پیش زمینه و یا پیش درآمد همه انقلاب ها، بحران های عمیق اجتماعی اند . فهم انقلاب و راه عبور را، روشنفکران با درک و فهم خود از بحران، به مردم نشان می دهند. در انقلاب مشروطه متفکرین و روشنفکران در تنویر افکار مردم کوشیدند و امروز نتایج آن ، برای همه ملموس و صحت آن قابل ارزیابی است .
سخن از بحران و بعد سخن از انقلاب پیش کشیدیم . زیرا در ادامه بحران است که کار به انقلاب می کشد . مهم آن است بدانیم بحران چیست و چرا آمده ؟ روشنفکران همیشه پاسخگوی همین پرسش اند .
بحران های کوچک همگام با اصل بحران،گاهی عرضه اندام می کنند اما این بحران ها زمینه ساز اصلی انقلاب شناخته نمی شوند. بحران های کوچک فقط در حکم چاشنی انفجاری عمل می کنند .
بحران عقب ماندگی و فقر ، پیش از انقلاب مشروطه ، استیلای دراز مدت بر کشور داشت و بحران غالب همین بود ، بحران ناشی از ترور ناصرالدین شاه چاشنی انقلاب مشروطه شد.
انقلاب مشروطه گام بلندی برای فرار از استبداد مطلق شد، گرچه مانعی دیگر یعنی نظم فئودالی، بر سر جای خود باقی ماند، اما این مانع، با ظهور رضاشاه و سلطنت پسرش، به تدریج ضعیف شد و با ظهور انقلابی دیگر در ایران در سال ۵۷ به نحوی کامل ریشه کن شد .در تمامی این دوران روشنفکران ایرانی، اصل بحران را، متفق القول ، به فقر فاحش و به عقب ماندگی نسبت داده اند .
سخن از انقلاب ۵۷ پیش آمد، آیا یه راستی بحران غالب در انقلاب ۵۷ را تا کنون شناخته ایم ؟ آن چه تا کنون در شرح انقلاب گفته شد، آیا تصویری درست از اصل بحران که به انقلاب ۵۷ منجر شد ،برایمان ترسیم می کند ؟
باید اعتراف کنیم عمق اختلاف نظر ها در پاسخ به این پرسش حیرت انگیز است
بدون هیچ تردید سال ۵۷ آن چه که در ایران رخ داد بر اساس تعاریف سیاسی رایج، یک انقلاب تمام عیار بوده است. اما به راستی بحران اصلی در این انقلاب چه بود ؟ اگر که انقلاب مشروطه را بحران فقر و عقب ماندگی سبب ساز شد ، انقلاب ۵۷ را کدام بحران به ارمغان آورد ؟
روشنفکران چپ، انقلاب ها را اوج منازعه طبقات اجتماعی با یکدیگر می دانند ، آیا انقلاب ۵۷ را می توان حاصل منازعه ای طبقاتی دانست ؟
فقط بعضی روشنفکران ، فقر و عقب ماندگی را دلیل اصلی وقوع انقلاب اخیر می دانند . عده ای نیز انگیزه حفظ دین را در مقابله با دین گریزی عامل انقلاب دانسته اند و عده ای هم استبداد و یا دخالت بیگانگان را مسبب انقلاب می دانند و عده ای بخشی از آن عوامل یا جمع همه این عوامل را مسبب بحرانی عمیق دانسته اند که بر روی هم ، زمینه ساز انقلاب ۵۷ شده است .
با این که قریب به چهل سال از انقلاب گذشت ، آن چه مسلم است اختلاف نظر روشنفکران ، در معرفی اصل بحران منتهی به انقلاب ، هر روز بیشتر و بیشتر می شود .
به راستی کدام نگرش قادر است که بحران اصلی را به درستی معرفی کند ، بحران محوری منجر به انقلاب ۵۷ را چگونه باید شناخت ؟
واقع بینانه است اگر بگوییم روشنفکران امروز بر خلاف روشنفکران عصرانقلاب مشروطه، هنوز به هسته اصلی بحران منتهی به انقلاب ۵۷ نگاهی متفاوت و گاه متضاد دارند .
اگر ریشه بحران ، نا شناخته، باقی است چگونه می توان مدعی شد، بحران به پایان راه رسیده است ؟
شواهد نشان می دهد با وقوع انقلاب ۵۷ دگرگونی های عمیقی در سیاست و سیاست ورزی در ایران رخ داده و بسیاری از تحولات اجتماعی فرصت بروز پیدا کرده است اما چه کسی قادر است که این سلسله تحولات را پاسخ نهایی به بحران ناشناخته ای بداند که انقلاب ۵۷ ناشی از آن بوده است ؟
آیا انقلاب به هدف نهایی خود رسیده است ؟ مقصد نهایی بحرانی که این همه تحولات را با خود پدید آورد کجاست ؟ سرچشمه مسائلی که جامعه امروز را کما کان بحران خیز و انقلابی نگهداشته ، از کجا است ؟ هنوزهم رهبران سیاسی کشور به لزوم انقلابی ماندن خود و به لزوم انقلابی بودن جامعه آشکارا اذعان می کنند ،آیا این انعکاسی از ادامه بحران نیست ؟
بسیاری از روشنفکران مذهبی، انقلاب ۵۷ را با انگیزه های اقتصادی تعبیر نمی کنند. در مقابل ، روشنفکران دیگر، به عواملی کاملاً متفاوت باور دارند . توافق، حتی در سطحی حد اقل بر سر این مطلب که بحران اصلی چه بوده از کجا آمده ، هنوز بین روشنفکران صورت نگرفته است .
آن چه که تا کنون شده است را به هیچ وجه دست کم نگیریم ولی در عین حال باید اعتراف کنیم که هنوز از بحران اصلی عبور نکرده ایم .
نبود توافق نسبی بین روشنفکران حاکی است که اصل بحران هنوزنامشخص باقی مانده است . پیچیدگی ماجرا کار را به اینجا کشاند .
ویژگی های انقلاب۵۷
۱- شرکت تمامی طبفات در انقلاب (رد نظریه منازعه طبقاتی )
۲- در زمان وقوع انقلاب نه از قحطی خبری بود و نه از کمبود نسبی مواد غذایی مردم ، جایی که این دو عامل نشانه همه انقلاب های پیشین بوده است .
۳- استبداد و حکومت فردی شاه اگر چه مورد نفرت آتشین روشنفکران بود ولی میان عامه مردم این چنین نبود ، نفرت مهیب مردم علیه شاه از بروزات دیگر آب می خورد . منطقه ای از جهان که ما در آن زندگی می کنیم، استبداد فردی برای مردم ،هنوز هم نفرتی در حد انتظار را به خود جلب نمی کند .
مشاهدات حاکی از آن است : آن چه که اساساً باعث شد تا مردم حکومت شاه را واژگون کنند ظهور عارضه ای نو پدید در جامعه ایران بوده است .دلیل را در ادامه خواهیم آورد.
جدایی مالی حکومت از مردم
حیات یک نظام سیاسی ، در اولین گام بسته به قواعدی گریز ناپذیر است . این قواعد آن چنان آشکار و بدیهی اند که هیچ کس قادر به انکار آن نیست .
اولاً ، نظم سیاسی و مدیریت اجتماعی لازمه حیات یک جامعه بزرگ انسانی است .
ثانیاً، شبکه های مدیریت سیاسی و اجتماعی یک کشور، همیشه از سوی توده مردم همان کشور تغذیه مالی می شوند .
این دو قاعده بسیار حیاتی اند و به هم وابسته اند و لزوم رعایت آن برهمگان روشن است . بحرانِ محوریِ منتهی به انقلاب ۵۷ زمانی آغاز گردید که قاعده دوم به شدت و به گونه ای فاحش به زیر پا گذاشته شد .
رویای مردم، در تمامی طول تاریخ، برپایی حکومتی بی نیاز از مالیات بود. روشن است برای عقلای مردم این امری نا ممکن تلقی می شد . مالیات همیشه از مقتضیات زندگی اجتماعی عنوان شده است . اگر جریان مالیه ای فارغ از تلاش مردم وجود می داشت ،همه عقلا آن را برای دولت ،مطلوب شمرده و به استقبال آن نیز می شتافتند .اما چنین فرصتی یا وجود نداشت یا، دولتی مستعجل بود و هرگز برای چندین و چند سال ادامه پیدا نمی کرد .
بلی چنان اتفاقی پیش از ما، صورت تحقق پیدا نکرده است تا نتایج تاریخی آن ، در گنجینه تجربیات بشری ثبت شود ، اما در نیم قرن اخیر ،به تجربه ای از این دست ما ایرانیان دست یازیده ایم ، درآمدهای بسیار کلان نفت که به جز گروهی اندک و بسیار کوچک از جمعیت نیروی کار، بقیه در خلق آن ، نقشی ندارند، ساختار بودجه دولت های ما را سالیان سال، تحت سیطره خود درآورده است .
تجربه ای که ما بدان دست یازیده ایم، مشکلات بی شمار را به ارمغان داشت . دشواری ها درعرصه های مختلف برایمان پدید آورد، تا آنجا که به مثابه سَندرُمی خطرناک ، علائم گوناگون آن پی در پی ظهور می کند .
ساده اندیشان، سوژه نفت را مشکلی پیش پا افتاده تلقی می کنند . تناسبات را نمی فهمند و شاخصه ها را در نظر نمی گیرند به راه حلی که خاصه شرایط ما ست ، فکر نمی کنند . با نگاه سطحی نروژ را الگویی برای برون رفت از این مشکل به رخ می کشند ،آن ها حتی نیم نگاهی به سهم مالیات مردم در بودجه دولت نروژ نمی اندازند که از سال های دیرین همیشه برقرار بوده است. خود را فریب می دهند و گاه مشکل مارا به بیماری هلندی خلاصه می کنند . موفقیت کویت را مطرح می کنند ،توجه نمی کنند که در آمد دولت در کویت ،ثمره تلاش جمعیت محدود آن کشور است . کویتی های کم جمعیت در کنار بیگانگان پرتعداد مهاجر، انحصار منابع آن کشور را در دست دارند و در مدیریت و مالکیت انحصاری آن می کوشند .
همان ساده اندیشان در تمامی نوشته ها و بیانات که نشر می دهند به انتقاد از این و یا از آن فرد و یا از این و از آن گروه می پردازند ، فقط از تنگ نظری یا بلند نظری و صداقت و بی صداقتی و صفات اخلاقی حرف می زنند . آن ها گمان می کنند با نصایح اخلاقی می توان از رعایت اصول علمی و فهم و درک آن، بی نیاز شد.
آن ها نسبت به اوضاع در الجزائر و عراق و لیبی و ونزوئلا ، سکوت می کنند . همه می دانیم این کشور ها شبیه ایران، به مدد جمعیتی اندک از مردم ، در قالب کارکنان صنعت نفت ، معاش دولت را فراهم کرده یا می کنند. این همان وضعیت است که سال های سال گریبان ما را گرفته، سبب گسست مالی دولت از توده های مردم شده است . به اعتقاد نگارنده همه این کشور ها بایستی با جدا کردن نفت از قوه مجریه ، اداره منابع نفت و گاز را مستقیم زیر نظر نمایندگان ویژه مردم خود قرار دهند و مطابق قوانین تازه ، تقسیم وظائف نمایند، به نحوی که مجدداً ارتباط مالی دولت و مردم، شکل طبیعی خود را بازپس گیرد و تکیه گاه مالی دولت،همان پرداخت های قانونی از سوی فرد فرد مردم و یا از سوی موسسات متعلق به مردم باشد . به اعتقاد نگارنده در آن صورت است که می توان گفت بحرانِ محوریِ دیرپا در کشور ما ایران، به پایان آمده سرانجام انقلاب ۵۷ به هدف بنیادی خود در مالیه و اقتصاد رسیده است . پایان ساری – تیرماه ۹۳