تعداد بازدید : 196 بار

شبهه یک استاد دکتر صادق کیا و جغرافیای مازندران هفتخوان

 

درویش علی کولاییان

بلوغ علمی صادق کیا۱ با ناسیونالیزم رو به رشد شروع عصر پهلوی همزمان بوده است .برای او که اجدادش مازندرانیند، تصور این که روزی، مازندران از مرزهای ایران بیرون بوده است غیر قابل قبول و این که مازندرانیان غیر ایرانی تصور شوند مردود بوده است .

دکتر صادق کیا اولین عالم دانشگاهی است که سعی نمود مازندران هفتخوان را مازندرانی دیگر بداند و برخلاف همه خوانندگان شاهنامه، آن را در جغرافیایی دیگر ،غیر از شمال ایران جستجو کند . گرچه به این هدف دست نیافت،  ولی شبهه ای را که پیش کشید میان عده کثیری از علاقمندان تاریخ همچنان پابرجاست . او در ادبیات فارسی و زبان شناسی چیره دست بود اما تاریخ را کم تر می دانست و از خاطر برده بود که جغرافیای سیاسی ایران ،گاهی هم به تغییر گراییده است ، مثلاً درعصر ساسانیان ، جغرافیای سیاسی ایران نسبت به جغرافیای عصر اشکانیان  تغییراتی داشه است .

ایالات ایران درعصراشکانیان ملوک الطوایفی اداره می شدند ،اما با سقوط اشکانیان، اتحاد تدریجی طوایف ایرانی زیر پرچم ساسانیان ، با ترکیبی تازه و در وضعیتی متمرکز ، به تدریج و در طول چند قرن اتفاق افتاد  .

ناحیه ای به نام مازندران ، در نیمه دوم عصرساسانیان به پیکره جغرافیای سیاسی ایران اضافه شد .اما ،در عین حال، همین سرزمین، یعنی مازندران از اولین ایالت هاای امپراتوری اشکانی بوده است .بعد از اشکانیان، زمانی طولانی گذشت تا مازندران، به عنوان بخشی از سر زمین ایران، دوباره شناسانده شود . حال، درمی یابیم ، چرا و چگونه در دوره ای از تاریخ ، مازندران، آن سوی مرز های ایران روایت شده است  .

شاهنامه فردوسی تاریخ طولانی ایران قبل از اسلام را روایت می کند . از این روی،همانطور که عنوان نموده ایم ، سرزمینی مرزی چون مازندران، در روایات شاهنامه و در دوره های مختلف آن، به حکم جغرافیای سیاسی،  ممکن است گاهی فراسوی مرز شناسانده شود ، بعلاوه مازندران هفتخوان، تنها بخشی از طبرستان و یا بخشی از مازندران فعلی به شمار می رفته است،  این بخش ، از زمان اشکانیان،موسوم به مازندران بود . معروفیت خاص مازندران باستان در چندین قرن بعد از اشکانیان و ساسانیان شکل می گیرد و این مدیون فردوسی و روایت او از هفتخوان رستم  است . شاهنامه سهم بسیار موثری در اشتهار مازندران دارد .

شاهنامه خوانان متوجه این نکته نیز می شوند که تا عصر انوشیروان و فرزند او هرمز ، در فصل هایی از کتاب شاهنامه که معطوف به عصر ساسانیان است ، نام مازندران و نام ساری به چشم نمی خورَد اما برخلاف این دونام، نام های جغرافیایی آمل و گیلان و گرگان و اردبیل ، کم و بیش در همان فصول شاهنامه فردوسی دیده می شوند . دلیل این تفاوت، این است که تا عصر قباد پدر انوشیروان،سرزمین و ناحیه ی موسوم به مازندران ، هنوز در تصرف ساسانیان در نیامده است . تا آنکه جدا سری مازندران، با لشکر کشی کیوس یا کاوس ، فرزند قباد ساسانی به پایان خود می رسد . شرح این جنگ را شاید مورخان به دلائلی، با سکوت برگزارکرده اند اما آمدن کیوس به مازندران و انقراض جسنفشاهیان را همه مورخان به روشنی اظهار می کنند .

هفتخوان رستم ، اثر فردوسی ، ماجرای جنگی خونین را که مورخان به دلائلی با سکوت برگزار کرده اند ،  برملا می کند .

در تهاجم کیوس یا همان کاوس بوده است که مازندران ، آن سوی مرز ایران است و فرمانروایان آن، دشمنان ایران توصیف می شوند . فردوسی ، گویا تحت تاثیر فتح نامه ای غلو آمیز از همین جنگ بوده است . قتل عامی بزرگ  است و  ماجرایی تلخ که شرح سانسور شده اش، به دست شاعر بزرگ ما می رسد .او با رعایت امانت،  فتحنامه را به صورت شعر حماسی بازنویسی و روایت  می کند .اما حماسه سرای بزرگ ما ،زمان حادثه را نمی داند  پس ماجرا را ، نه در عصر ساسانیان بلکه در بخش اسطوره ها و در فصل پیشدادیان جای می دهد . او از سانسور عصر ساسانیان و از سرگذشت برادرانوشیروان بی خبر است و با دیدن اسامی قباد و کاوس(کیوس ) و رستم که در اسطوره های ایرانی نامشان آمده است، ماجرای هفتخوان را به پیشدادیان نسبت می دهد . جالب این است که هرسه این نام ها  که اشاره بدانان گردید از شخصیت های واقعی تاریخ عصر ساسانیانند و هر سه نفرهمزمان با یکدیگر، زندگی کرده اند۲  .

همانطور که بیان گردید غفلت فردوسی ناشی از سانسور فوق العاده عصر ساسانیان است . زدودن نام کیوس، برادر و رقیب انوشیروان،از تاریخ ساسانیان، فردوسی را نیز، از بود و نبود او بی خبر نگه می دارد . کیوس برادر بزرگ انوشیروان و عنصر سیاسی نیرومند و پشتیبان، در جنبش مزدکیان است .

گزارش فردوسی از جنبش مزدکیان ،گویای آن است که سراینده شاهنامه، کیوس،این رجل مهم عصر ساسانیان را اصلاً نمی شناسد . حال آنکه علاوه بر شهادت مورخان رومی۲ به واقعیت سرگذشت او ، ماجرای کیوس و سرگذشت خاندان او و نوادگان او در طیرستان و مازندران،  صفحات بیشمار از تاریخ این منطقه از ایران را  به خود اختصاص داده است .

علاوه بر آنچه که گفته شد ،دکتر صادق کیا و طرفداران دیدگاه او، مُحدث بودن نام مازندران را نیز مطرح می کنند . اگر  این نقل قول از مورخ عرب، یاقوت حموی است، باید گفت منابع یاقوت ، بسیارشان از شاهنامه فردوسی قدیمی تر است و طبیعی است که یاقوت، از فردوسی و شاهنامه او  چندان نمی داند .

همانگونه که اشاره شد مازندران در اصل ، ناحیه ای از نواحی طبرستان بود، اما شاهنامه فردوسی  بعد ها سبب شهرت فوق العاده مازندران می شود و نام  مازندران رفته رفته به تمامی  وسعت طبرستان سایه می اندازد .

مازندران اصلی به واقع می توان گفت ، تخت گاه جسنفشاهیان بود . آن ها از ملوک الطوایف و بازمانده از عصر اشکانیان بوده اند . سر زمین این مردم ابتدا تمامی فرشوادگر را شامل می شد، اما ساسانیان تمامی بخش های آن را به تدریج به تصرف خود درآوردند۳ . جسنفشاهیان به هنگام سقوط، حکمران فقط  ناحیه یی محدود از طبرستان، یعنی همان مازندران باستان بوده اند و سر انجام در نبردی خونین با  کیوس یعنی همان کاوس و در جریان  قتل عام مردم توسط او، آنجا نیزبه اشغال ساسانیان درآمد .  به اعتقاد نگارنده ،ساری و ناحیه اطراف آن و بطور کلی حوزه تجن ، تختگاه جسنفشاهیان یا همان مازندران باستان بوده است .

به این ترتیب شبهه استاد کیا در جغرافیای مازندران هفتخوان تا آن حد  که آنجا را بیرون از جغرافیای شمال ایران به حساب آوریم، درست نبوده بلکه گمراه کننده نیز هست .  استاد دکتر صادق کیا در این میان تنها نیست

مرحوم دکتر حسین کریمان۴ ،  نگاه دکتر صادق کیا را بسیار  می پسندد. کریمان اشاره به  بیشه ی نارون می کند . او نام کهن مازندران امروز را همان  بیشه نارون و یا تمیشه می انگارد و با استناد به اشعار شاهنامه ، مازندران امروز و بطور کلی جغرافیای آن  را با مازندران هفتخوان منطبق نمی بیند .او مازندران هفتخوان را ، چون استاد صادق کیا، متعلق به جغرافیایی دیگر می داند . دو بزرگوار متوجه این نکته نمی شوند  که مازندران ،ابتدا  فقط بخشی از وسعت طبرستان و  تنها بخشی از بیشه نارون بود و در حقیقت نامی ، درونی ومحلی بوده است . ما نیز باور مندیم که فردوسی و مردمان هم عصر او،  بیشه نارون و تمامی طبرستان را ،هرگز به مازندران موسوم نکرده اند ، اما مازندران ، به عنوان بخشی از بیشه نارون ، قرن ها پیش از فردوسی و حتی پیش از عصر ساسانیان موجودیت داشته است  .

نام و لقب دیو در شاهنامه ، دکتر صادق کیا را قانع می کند تا بگوید ،محل وقوع  هفتخوان جایی دیگر خارج از مازندران امروز است  .چرا که او منکر حضور تاریخی دیوان در مازندران امروز است و روایت شاهنامه را دلیل می آورد و می گوید مازندران شهر دیوان نبود . او نقل قولی از سام و از شاهنامه را انتخاب می کند و از زبان سام نقل می کند  :

برفتم بدان شهر دیوان نر          چه دیوانی که شیران پرخاشخر
از اسپان تازی تگاورترند                   ز گردان ایران دلاورترند

او و هواداران او،  متمایز بودن گُردان مازندران با  گُردان ایرانی را  در ابیات فوق ، دلیل ادعای خود  می آورند.

بی تردید این آقایان از مهاجرت مردمان متمدن از شمال هند به شمال ایران ، در عصر سلوکیان کاملاً بی خبر ند ، بدین خاطر، حضور دیو را در مازندران و در شمال ایران باور نداشته، حتی رواج این اصطلاح در خطه مازندران و در عصر شاه عباس را، نوعی ابداع دانسته اند . بعید است که استاد ارجمند، صادق کیا این سروده از نظامی گنجوی ، شاعر قرن ششم هجری را مرور نکرده باشد که گفت:

نخیزد ز مازندران جز دو چیز          یکی دیو مردم یکی دیو نـیـز

نــرویـد گیاهی به مازندران         که صد نوک زوبین نبینی در آن

عراق دل افروز باد ارجمند          که آوازه فضل ازو شد بلند

نظامی شاعر قرن ششم است . پیدا است که دیو در مازندران ، ابداع معاصران شاه عباس و یا ابداعی در قرن یازدهم هجری نبود . اگر که، بعضی رجال و صاحبان املاک سواد کوه در مازندران عصر شاه عباس هنوز هم ملقب به دیو بوده اند۵ ، این رسمی متعلق به سنتی بسیار کهن بوده است .
بنا کردن افزون تر از ده ها  شهر مهاجر نشین توسط یونانیان در محدوده ایران باستان که ساکنانشان فقط یوناتیان و ایرانیان نبوده اند را نباید ازخاطر برد .

دکتر صادق کیا و همعصران او که به نسل های پیش از ما تعلق داشته اند ، امکاناتی محدود برای تحقیقات میدانی  مثلاً  تاریخ شفاهی مردم ، در دسترس داشته اند .  امروز تاریخ شفاهی ، حتی گویش و زبان مردم، با تکیه بر امکانات مدرن، به ما می آموزد تا پرده از راز ها برداریم و درک درست تری از تاریخ مازندران پیدا کنیم .

در خاتمه باید عرض کنم گفته های غریب و اظهارات عجیب گاهی اینجا و آنجا به چشم می خورَد ، این گفته که، مازندران در یمن است و یا آن که مصر و مازندران بهم آمیخته اند و حرف هایی از این قبیل که مرحوم دکترصادق کیا  و یا مرحوم حسن کریمان نقل قولشان می کنند وافی به مقصود نیست . به راستی کدام مرد یا زن مصری و یا شامی و یا یمنی نوشته ای و یا نقل قولی را به یادگار گذاشت حاکی از آنکه، روزی از روزگاران، مصر یا شام و یا یمن ، با جایی و مکانی به نام مازندران نسبتی داشته اند تا موید مضامین غریب بعضی مکتوبات نا مفهوم تاریخی باشد ؟ در مازندران امروز و در تاریخ این خطه نشانه ها بسیار است، از مردمی که، اینجا، سرزمینشان بود و دیو (دِ وَ )، لقب بزرگانشان بوده است .

پانویس :


۱-    صادق کیا فرزند احمد کیا مقتدرالدوله، در سال ۱۲۹۹ در تهران به دنیا آمد . او در رشتهٔ زبان و ادبیات فارسی به تحصیل پرداخت و در ۱۳۲۰ دورهٔ لیسانس را به پایان رساند و وارد خدمت وزارت فرهنگ شد. در سال ۱۳۲۳ پس از دفاع از رسالهٔ دکتری خود با موضوع «تصحیح متن منظوم به نام نصاب طبری» به اخذ درجهٔ دکتری ادبیات نایل آمد. از سال ۱۳۲۴ در سمت دانشیاری در دانشکدهٔ ادبیات دانشگاه تهران به تدریس مشغول شد. در سال ۱۳۳۰ به عنوان استاد کرسی زبان و ادبیات پهلوی در دانشگاه تهران ارتقا یافت . در تأسیس فرهنگستان زبان ایران در دههٔ ۱۳۴۰ نقش فعالی داشت و ریاست این فرهنگستان را به عهده گرفتدکتر صادق کیا در اسفند ۱۳۸۰ در آمریکا درگذشت.

از دکتر صادق کیا،. کتابچه ای در سال ١٣۵٣ با نام «شاهنامه و مازندران» چاپ شد،
۲-    برای آگاهی بیشتر در این زمینه به مقاله ” مازندران هفتخوان  ،نام ها و مکان ها ” در همین سایت مراجعه فرمایید .

۳-    جسنفشاه و اولاد او تا عهد قبادبن پیروز حاکم طبرستان بودند و ملک تمامی ممالک فرشوادگر از عهد ذوالقرنین تا عهد قباد در حیطه تصرف ایشان بود اگر احیاناً بعضی ولایات با استیلا و غلبه قهری از ایشان مسلوب می گشت طبرستان را همیشه حاکم و اولامر بوده اند .(کتاب مازندران وطبرستان و رویان تالیف ظهیرالدین مرعشی – نقل قول مولف از مولانا اولیا الله آملی)

۴-    حسین کریمان نویسنده، استاد دانشگاه و ادیب. در سال ۱۲۹۲ خورشیدی در حومهء تهران (رودبار قصران) به دنیا آمد. تحصیلات ابتدائی و متوسطه را در تهران به پایان برد . در سال ۱۳۲۴ موفق به دریافت لیسانس در رشته زبان و ادبیات فارسی از دانشسرای عالی شد در سال ۱۳۳۵ دوره دکتری خود در رشته زبان و ادبیات فارسی را به پایان رساند و از سال ۱۳۳۹ به تدریس در دانشگاه شهید بهشتی (ملی سابق) پرداخت و تا پایان عمر بدان مشغول بود. دکتر حسین کریمان در ۲۰ آذر ۱۳۷۲ در سن هشتاد سالگى در گذشت .از  مرحوم حسین کریمان نوشته ای تحت عنوان مازندران و شاهنامه  در سال ۱۳۸۶ در سایت اینترنتی مازندنومه منتشر گردید . آقای کریمان در این نوشتار سعی بلیغ نمود تا نشان دهد مازندران امروز همان مازندران هفتخوان نیست . ایشان ابتدا سعی می کند تا یگوید ، مازندران امروز همان است که در متن شاهنامه با نام بیشه نارون و یا نامی دیگر، تمیشه،  از آن یاد  می شود . ایشان باارائه  این  مطلب که قرین صحت است ، نتیجه ای نادرست را اعلام می کنند . او با نتیجه گیری خود، واقع بودن مازندران هفتخوان در شمال ایران را بطور کل انکار می کند . می بینیم فرض درست ایشان به حکمی نادرست منتهی شده است ، چرا که  مازندران هفتخوان در اصل ناحیه ای محدود از طبرستان بود و این سبب نفی واقعیت مازندران باستان در شمال ایران نیست . شهرت این ناحیه در مقابل طبرستان را ، می توان با شهرت تهران در مقابل ری ،پس از ظهور قاجاریان مقایسه کرد . البته دلیل شهرت فراوان  مازندران و سایه انداختن نام آن بر طبرستان ، با علت اشتهار تهران در مقابل ری متفاوت است . اولی را فردوسی بلند آوازه نمود و دومی را پایتخت شدن آن به شهرت بسیار رساند . 
۵-    تاریخ مازندران – شیخعلی گیلانی به تصحیح دکتر منوچهر ستوده  بنیاد فرهنگ ایران – تهران ۱۳۵۲

 

با دوستانتان به اشتراک بگذارید

Print
Email
Telegram
WhatsApp

2 پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *