درویش علی کولاییان
مقدمه : مازندران امروز به لحاظ تقسیمات کشوری ناحیه ای است با مرکزیت شهرستان ساری , چندین شهر و شهرستان از جمله آمل که دارای جایگاهی تاریخی ویژه است . نام مازندران اما در اذهان مردم ، به لحاظ تاریخی و فرهنگی، وسعتی چشمگیرتردارد . تا به آن اندازه که گاه با طبرستان تاریخی برابر دانسته می شود . شاهدیم که در تقسیمات کشوری ، امروز مازندران، کوچک و کوچکتر از دیروز می شود ولی بر خلاف انتظار، این ناحیه دراصل و تا اواخر ساسانی، حتی به مراتب کوچک تر از امروز بوده است. نامی را که هرگز نباید به فراموشی سپرد، فرشواد گر۱ است . فرشواد گر روزگاری آذربایجان و طبرستان و گیلان را در خود جای می داده است. اما نکته این جاست که همین مازندران کوچک ، قلب فرشواد گر بوده است و از این رو است که بعد ها مازندران، طبرستان را تحت الشعاع نام خود قرار می دهد . این از دلایل بزرگی و اهمیت تاریخی نام مازندران از گذشته تا به امروز است . در ادامه بحث و برای اثبات مدعا ، توجه به شواهدی خواهیم نمود که واژه و نام تاریخی مازندران را برای ما آشناتر می کند و نشان می دهد که مازندران شاهنامه (مازندران دیو سپید ) کجا بوده است . یاد آور می شویم موضوع این مقاله و نتیجه حاصل از آن ، پیش از این و از زوایای دیگر، بتوسط نگارنده و طی چند مقاله عنوان شده است و علاقمندان در جریان آن بوده و هستند . انتظار می رود نوشتار پیش رو فقط شفافیت مطلب را بیشتر کند .
شاهنامه فردوسی و مازندران
شاهنامه به دو بخش تقسیم می شود . بخش نخستین اسطوره است و با افسانه بسیار در آمیخته است و از کیومرث ، اول ملوک عجم آعاز و با شروع استیلای ساسانیان به پایان می رسد . بخش دوم ، سرگذشت ساسانیان است . بخش اخیر بنا به رای مورخین ، بخش تاریخی شاهنامه است و قریب به نیمی از حجم شاهنامه را به خود اختصاص می دهد . دراین بخش بیان فردوسی ، روایتی تاریخی است . بخش ساسانیان شاهنامه شرحی مفصل از سرگذشت پادشاهان این سلسله است . آن ها طی چندین قرن و بصورتی متوالی حکمران امپراطوری ایران بوده اند۲.
در شرح سرگذشت ها و وقایع تاریخی مربوط به ساسانیان، طبیعی است که نام های جغرافیایی جایگاهی با اهمیت دارند . این که بروز و ظهور یک نام جغرافیایی مثلاً در شمال ایران نسبت به یک نام دیگر در همان حوالی ، چرا و چگونه ، در بخش تاریخی شاهنامه ، تقدم پیدا می کند حائز اهمیت است . مشاهده تقدم تاریخی گیلان و آمل، نسبت به نام مازندران و ساری در زمان ساسانیان، جالب توجه است. دلائل این امر به شناخت دقیق ما، از تاریخ مناطق شمالی ایران یاری رسانده ، نتایجی را که نگارنده در بخش های دیگر تحقیق به آن رسیده روشن تر می کند .
گشودن مازندران به دست کاوس
گشودن مازندران به دست یک شهریار ایرانی که در شمایل اسطوره و در بخش اسطوره ای شاهنامه آمده ، برخلاف ظاهر ، واقعه ای تاریخی بوده مربوط به عصر ساسانیان است . به اعتقاد نگارنده این داستان شرح تجاوزی است که ساسانیان به سرزمین خود مختار جسنفشاهیان در شمال ایران نموده اند (نام جسنفشاهیان بر اساس نام جسنف ، از شاهان مازندران است که نامه معروف تنسر ،روحانی زردشتی عهد ساسانیان خطاب به او است ) . این قسمت از سر زمین فرشوادگر، به گمان ما، آخرین پاره از مستملکات جسنفشاهیان بود و نام مازندران را با خود داشته است .
برای این مطلب یعنی داستان گشودن مازندران به دست کاوس و به کمک پهلوان او، موسوم به رستم ، درنوشتار های پیشین، نگارنده مطالبی را به علاقمندان تقدیم نموده است . آن چه که در نوشته ها بیان شد، انطباق دو روایت بر یکدیگر است.
روایت اول ، روایت حماسی و اسطوره است و فردوسی آن را در قالب آمدن کیکاوس به مازندران و در بیان هفت خوان رستم به نظم آورده است .
ِ روایت دوم ، یک حادثه تاریخی پرآوازه است و برخلاف منابع معتبر تاریخی ، فردوسی از آن هیچ نمی گوید ، آن ، روایت تجاوز کاوس ، شاهزاده ارشد ساسانی است به طبرستان که نود دو سال قبل از هجرت پیامبر اسلام روی داد۳ . همانطور که بیان شد ، برخلاف روایت اسطوره ای ، روایت تاریخی را ، فردوسی در بخش ساسانیان شاهنامه، به قلم نمی آورد ، ولی منابع معتبر ، اشارات روشنی به شکل تاریخی همان روایت ، درعصر ساسانیان می کنند .
بر اساس منابع معتبر ، انوشیروان ساسانی به هنگام رسیدن به قدرت با رقابت برادر ارشد ،کاوس ،روبرو بوده است . کاوس یا کیوس همان است که جنبش مزدکیان ، جنبشی که شاهنامه اشاره ای مبسوط به آن می کند ، با نام او پیوند خورده است ولی ، همانگونه که اشاره نموده ایم ، با کمال تعجب ، فردوسی طوسی ، در شاهنامه ،و در شرح حال مزدکیان، کوچک ترین اشاره به نام او نمی کند و پیدا است به تجاوز او به مازندران هم ، اشاره ای نمی کند. تا آن جا که اینگونه به ذهن متبادر می شود که فردوسی این نام و این شخصیت یعنی کاوس یا همان کیوس را نمی شناسد، یا آن که، با گمانی آمیخته با سوء ظن، باید بگوییم ، او از بیان حقیقت طفره می رود . اگر گمان اول را درست بدانیم باید با صراحت بگوییم که فردوسی ، کاوس ،شاهزاده ارشد ساسانی را مطلقاً نمی شناسد و شاید به همین خاطر، نوشته و یا سندی را که از فتوحات همین کاوس در اختیار دارد، با سرگذشت پادشاهان ایرانی قبل از ساسانیان مرتبط می داند . بعید نیست که این سر درگمی ، در سایه به بار نشستن شدت سانسور و سعی عوامل حکومت ساسانی در عصر خسرو انوشیروان ، در پاکسازی خاطرات رقیب بسیار مهم او ، کاوس ، بوده است .
فردوسی اهل خراسان بود و خراسان پیش از تاجگذاری انوشیروان ، محل فرمانروایی و یا فرمانداری کاوس برادر و رقیب انوشیروان بود . همه این اتفاقات قریب پنج قرن پیش از زمانه ابولقاسم فردوسی اتفاق افتاده است ولی شاعربزرگ و حماسه سرای ایرانی برای شرح این داستان ، زمانه ای بسیار دورتر را در نظر مجسم می کند . او داستان آمدن کاوس به مازندران را که خود ماجرایی تاریخی است ، در بخش اسطوره ای شاهنامه و درون سرگذشت افسانه ای کیکاوس کیانی ، جای می دهد .
سایر منابع که از اسطوره های کهن ایران سخن به میان می آورند ، کیکاوس را فرزند کیقباد ندانسته بلکه او را نوه کیقباد اسطوره می دانند . فردوسی این تفاوت را از نظر دور نگه می دارد و در هفت خوان از کیکاوسی سخن میگوید که چون شاهزاده ارشد ساسانی ،اولاً فرزند قباد است و در ثانی همانند او ، گشودن مارندران، اولین فتوحات او است .
میدانیم که به واقع این کاوس تاریخی است که فرزند قباد است . او بسیار جاه طلب بوده ، بعید نیست پیش از مرگ پدر یعنی ، قباد ، یا بلا فاصله پس از روی در نقاب خاک کشیدن او ، زودهنگام ،خود را شاه ایران دانسته و با توجه به فتوحاتی که داشت ، در فتح نامه ای ، خود را فاتح مازندران نیز تبلیغ نموده است .
ترتیب بروز و ظهور نام های جغرافیایی در شاهنامه
بر اساس اسناد تاریخی جدای از شاهنامه ، کاوس یا کیوس فرزند قباد ساسانی با آمدن به طبرستان، به خود مختاری و جدا سری این ناحیه از شمال ایران نقطه پایان می گذارد۳. آن چه که به چنگ کیوس (کاوس ) می افتد آخرین بخش از طبرستان است که تا آن زمان در تصرف پادشاهان ساسانی نبوده است ، ولی باقی بخش ها از جمله آمل ، گرگان و گیلان به روشنی از مدت ها پیش در تصرف ساسانیان بوده است . این ادعای ما بر این اساس است که از ابتدای ظهور ساسانیان تا ترکتازی کیوس که شاهنامه یادی از آن نمی کند ، و روی کار آمدن خسرو انوشیروان، مناطق گیلان ، گرگان و آمل در شکل گیری اتفاقات ، نقشی با اهمیت بر عهده داشته اند ، لذا نامشان در روایت های تاریخی شاهنامه آمده است. به آسانی می شود فهمید که این مناطق ، آن زمان ها ، جزئی از متصرفات ساسانیان و در تسلط کامل حاکمان ایران بوده اند ، مثلاً هم آمل و هم گیلان حد اقل از زمان بهرام گور، متعلق به حکومت ساسانی بوده اند۴ اگر چنین است باید پرسید که :
( سوال اول ) : کدام قسمت تازه از طبرستان را، کیوس یا کاوس شاهزاده ساسانی به متصرفات ساسانیان افزوده می کند ؟
( سوال دوم ): به کدام دلیل و چگونه با تصرف این بخش از طبرستان ، کیوس خود را پادشاه فرشواد گر می خوانـَد ؟
این قسمت از شمال ایران که مورد نظر است،به ناگزیر و به ظن قوی ناحیتی است در فاصله آمل تا گرگان و بایستی منطقه ای بسیار مهم تلقی می شده است . شاید بدین خاطر، که ، مرکز سنتی و محل استقرارحاکمان فرشواد گر و پایتخت آنان بوده است .حال باید مطمئن شویم این ناحیه ، در آن زمان به چه نام شهرت داشته است ؟ برای پاسخ به این سوال می توان رجوعی به شاهنامه داشت و ملاحظه نمود که پس از کاوس (کیوس ) و در عهد پادشاهی خسرو انوشیروان، کدام اسامی تازه جغرافیایی، در محدوده ای که مشخص نموده ایم، در شاهنامه بروز یا ظهور نموده ، و از آن زمان به بعد، در شکل گیری وقایع تاریخی نقش بازی می کنند ؟ پاسخ به این سوال است که معمای بزرگ شاهنامه را ، رازگشایی می کند . بر اساس روایت شاهنامه ، این نام ، نخست ،مازندران است که در زمان پادشاهی نوشیروان، شاهنامه به آن اشاره می کند و بعد، ساری ، که در عهد جانشین انوشیروان (هرمزد)، شاهنامه از آن نام می بَرَد۴ .
فرجام سخن
ساری و مازندران نام هایی هستند که فردوسی طوسی در شاهنامه ، در روایت تاریخ ساسانیان ، فقط از زمان خسرو انوشیروان به بعد ، آن ها را به قلم می آوَرَد . این بدان معنا است که به احتمال بسیار، فقط از زمان پادشاهی خسرو انوشیروان و فرزندش هرمزد، این مناطق، به تصرف کامل ساسانیان درآمده است .
این قول از شاهنامه نیست ولی منابع تاریخی ، کیوس یا کاوس را ، فاتح طبرستان نوشته اند . اگر که مطابق شاهنامه، گرگان و آمل و گیلان ، پیشاپیش و لا اقل از زمان بهرام گور، در تصرف ساسانیان بوده، پس کدام قسمت از طبرستان را کیوس یا کاوس (برادر انوشیروان ) گشوده است ؟ می توان گفت سرزمینی که او گشود، همان مازندران است ، مازندرانی که در درون طبرستان است و ساری هم ناحیه ای کوچک است، در درون مازندران . چرا که مشاهده می کنیم ، برخلاف نام های اردبیل ، گیلان ، آمل و گرگان، تا ظهورخسرو انوشیروان نام و نشانی از دو نام جغرافیایی در همان حوالی یعنی ، نام مازندران و نام ساری ، در شاهنامه دیده نمی شود۴ . پذیرفتنی است ، آن چه را که کیوس(کاوس ) برادر انوشیروان به مستملکات ساسانی افزود ، مناطقی بدانیم مختص به همین دونام جغرافیایی ، یعنی ، مازندران و ساری . روشن است که موضع جغرافیایی این دو مکان، جایی است میان آمل و گرگان۵ . بدین ترتیب ، جایگاه تاریخی و جغرافیایی مازندران ، چه در بخش اسطوره ای شاهنامه و چه در بخش تاریخی آن( سرگذشت ساسانیان )، بر هم منطبق است و ماجرایی که فردوسی به شکل اسطوره و در قالب آمدن کیکاوس به مازندران و هفت خوان رستم از آن یاد می کند، همان ماجرای تجاوز بسیار خشن کیوس( کاوس ) به مازندران و ساری است که نود دو سال پیش از هجرت پیامبر اسلام روی داده است . امید است این مطلب، در کنار یافته های دیگر، که نگارنده پیش از این عنوان نموده۵ ، پاسخ درستی باشد به این سوال تاریخی که مازندران شاهنامه کجاست ؟ .پایان
ساری – اسفند ۱۳۹۰
پانویس:
۱- فرشوادگر نام قدیم ایالتی است که تبرستان یا مازندران کنونی قسمتی از آن بوده است (منبع : لغت نامه دهخدا )
– طبرستان داخل فرشوادگر است و فرشوادگر آذربایجان و گیلان و طبرستان و ری و قومش می باشد .( منبع :تاریخ طبرستان و رویان و مازندران تالیف سید ظهیرالدین مرعشی به اهتمام برنهارد درن نشر گستره چاپ اول پاییز ۱۳۶۳ )
۲- موسس سلسله ساسانیان اردشیر بابکان و آخرین پادشاه آن یزدگرد سوم بود .مدت پادشاهی آنان ۴۲۶ سال بود و در این مدت سی و پنج پادشاه به سلطنت رسیده اند .خسرو انوشیروان بیست و یکم پادشاه از میان آنان بود . از آغاز این سلسله تا سلطنت انوشیروان ۳۰۵ سال گذشت . بهرام گور پانزدهمین پادشاه از این سلسله است و از بر تخت نشستن او تا شروع پادشاهی انوشیروان یکصدو یازده سال گذشت (منبع : لغت نامه دهخدا )
۳- نقل قول های سید ظهیرالدین بن سید نصیرالدین مرعشی مورخ مازندرانی( قرن نهم هجری) مولف کتاب معتبرتاریخ طبرستان و رویان و مازندران به اهتمام برنهارد دارن(چاپ اول پاییز ۱۳۶۳- نشر گستره) :
– درتواریخ که اهل بصیرت جمع کرده اند مسطور است که در ایام اسکندر ذوالقرنین که ممالک عجم را به ملوک طوایف قسمت می کرد اجداد جنفشاه را که از ملوک عجم ما تقدم بودند طبرستان داد . از ابتدای ایالت اجداد جـنفشاه تا هنگام ایالت او و او معاصر اردشیر بابکان است دویست سال بود و از جـنفشاه تا آخر اولاد او که نسب شریفش منقطع گشت دویست و شصت و پنج سال و آخر عهد او و انقطاع نسبش در عصر شاه قباد که پدر انوشیروان عادل است و می گویند که چون از ایام دولت قباد سه سال مانده بود که منقضی گردد کیوس را به مملکت طبرستان فرستاد و استیصال اولاد جنفشاه کرد والعلم عندالله چون کیوس به طبرستان آمد سه سال از سلطنت قباد مانده بود ………ابتدای ایالت کیوس تا هجرت پیامبر مرسل علیه الصلوه رب العالمین نود و دو سال باشد…
– این حکایت از تالیف مولانا اولیا الله آملی المرحوم نوشته شده که پادشاهی طبرستان تا به عهد قباد ابن فیروز که پدر انو شیروان است در خاندان ـجنفشاه مانده بود چنانکه شمه ای از آن قبل از این ذکر رفت و چون چنانکه عادت تصاریف زمان است مقراض روزگار اسباب انساب ایشان را به انقراض رسانید و الباقی هوالله الواحد القهار . قباد از این آگاهی یافت پسر بزرگتر خود کیوس را به ایالت طبرستان فرستاد و کیوس مرد شجاع و با هیبت بود. -…
– جنفشاه و اولاد او تا عهد قبادبن پیروز حاکم طبرستان بودند و ملک تمامی ممالک فرشوادگر از عهد ذوالقرنین تا عهد قباد در حیطه تصرف ایشان بود اگر احیانا بعضی ولایات با استیلا و غلبه قهری از ایشان مسلوب می گشت طبرستان را همیشه حاکم و اولامر بودند..(ص۳۱)
۴ – در دوران پادشاهی بهرام گور ابیات زیر از شاهنامه ، نام آمل و گرگان را به پیش می کشد.
همی تاخت لشکر چو از کوه سیل به آمل گذشت از در اردبیل
ز آمل بیامد به گرگان کشید همی درد و رنج بزرگان کشید
ز گرگان بیامد به شهر نسا یکی رهنمون پیش پر کیمیا
ا
-در دوران شاهی بهرام گور، در شاهنامه از گیلان و ری نام برده می شود :
یکی شاه گیلان یکی شاه ری که بودند در رای هشیار پی
– در عصر انوشیروان،بخش تاریخی شاهنامه برای اولین بار از مازندران و از گنج مازندران سخن می گوید :
صد از گنج مازندران بار کن وزو بیشتر بار دینار کن
به شاه جهان گفت بوذرجمهر که ای شاه با دانش و داد و مهر
– در عصر انوشیروان وهرمزد جانشین خسرو انوشیروان، بخش تاریخی شاهنامه اولین بار از ساری سخن می گوید .
به خواری و زاری به ساری فتاد وز اندیشه کژ وز بدنهاد
توضیح و تذکر : در نقل ابیات از مجموعه تحت وب گنجور بهره مند شدیم و در اینجا تشکر خودم را از بانیان آن به نشانی www.ganjoor.net ابراز می کنم .
۵- چنین بر می آید که محدوده شمالی مازندران در آن زمان وصل به دریای مازندران نبوده بلکه نوار ساحلی یا خط کناره ، از دیرباز تحت کنترل حکومت ساسانی بوده است ، یعنی آ مد و شد در این مسیر( اردبیل – گیلان – آمل – گرگان ) تحت نظارت و کنترل حکوت ایران بوده است . آمدن کیکاوس احتمالاً از طریق گرگان تا پای کوه اسپروز (اسپرز ) تا جایی که هنوز جنگ به آغاز خود نمی رسد ، حکایتگر همین مطلب است . بعلاوه موقعیت محل هه ولا ( در سنسکریت به معنای سرحد ) در پای کوه اسپرز . در مجاورت ساری امروز و در مشرق آن و یا ناحیه سمسکنده در همان نزدیکی( سماسکنه با نون مشدد ،در سنسکریت به معنای ضمیمه و الحاقی )، شواهدی دیگر برای این ماجرا است . ر.ک. به مقاله ” کوه اسپروز کجاست ” یا مقاله ” کیکاوس یا کیوس اسطوره یا تاریخ ” به همین قلم .
4 پاسخ
سلام-از شما تشکر میکنم که علاوه بر تحقیقات ارزشمند درباب تاریخ این مرز و بوم متد علمی تحقیق را هم به ما نشان میدهید تحقیقات میدانی–نگاه کردن به موضع جغرافیایی و طبیعی محل–گذر از تخیلات و افزوده های غلو امیز شاعرانه و دیدن شاهنامه با عینکی نو برایم بسیار راهگشا بوده و به نتایج زیر رسیده ام: در خوان پنجم اولاد هنگام توصیف راه های مازندران از صدها فرسنگ سخن میگوید از این رو برخی خرده گرفته اند که مازندران شاهنامه چگونه این مازندران میتواند باشد؟ چون اگر شرق تا غرب و دور تا دور و درون این مازندران را هم بگردیم به صدها فرسنگ نمی رسد و رود دو فرسنگی در مازندران نداریم پس مازندران هفت خوان جای دیگر است! انها از این غفلت کرده اند که وقتی رستم اولاد را اسیر میکند:(از اسپ اندر اورد و دستش ببست به پیش اندر افکندش و برنشست) نیز هنگام رفتن به شهری کجا بود کاوس شاه:(چو بشنید از او تیز بنهاد روی پیاده دوان پیش او راه جوی) میبینیم که رستم بر اسب مینشیند و اولاد-درحالی که به خم کمند بسته شده-پیاده درجلوی رستم میدود و راه را به او نشان میدهد پس صدها فرسنگ و راه طولانی مازندران را به کل باید به کناری نهاد چون در این صورت اولاد در راه هلاک میشود و محدودیت اولاد در پیاده دوی یعنی رستم از دستگیری اولاد تا کوه اسپرز و از انجا تا زندان کاوس تنها چند کیلومتر پیموده است-(نیاسود تیره شب و پاک روز بیامد دمان تا به کوه اسپروز) این بیت هم سراسر اغراق است و اگر اولاد از دستگیری تا اسپرزکوه چندین شب و روز پیاده میدوید کسی انها را میدید و مازندرانیان غافلگیر نمیشدند نیز اولاد بی اسودن هلاک میشد رستم پس از کشتن زن جادو: (…همی رفت پویان به جایی رسید که اندر جهان روشنایی ندید–شب تیره چون روی زنگی سیاه ستاره نه پیدا نه خورشید و ماه–تو خورشید گفتی به بند اندر است ستاره به خم کمند اندر است–عنان رخش را داد و بنهاد روی نه افراز دید از سیاهی نه جوی–وز انجا سوی روشنایی رسید…) اکنون میفهمم که این همه اغراق برای ان است که بگویند رستم از جنگلی انبوه گذر کرده که نور افتاب به زمینش نمیرسید . سپس به سمسکنده میرسد و دو گوش دشتبان را میکند اولاد با نامداران در مرغزار ز بهر شکار میگشت اولاد فرمانده پادگان گلما است و نامداران سربازان پادگان رستم پادگان گلما را از هم میپاشد و اولاد را اسیر میکند و اولاد او را به اسپرز کوه میبرد رستم روستای اسپرز را نشان داده از شونیشت مازندرانی ها میپرسد-اولاد:(در شهر مازندران است گفت که از شب دو بهره نیارند خفت) زیرا از انجا میشد به ورند شاه نشین دست یافت ارژنگ دیو پس از دستگیری کاوس در اسپرز مستقر شده بود رستم اولاد را به درخت میپیچد و شب را میخوابد روز به جنگ ارژنگ رفته و او را میکشد و باز گشته بهمراهی اولاد به شهری که کاوس زندانی بود میرود . ان شهر کجاست؟ ساری جایی است که بستگان نوذرشاه در ان دربند افراسیاب بودند اما ساری نمیتواند باشد چون پس از فتح مازندران ساری مشهور میشود و نامش وارد شاهنامه میشود اما شهری که کاوس در ان زندانی بود در اتش کینه میسوزد و کشتار میشود و سپس ساری که در کنار ان بود رونق میگیرد . با نگاه به ویکی مپیا (دریک و دیوکتی) که درشمال ساری و غرب گلما قرار دارد و نزدیک به هر دو است و درگذشته نزدیک به دریا هم بوده و جای ابادی هم هست جلب توجه میکند و زندان کاوس شاید انجا بوده است(میگویند بید زندانبان کاوس بوده است) . فلسفه هفتخوان رستم اکنون روشن میشود: رستم از همان مسیر کاوس میاید اما در شاهنامه سخن از راهی میرود که بسیار کوتاه تر از مسیر کاوس است بعقیده من رستم از دشت های کنار دریا میاید تا به دشت مازندران و خور جادوان میرسد (ولاشد؟) سپس به جنگلی میرد که نور ستاره و ماه به زمینش نمیرسید (در گذشته جنگل ها بسیار بیشتر و انبوه تر بودند شاید ان جنگل اکنون نباشد شاید هم پناهگاه حیات وحش سمسکنده باشد) و رخش او را به سمسکنده میبرد میبینیم که رستم از مسیر کوتاه تری نمیاید ولی از بیراهه میرود و مازندرانیان را غافلگیر میکند همین غافلگیری اساس هفتخوان رستم است و ان بیراهه بعدها تبدیل به هفت خوان میشود .
با درود به شما ، از یاد نبریم که مهمترین بخش ، کلیات مطلب است .این که حادثه تاریخی آمدن کیوس به مازندران و گرشاه شدنش، همان داستان حماسی و اسطوره گشودن مازندران به دست کی کاوس و همان هفت خوان رستم است . داستانی که فقط فردوسی وصف آن را می کند . ضمن آن که گویی حکیم طوس از اصل ماجرا ( ماجرای کیوس یا کاوس ) و حتی از واقعیت زندگی این شخصیت ناریخی عصر ساسانیان که علاوه بر منابع ایرانی ، منابع تاریخی روم و اعراب نیز به روشنی از آن یاد می کنند ، ظاهراً بی خبر مانده است . موفق باشبد .
با تشکر از شما چند نکته را فراموش نکنید ۱- سلوکیان و اشکانیان قریب ششصد سال دوران تاریخی ایران را به خود اختصاص داده اند و ما اگر سیصد سال از حکومت ساسانیان ( تا خسرو انوشیروان) را به آن افزوده کنیم این مدت به نهصد سال می رسد . در این بازه زمانی طولانی ناحیه جغرافیایی فرشواد گر( نامی که مهاجران به زبان خود بر آن نهاده اند ) تطورات و تحولات را پشت سر می گذارد . شاید هم برای مدتی طولانی، نام فرشواد گر به جای آن که نام یک واحد سیاسی مستقل باشد، نام یک واحد جغرافیایی و اقلیمی بوده است. علاوه بر آن نظام حکومتی پدیذ آمده در زمان اشکانیان ملوک الطوایفی بود و حتی در دوره یی که طول مدت آن را درست به خاطر نمی آورم ،حاکمان ایالات دیگر مثل ارمنستان نیز از اشکانیان بوده اند . در باره ورن و یا ورنه و تقسیمات چندگانه اوستایی مطالب مهمی هست . پیشنهادم این است که نگاهی به اطراف این مطلب داشته باشید . ورن و مازندران ممکن است سراغازی مشترک داشته اند . در نوشته های من به این نکته که تخت گاه فئودال اصلی ناحیه تجن یا شاه مازندران ، در ورند بوده است، اشارات روشنی را می بینید . از ورند در تاریخ باستانی ایران به شکل ورن و یا ورنه یاد می شود . توصیه من به کسانی که این مطلب را بر نمی تابند این است که قدم رنجه کنند ، ورند و موقعیت استثنایی آن جا را از نزدیک ببینند و اگر زحمتی دامنگیرشان نمی شود به مردم آنجا و زبانشان نیز توجه کنند. ۲- کاوس و کیکاوس و این همانی بین آن ها را دست کم نگیرید .این مطلبی بسیار مهم و دگرگون کننده در شناخت تاریخ مازندران ،تاریخ باستانی ایران و در شاهنامه و اسطوره شناسی است . امیدوارم معلمان و استادان ارجمند شما نیز توجه به این مطلب داشته باشند و سایه خروارها نوشته بی سند را حول این مطالب ،از سر راه بردارند . ۳- مورد سومی را که شما پیش کشیده اید پیش تر پاسخ گفته ام ۴- نام ساری، هم در فرجام کار خسرو انوشیروان و هم در شرح سلطنت هرمزد فرزند او و هم در عهد یزدگرد سوم ، در شاهنامه آمده است و زمان رویداد ها ، همه ،پس از آمدن کاوس به مازندران و بعد از فرا رسیدن مرک زود هنگام و فنا شدن او است . ۵- مسیر آمدن رستم به مازندران همان مسیری است که کاوس طی کرده است . شما سمسکنده را ، از یاد نبرید که به معنای ملک الحاقی است . ( samAskanna ) آن سوی کوه اسپرزو در ورای مرز ( هه ولا hi velA )، در شمال واقع شده و احتمالاً در وقت رسیدن رستم به مازندران ( که بهار و تابستان برای آن ، با توجه به اقلیم مازندران ،فرضی معقول است) کشت شالی در سمسکنده ( با توجه به سهم سنتی ملک آن از آب رودخانه تجن و وسعت اراضی سنتی مربوط به شالی کاری در آن جا )جریان داشته است . پس برای رسیدن به کوه اسپروز یا اسپرز عبور از این قسمت که مازندرانیان در آن مشغول به کار بوده اند، امری ناگزیر بوده است .یعنی دشت بان ناحیه احتمالاً دشت بان سمسکنده بوده است . اسطوره زدایی از مطلب ایجاب می کند که شما به عنوان پژوهشگر از بعضی تخیلات و افزوده های غلو آمیز شاعرانه عبور کنید . در پایان خوشحالم که ، یک همزبان و دانشجوی تاریخ از دانشگاه تهران با شجاعت ، دقت و تامل لازم نتایج پژوهش های تاریخی را که من به دنبال آن بوده ام، بررسی و دنبال می کند . انتظار من هم همین است . متاسفانه آن ها که سنی دارند و سابقه ای از نوشتن متون تاریخی را پشت سر دارند و یا آثاری را با گمان های پیشین خلق کرده یا تدریش نموده اند ، این کار ها را با مشقت انجام می دهند . آن ها از آوار شدن باور های نا درست قبلی بر سرشان می ترسند و این تنها اختصاص به علم تاریخ ندارد ، در سایر رشته ها نیز باور های نادرست و کهنه علمی را فقط جوانان کنار می زنند و حقایق تازه مکشوفه را جایگزین حرف های نادرست می کنند . من هم برای آن چه که در پیش گرفته ام امید به جوانان دارم .
سلام-با دقت در جزئیات مقالات شما استدلال و اسطوره زدایی شما از هفت خوان مازندران را درست می یابم اما ذکر چند نکته لازم است:
۱.دردوره اشکانی گیلان تحت حکومت انها بوده و از خود حاکم داشته چنان که گرگان تحت حکومت اشکانی بود یکچند گرگان شورید و مستقل شد و حتی به روم سفیر فرستاد اما از تبرستان و مازندران و فرشوادگر در ان دوره ندیده ام که سخنی برود و احتمالا حاکمان فرشوادگر ان دوره مستقل از ایران بوده و ان اوایل کشورشان هند یا هندوستان نامیده میشد(نمیدانیم خود چه میگفتند) چون در داستان اوردن کلیله در شاهنامه هم سخن از هند میرود و همچنان که پیشتر گفتم تجار مازنی هم احتمالا خود را هندو مینامیدند بنابرین مازندران نام بخشی از این سرزمین بود که بعدا فراگیر شد و من به اشتباه ان را نام ابتدایی کل تبرستان میدانستم.
۲.در نام کی کاووس حشو است ابتدا کی اوس(کیوس) بوده سپس کی اوس-کاووس شده و با فراموش شدن معنایش کی را به ان افزوده اند و شده کیکاووس هم به درستی اشاره کردید که در سایر منابع کاووس نوه کیقباد است و تنها فردوسی او را فرزند قباد میداند و این کاملا با کیوس بن قباد در تطابق میافتد نیز ساری تنها در اواخر ساسانیان و اوایل کار خلفا شهر مهم و بزرگی در تبرستان شده و سایر دلایل هم نشان میدهد مازندران شاهنامه نه در هند یا مصر و شام و حجاز یا افریقا و نه غرب یاکل مازندران بلکه گوشه ای در شرق ان است.
۳.گیلان جزو تبرستان نبوده اما در اواخر کار اشکانیان جزو حکومت جسنفشاهان شده چنان که نامه تنسر میگوید و به گفته یوزف ویسهوفر بهرام یکم پسر شاپور یکم پیش از شاهی عنوان گیلان شاه داشته-در کتیبه کعبه زردشت شاپور یکم او را گیلاشاه میخواند-یعنی احتمالا در دوره شاپور بن اردشیر بابکان و پس از جسنفشاه گیلان به کل از تبرستان جدا شده است.
۴.نام ساری نخستین بار در دوره انوشیراوان پدر هرمزد زیر عنوان(بر گشتن نوشین روان گرد پادشاهی خویش) امده: ز گرگان به ساری و امل شدند به هنگام اوای بلبل شدند…
۵.شما حدود شمال شرقی و شمالی مازندران را تعیین کردید که محدود به حدود ولاشد و اسپرز کوه و گلما و هولا و سمسکنده میشده و احتمالا متصل بدریا نبوده است اکنون وقت انست که حدود جنوب شرقی و جنوبی مازندران هم تعیین شود:
کیوس از راه گرگان امده از اسپرزکوه وارد مازندران میشود اما رستم پیش از رسیدن به اسپرزکوه داخل مازندران بوده است! احتمالا او از دشت کویر امده پس از گذر از بیابان-درخوان سوم وارد دشت میشود و با کشتن اژدها به (منزل جادو) میرود درانجا پس نشستن بر خور جادوان و امدن زن جادو نزد رستم: تهمتن به یزدان نیایش گرفت بر او افرین و ستایش گرفت–که در دشت مازندران یافت خوان می و جام با میگسار جوان…در خوان پنجم هم اولاد را اسیر کرده سپس به اسپرزکوه میرود میبینیم که رستم قطعا از سمنان وارد مازندران میشود و دشت مازندران که رستم در خوان چهارم خود را در انجا میداند قطعا در جنوب و جنوب شرقی ورند قرار دارد دراغاز خوان چهارم فردوسی میسراید: چو از افرین گشت پرداخته بیاورد گل رخش را ساخته–نشست از بر زین و ره برگرفت ره منزل جادو اندر گرفت…جالب است که شما گفته اید:
اَگـِره نام روستایی در شمال استان سمنان است . در گذشته راه دامغان به مازندران یا دامغان به ساری از کنار آن می گذشت . واژه سنسکریت agAra اگاره به معنای خانه و محل سکونت است.
ایا میان(منزل) و (منزل جادو) ارتباطی نمی یابید؟