تعداد بازدید : 151 بار

نقدی بر« مازندران و دیوان »

درویش علی کولاییان

اخیراً کتابچه ای به چاپ رسید که نوبسنده اش استاد میرجلال الدین کزازی است .کتابچه به همت دوستان مازندرانی و در مجموعه ای تحت سرپرستی دکتر زین العابدین درگاهی منتشر شده است . نام آن « مازندران و دیوان »  است۱ .

استاد کزازی استاد برجسته دانشگاه است. او در صفحه آغازین کتاب در معنای دیو در فرهنگ ایرانی سخن میگوید و می نویسد که دیو در روزگاری نام خدا بوده است و در روزگاری دیگر نام شیطان . او می گوید : « داستان دیو در تاریخ و فرهنگ ایران ،داستانی است شگفت … دیو در روزگاری در معنی خدای به کار می رفته است و روزگاری دیگر ، در کاربردی به یکبارگی وارونه ، در معنای اهریمن .  …»(ص۱۱)

استاد ریشه این تناقض را در تفاوت روزگار  پیش و روزگار پس از زردشت۲ می داند ، تا آن جا که  ایران باستان را به دو دوره  ، پیش از زردشت و پس از زردشت خلاصه می کند و اینگونه می نویسد : « سرگذشت مینوی و آیینی به دو روزگار برجسته و بنیادین بخش می شود : روزگار بغانی ( paganinism ) و روزگار ترسایی.  آن روزگار نخستین را دیو یَِسنامی نامیم و روزگار  دومین را مَزِد یَسنا : روزگار دیو پرستی ،یا به سخنی دیگر: روزگار پیش از زردشت و روزگار پس از زردشت .» (ص ۱۱)

عبارتی که از مقدمه استاد  آورده ایم پرسشی رابر می انگیزد که چرا ایشان دوران ایران باستانی را اینچنین خلاصه می کنند ؟ چرا دوران باستانی ما را فقط  به دوران پیش از زردشت و دوران پس از زردشت خلاصه می کنند ؟ چرا وقوع تغییرات و وارونگی را به یکبارگی می دانند  ؟ دوران پیش آمده را چرا ایشان منحصر به ” دیو یَسنا” یا همان روزگار دیو پرستی و روزگار “مَزدِ یَسنا” ، یا روزگار پس از زردشت می دانند؟   آیا این گمان درست است؟ خیر!

در امپراطوری ایران و در ایالات مختلف آن همیشه اقوامی با اعتقادات دینی متفاوت نیز گذران داشته اند . هم در زمان هخامنشیان و هم در زمان اشکانیان و یا در مقاطعی دیگر ، و حتی امروز هم مردمانی با مذاهب مختلف، در کنارهم  و در درون ایران و یا فرا سوی مرزهایمان زندگی می کنند  .  گیتی هیچ زمان در انحصار آیینی خاص نبوده و نیست .می بینیم نگاه تک رنگ استاد ،  نه تنها تفسیر  روشنی از موضوع به دست نمی دهد  بلکه کار را مشکل تر می کند !

استاد می فرمایند  به دلیل تغییرات در مذهب مردم ، واژه دیو معنایی وارونه پیدا می کند و می نویسند : « به هر روی دیگرگشتی بنیادین و نهادین که زردشت در آیین باستانی هند و ایرانی یا آیین دیو یسنا پدید آورد کارکرد و معنای باور شناختی و زبانی دیو را در فرهنگ و زبان های ایران زمین به یکبارگی دیگر کرد و وارونگی بخشید .»( ص ۱۱ ) .

اصطلاح «به یکبارگی » را باز هم استاد به کار می برند و گویی بر این اصطلاح  تاکید می کنند و می گویند از آن زمان که مذهب “مَزد یَسنا” در صحنه ظهور پیدا می کند، واژه دیو تغییر معنی می دهد و به معنایی وارونه یعنی اهریمن بدل می شود و می افزایند : « آز آن پس ، در میان زبان های ایرانی  تنها در زبان های ایرانی، دیو از معنی خدای به معنی اهریمن وا گردید»( ص۲۰ ) . و باز هم می افزایند « با این همه هنوز ، پس از گذشت هزاران سال ، نشانه ها و یادگارهایی از روزگار و آیین دیو یسنا در پهنه ایران می توان یافت ، به ویژه در نام های جغرافیایی . » ص(۲۰ ) . باید نتیجه گرفت که به گمان استاد از زمان حضور باورمندان به ” دیو یَسنا” هزاران سال گذشته اشت !

استاد کزازی باز هم در ادامه  می نویسند ، بسیاری جاها و مکان ها، نام خود را با واژه دیو مشخص می کنند و تعداد بیشتررا ،  از این دست ، اماکنی در مازندران دانسته اند و می نویسند : « پاره ای از از جای ها و دهستان ها ، در نام به دیو باز خوانده می شوند . بیشینه آن ها را در مازندران و گیلان می یابیم . در سر زمینی که بیشترین پیوند را با دیوان دارند . »(ص۲۰)   در ادامه به این مطلب به صراحت اشاره و تاکید می کنند که در ترکیبِ نامِ بسیاری از اماکن  در مازندران و گیلان به ویژه مازندران، نام دیو به کار رفته است .

باید بگوییم نشانه ها از نام دیو در مازندران ، منحصر به نام مکان ها و جای ها نیست . بعضی رجال تاریخی مازندران نیز  تا زمان شاه عباس صفوی در مازندران ملقب به دیو بوده اند۳ . حتی امروز هم در نام و لقب بعضی مردم، واژه دیو به چشم می خورد .آیا این لقب، که از قضا احترام آمیز بوده است ، فقط به منزله یادگار به کار می رفته است ؟ یا آن که نام دیو عنصری زنده و معنا دار در فرهنگ مردمان بود .

بعید است مطلبی که بدان اشاره شد از چشمان استاد پنهان بوده است . شاید همان نگاه تک رنگ که البته فقط منحصر به ایشان نیست باعث چشم پوشی ایشان از این واقعیت شده است . این چه اصراری است که خاطره واژه  «دیو» رافقط  به پیش از تاریخ و به پیش از زردشت معطوف بدانیم ؟  مشکل از آن جا سر چشمه می گیرد که استاد واژه «دیو» را فقط به معنای خداوند و یا اهریمن شنیده اند ، حال آن که دیو در زبان مردم مازندران به معنای ارباب و عالیجناب نیز بوده است . به خاطر دارم روستایی ِمازندرانی ، در اشاره به بزرگی و اهمیت یک شخص می گفت :مردی دِوَ.  یعنی: (این ) مرد عالی مقام است .
در فقدان آگاهی و نبود پژوهش است که عقبه ما  مازندرانیان و گیلانیان غیر آریایی و متفاوت با دیگر مردم ایران می شود و بنا به گفته استاد کزازی سابقه ما در ایران به زمانی جلو تر از کوچ آریاییان بازمی گردد !

به گمان استاد ، سکونتگاه احتمالی اولیه ما مازندرانیان “مُهنجا دارو”  و ” دره ایندوس ” می شود ( ص۳۲) . چرا که به قول ایشان تنها تمدن درخشان پیش از آریاییان تمدن دره ایندوس بوده است. البته چنین حدس و گمان هایی نبایست ناخوشایند تلقی شود ولی اشکال کار اینجا است که این برداشتِ نادرستِ استاد را، از تاریخ مازندران باستان نمایان می کند  .

به کدام حکم باید این گونه بیندیشیم که تمام اقوام در محدوده امپراطوری ایران ، بعد از ظهور زردشت و یا دوره هایی بعد از آن مطلقاً به آیین مزد یسنا در آمده اند و آیین همه مردم در درون امپراطوری ایران حتی تا دوران اشکانیان همان آیین مزد یسنا بوده است ؟ به کدام سبب واژه دیو فقط به خاطره های چند هزار سال پیش مربوط می شود؟ .

از یاد نباید برد که بیش از یک قرن(  قرن چهارم و قرن سوم پیش از میلاد )یونانیان بر ایران مسلط بوده اند و تا چند قرن اشکانیان متفاوت با ساسانیان و به دور از نگاه سخت گیرانه  بر ایران حاکم بوده اند . سوال ساده این است که در این فاصله، که چند قرن قبل و چند قرن بعد از میلاد را شامل  است، آیینی شبیه همان ” دیوِ یسنا “، آیا فرصت بروز مجدد در ایران را نداشته است ؟ همه منطقه که متعلق به ایران نبود . همسایه شرقی ما، کشوری با نام هـنـد بود ، سرزمینی وسیع که چندین برابر ایران جمعیت داشته است . بر خلاف ایرانِ، آن زمان، کشور هـنـد دوران با شکوه  خود را سپری می کرد. آیین  مردم هـنـد نزدیک به آیینی بود که استاد کزازی آن را ” دیوِ یَسنا” می نامد .

آن چه که همه به فراموشی سپرده اند و بر اساس مستندات تاریخی و شواهد موجود، غیر قابل انکار به نظر می رسد،آمدن موج هایی از مردمان مهاجر از شمال کشورهند «اتار پرادش » به شمال ایران و به مازندران در قرون اولیه قبل از میلاد است. این در سایه سیاست یونانیان و اشکانیان بوده است . مهاجرت حتی به ارمنستان باستان نیز رسید۴. آن ها مردمی آریایی بوده، کشاورزان ، دامداران و بازرگانان پیشرفته عهد خود بودند.  در زبان همین مردم بود که «دیو » تنها به خدایان اطلاق نمی شد بلکه شاهزادگان و بزرگان و قدیسان شان نیز از سوی آنها،با همین واژه یعنی «دیو »، خطاب می شدند .آن ها از زبان شکوهمند سنسکریت بهره می بردند .

روابط بسیار نزدیک سلوکیان با امپراطور هند را همه مورخان اذعان می کنند . این فرصتی تاریخی برای  تحولی بزرگ بوده است . مهاجرت مردمانی بود با نژاد آریایی ، کشاورز و دامدار و بازرگان، و همانطور که گفته شد، مهاجرت از اقلیمی مشابه شمال ایران و از شمال هند بوده است . از قراین پیدا است که این تحول، مدت های مدید و در طول قرن های سوم و دوم پیش از میلاد، ادامه داشته است . با دخالت و موافقت سلوکیان، قوم لشکری پارت یا همان اشکانیان که ابتدا در اطاعت سلوکیان بوده اند همکاری وهمزیستی دراز مدتی را با مردمان مهاجر آغاز می کنند . به دلیل مبانی فرهنگی مشترک، همزیستی اشکانیان با مردم مهاجر امری آسان و آسان تر از همزیستی با یونانیان بوده است .
چنین بر می آید که حاصل ترکیب دو قوم ،یعنی مهاجرین و مردمان پارتی، سهم عمده مردم شمال ایران را پدید آورده است .بر اساس شواهد، زبان مردم شمال ایران حاصل پیوند تاریخی زبان مردمان این دو قوم بوده است.

اقوام پیشین در شمال ایران قبل از آمدن مهاجرین ،ابتدا تنک جمعیت و پراکنده بوده اند . نشانه های نیرومندی از کشاورزی و دامداری از سوی ساکنین اولیه ، در روایات تاریخی به چشم نمی حورد . مردم مهاجر، اما، در سایه فرهنگ غذایی خود و کشت برنج و دامداری مناسب  ، در مدتی کوتاه به دلیل فرهنگ و بهداشت خود، به جمعیتی هنگفت می رسند .

بنا به شواهد موکد، در حافظه تاریخی مردم ایران، خسرو ایرانیان نوشتن و خواندن را ازاین قوم فرا می گیرد . شعری را که استاد کزازی(ص۲۷ ) از شاهنامه فردوسی ، در کتابچه آورده است  ،نقل می کنیم . شعر به وضوح فراز و نشیب روابط این دو قوم را بازتاب می دهد.

همه نره دیوان ِ افسونگران                            برفتند جادو سپاهی گران

دمنده سیه دیوشان پیشرو                             همه بآسمان بر کشیدند غو

جهاندار تهمورث با فرین                              بیامد ، کمر بسته رزم و کین

یکایک بر آراست با دیو جنگ                       نبد جنگشان را فراوان درنگ

از ایشان دو بهره به  افسون ، ببست               دگرشان به گرز گران کرد پست

کشیدندشان خسته و بسته خوار                     به جان خواستند آن زمان زینهار

که « ما را مکش ! تا یکی نوهنر،                بیاموزَنیمت  کت  آید  به بر »

کی نامور دادشان زینهار                           بدان تا نهانی کنند آشکار

چآزادشان شد سر از بند اوی                      به ناچار جستند پیوند ِ اوی

نبشتن به خسرو بیاموختند                        دلش را چو خورشید بفروحتند

نبشتن یکی نه که نزدیک سی                     چه رومی و چه تازی و پارسی

چه سغدی و چینی و چه پهلوی                   نگاریدن آن کجا بشنوی

آن چه که مطلب را آشکار تر می کند آگاهی به این مطلب است که ابتدا نوشتن و خواندن در انحصار مردم برهمن بود و این از سنن مردمان هندو  در آن عصر بوده است. ولی با قدرت گرفتن نسبی قوم لشگری پارت در مقابل سلوکیان ، این انحصار شکسته شد . چنین پیشامدی و آثار برآمده از آن را بایستی بسیار با اهمیت تلقی نمود . غفلت از فهم ابعاد این پیشامد مهم، بسیاری از رموز فرهنگی و تاریخی واشتراکات فرهنگی ما با کشور هند را ناگشوده باقی  گذاشته است   .

باید بگویم استاد ارجمند جناب کزازی با نشانه هایی نا کافی به جستجوی منشا تاریخی ما مازندرانیان شتافته است . ایشان تنها واژه دیو را برای هدفی که داشت کافی شمرده و برای اظهار نظر کافی دانسته است . به ایشان و همکاران محترمشان باید عرض کنم با گسترش پژوهش های مازندران شناسی در دانشکده های تاریخ و ادبیات ، شما می توانید خدمت شایان توجهی را به تاریخ و ادبیات مردم ایران و زبان فارسی داشته باشید .پایان .

ساری-    آبان ۹۱

  پانویس :

۱- نشر «رسانش نوین » کتابچه را منتشر نموده است . از سی وهفت جلد کتاب های مجموعه، این کتابچه اولین آن است  .

۲- بیشتر پژوهشگران طرفدار تاریخ سنتی، زمان زرتشت را سده پنجم تا ششم پیش از میلاد در نظر گرفته‌اند .

۳-     در کتاب تاریخ مازندران تالیف شیخعلی گیلانی  (۱۰۴۴ هق ) و به تصحیح دکتر منوچهر ستوده بروشنی آمده است که بعضی رجال و فئودال های سواد کوه  در عصر شاه عباس ملقب به دیو بوده اند .

۴-   اصل این مطلب  در کتابی کهن و تاریخی به زبان سریانی تالیف زنوب گلک(  Zenob  Glak )در ابتدای قرن چهارم میلادی و در توصیف جنگ های مذهبی به  راهبری روحانی مسیحی با نام گریگوری ایلو میناتور(منور )، آمده است . در ماجرای مربوط به آن  دست  عوامل  امپراطوری روم نیز در کار بوده  است  و هزاران هندو در جریان آن  قتل عام می شوند . در کتاب آمده است که اجداد مردم هندو در اصل مهاجرینی از اتار پرادش و از شمال هند بوده اند و در قرن دوم پیش از میلاد  به ارمنستان آن روز مهاجرت می کنند . جالب این که ماجرایی مشابه همان کشتار دویست سال بعد در مازندران ایران اتفاق می افتد . در این ماجرا کیوس یا همان کاوس شاهزاده جاه طلب ساسانی ، خاندان کهن حاکم  بر ایالت مازندران را که ظاهزاً حکومتی خود مختار داشته اند به زیر کشیده ،خودش را شاه فرشوادگر و یا همان گرشاه اعلام می کند . او برای رسیدن به هدف  خود و تصاحب به اصطلاح گنج مازندران ، دست به قتل عامی فجیع می زند و مردمان دیو را که اجدادشان هندو بوده اند، قتل عام می کند . شرح اعمال او را منابع تاریخی فقط با سکوت برگزار می کنند ،ولی فردوسی بزرگ شرح مبهم این ماجرا را  که  می رفت از فرط سانسور دستگاه  ساسانی به فراموشی سپرده شود، از دل اسطوره ها  بیرون کشده  آن را به شکل داستان هفتخوان رستم ، به نظم در می آورد  .نقل این مطالب در کتاب “نگاهی نو به تاریخ مازندران باستان ” تالیف درویش علی کولاییان ۱۳۹۰ نشر گیلکان آمده است .

 

با دوستانتان به اشتراک بگذارید

Print
Email
Telegram
WhatsApp

3 پاسخ

  1. با سلام به استاد محترم باید اذعان کرد که با توجه به اصالت شخصی خودم که از بندپی بابل می باشد از تبار دهون(دیو) می باشم و در کودکی بیاد دارم که در محله مان که از دو سه تیره تشکیل شده افراد به تبار و نام معرفی می شدند و با افتخار یاد می کردند که از تبار دیو یا دهون هستم اری اکنون که ۵۰ سال از ان تاریخ می گذرد و از طرفی هم که مطالعاتی در این خصوص داشته ام مکتوبات استاد کاملا منطبق با یافته های خودم است علم ژنتیک در اینده راهگشای مهمی خواهد بود با این اوصاف مهاجران هندی اصیل ترین قوم مازنی حکومت مستقل داشتن عدم تسخیر زرتشتیان فراری دادن انها از دست تبر زن های مازنی وارونه نمودن معنی دیو از چشم انان به عنوان خصمکه حایت از مقاومت جانانه و یاءس و نامیدی مهاجمان زرتشتی که در شاهنامه فردوسی مشهود است داشتن اداب و رسوم شبیه رقص و سماء که همراه جیغ و سرور در مراسم به عهده داشتن حاکمیت بخشها و محله ها به طور سنتی تا پهلوی اول داشتن اثار ی چون نام محلات پلها چشمه ها قبرستان و …حفظ اصالت تیره ای و تباری خویش طوری که اکثرا میدانند اصلتا از دهون یا دیو می باشندپراکندگی در تمام مازندران مثل دیوا- صورت(دیوصورتی-دیوبندو..)-دیوکلا-دیودشت-دیوچشمه و حتی در لنگرود گیلان هم روستایی با نام دیوشل داریم که همه اینها حکایت از کیاست پژوهش استاد و اصالت دیوان مازندران دارداز زمان صفویه دیوان که حکومت از دست رفته مازندران را با اعمال نفوذ سنتی و شهامت و دلیری خود به انان باز گرداندند و مجددا حاکم اکثر مناطق شدند و پیوند فامیلی با شاه عباس (دوم) از جانب مادر در گسترش تشیع و انجام مراسم دینی تعبد و تعصب خاصی از خود نشان دادند.
    کولاییان
    با درود ، از تماس شما و اظهار لطفتان متشکرم .

  2. سلام بر استاد. کاش اصل نوشته دکتر کزازی را هم می‌دیدیم. حرفهای من با توجه به مطالعه نوشته های دیگر ایشان در این زمینه است. فرموده اید: \\\”به گمان استاد ، سکونتگاه احتمالی اولیه ما مازندرانیان \\\”مُهنجا دارو\\\” و \\\” دره ایندوس \\\” می شود ( ص۳۲) . چرا که به قول ایشان تنها تمدن درخشان پیش از آریاییان تمدن دره ایندوس بوده است\\\” حدس می‌زنم برداشت شما از گفته‌های استاد با منظور ایشان متفاوت باشد. بعید می‌دانم ایشان لفظ \\\”تنها\\\” تمدن را به کار برده باشند بلکه احتمالا آن را به عنوان نمونه ای از تمدن بومیان پیش از حمله آریایی‌ها ذکر کرده اند. ضمنا به نظرم در فهم واژه ی \\\”به یکبارگی\\\” دچار سوءتفاهم شده اید و بر اساس آن ایشان را محکوم کرده اید. معنی به یکبارگی در نوشته ایشان \\\”ناگهان\\\” نیست بلکه به معنی \\\”به کلی یا کاملا\\\” است. از آشنایی با شما خوشبختم. از طرف مازندرانی ها، زحمت های فراوان و عاشقانه و مثمر ثمر شما را در راه حفظ هویت بومی ارج می نهیم.
    کولاییان
    با درود ، همان که گفته اید ، کاش اصل نوشته را می دیدید . البته\” به یکبارگی\” به همان معنا است که شما گفته اید و من نیز همان دیده ام و همان تعبیر کرده ام . از توجه شما متشکرم .

  3. درود به پژوهنده نوپرداز،امروز که واکنش برخی از هم استانیها را در سایت مازندنومه خواندم از خودم پرسیدم چرا آنان کتاب استاد کزازی را نخوانده پیشاپیش از تاریخ سازی وی پشتیبانی می کنند؟آیا چون به یاری تریبون های فراوان رسانه ها،شناخته شده تر و نام آشناتر از مهندس کولائیان است پس باید یکسره و کورکورانه دیدگاههایش را در هر زمینه ای از جمله تاریخ این مرز و بوم پذیرفت؟آیا آنکه نامدارتر است حقدارتر نیر هست؟روایت کسی که سال ها به پژوهش های میدانی، پرس و جو از سالخوردگان بومی ،کوشش های زبان شناختی،زیست شناختی و… پرداخته است بهتر می تواند ما را به حقیقت رهنمون سازد یا کسانی که تنها در کنابخانه نشسته و کتابها و سندهای نه چندان معتبر را خوانده اند و آنگاه تاریخ سرزمینی را می نگارند که در سراسر زندگی خود چند روز بیشتر در آن به سر نبرده اند؟آیا اکنون وقت آن فرا نرسیده که چشم ها را شست و جور دیگر به تاریخ مازندران نگریست؟آیا گنگی و تاریکی بخش بسزائی از تاریخ پر فراز و نشیب تبرستان برای آن نیست که تاریخ این سرزمین همانند دیگر بخش های کشورمان به گونه ای روایت شده که بر شالوده آن مازندران سرزمینی شناسانده شده که مردمانش نژاد،تاریخ و خاستگاه زبانی یکسانی با دیگر ایرانی ها دارند و تنها جدایی جغرافیایی زمینه ساز گوناگونی ایشان شده است؟آیا حقیقت قربانی همگرایی و یکپارچگی ملی نشده است؟
    کولاییان
    با درود، یکپارچگی ملی در سایه آگاهی حفظ می شود و تعالی پیدا می کند . مازندران کانون اولیه پیدایش تمدن ایران پس از هحامنشی است ! این گزافه نیست !

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *