشد،آیا می شود ارتباطی بین این نامِ این روستا با مکان هایی مانند کیاسر و کیاده پیدا کرد؟
با احترام و تشکر
با سلام ، از پیر مردی اهل ییلاق کاورد در جنوب ساری شنیدم که کَیا در آن حوالی به معنای خانه است . در سنسکریت نیز کایَه kAya به معنای منزل است . شاید دو واژه کیاسر و کیاپی اولی اشاره به خانه سرا و دومی اشاره به کنار و حوالی و نزدیکی یک منزل است معنای کیوس سرا را برای کیاسر بعضی ها بی دلیل پذیرفته اند . اما کیاده شاید به کل متفاوت باشد . به خصوص آن که واژه سنسکریتkiyedhA {kiyad-dhA} ذکر فراوانی و اشاره به نام ایندرا است . برای اطمینان بیشتر ،جستجوی بیشتر لازم است . موفق باشید .