تعداد بازدید : 269 بار

«وَرَنَ » ،«ورند » و « رینه » تاریخ پژوهی را جدی بگیریم

در دانشگاه های کشور ، هنوز هم به تاریخ محلی کم پرداخته می شود . درمازندران این نارسایی بیشتر است .  بیرون از موسسات دانشگاهی ، گر چه جمعی می کوشند تا  پرده از تاریخ مازندران باستان بردارند اما  با تاسف در اغلب موارد ، واقعیت ها و شواهد تاریخی را ، آنها  به دور از متدهای علمی دنبال می  کنند  ، بر پایه حدس و گمان ملاحظاتی  بر روی کاغذ می آورند و بی آن که احساس مسئولیت کنند آن را به علاقه مندان، به ویژه به مردم عادی ، در قالب کتاب ارائه می دهند  .  نقد  و بررسی  کتاب های  این دسته از نویسندگان نیز سنتی جا افتاده نیست . گاهی به این  واهمه ، که مبادا خصومت مولف ، یا خصومت هواداران ، دامنگیر منتقد اثر شود .

شاعری مورد احترام کتابی در زمینه تاریخ گذشته باستانی شمال ایران نوشته است . در بررسی همین کتاب، ایشان در مصاحبه با  سایت مازندنومه ، به بعضی موضوعات در تاریخ  باستانی مازندران اشاره می کند . از آن چه  که او می گوید  این گونه برداشت می شود که  به زعم ایشان ، با مطالعه فقط این کتاب و یا آن کتاب و بی توجه به  تاریخ منطقه ، فقط به کمک حدس و گمان ، حکم یا اظهار نظری را  می توان عنوان نمود .

از خاطر نبریم دوره هایی از تاریخ و در مقاطعی از آن ، سرگذشت موطن ما در پیوند با کشور ها و اقوام دیگر بوده است. حکایت آن روز گاران در بسیاری موارد  در کتاب ها به زبان فارسی نیست و به یک  یا دو زبان علمی نیاز است تا  ضمن مراجعه به آن منابع ، برداشت هایمان را از تاریخ  باستانی  مازندران محک بزنیم .

در گفتگوی سردبیر مازندنومه حول  کتاب ” نگاه تحلیلی به تاریخ و فرهنگ باستانی شمال ایران ”   شاعر  محترم ، پاسخی می دهد که پذیرفتنی نیست  :

  :
سوال  : از منابع زیادی در این کتاب استفاده کردید. دو منبع مورد استفاده شما کتاب های آقای درویشعلی کولائیان است. می دانیم که او نظریه های خاصی در زمینه پیشینه مازندران و کوچ از هند مطرح کرده است. از کدام بخش‌های کتاب های آقای کولائیان استفاده کردید و آیا نظریه او را قبول دارید؟


پاسخ : “برداشت من در کتاب این بود به جای اینکه بگوییم تمدن ما از هند آمده، توجه کنیم که اقوام باستانی در فلات ایران ساکن بودند تا هند. مثلاً شباهت‌های واژگانی را ببینید. همین کلمه برنج در اوستا هم آمده است.. ”

 آنچه که مولف در پاسخ ابراز می کند بدین معنا است  که او گمان می کند ،  نظریه مهاجرت به مازندران از شمال هند زمانی شانس وقوع می یافت که در دوران باستان، در فلات ایران مردم یا به قول ایشان ، اقوام ایرانی سکونت نمی داشتند.  بنابراین از دیدگاه ایشان شانس مهاجرت از شمال هند به نواحی شمال ایران  به دلیل  حضوراقوام باستانی فلات ایران منتفی است .  نکته یی که غفلت ایشان را آشکار می کند از خاطر بردن جابجایی اقوام در عصر  فرمانروایانی چون اسکندر مقدونی است که در امپراطوری پهناور خود به اسکان و جابجایی اقوام  دست زده است .  پس از اسکندر ، جانشینانش یکی دو قرن بر ایران ما  و یا بر بخش های مهمی از ایران فرمانروا بوده اند .  مثلاً دولت یونانی بلخ بر  ناحیه ای فرمان روایی داشتند که قسمتی از شمال هند ، بخش شرقی آن و مازندران ما بخش غربی آن بود. یعنی جمعیت فشرده شالی کاران در مشرق و مازندران  که اقلیمی با شباهت های بسیار با شمال هند است ، بخشی از مغرب قلمروشان به حساب می آمد.

مازندران هنگام تهاجم یونانیان به ایران ، تنک جمعیت و با تمدنی عقب مانده بود ، ساکنان اولیه به هنگام آمدن اسکندر ، مهمترین شان ْماردها یا آمارد ها بوده اند،  اخراج این قوم به توسط اشکانیان از منطقه ، به نبردی سه ساله انجامید . اشکانیان در ابتدای کار خادمان لشگری یونانیان به حساب می آمدند و از قول مورخان یونانی نقل می شود مردم مارد  ، فقیر و راهزن  بوده اند

(دولت یونا نی بلخ( BC 125 -250 ) در اوج وسعت خود از شرق تا به شمال هند میرسید و از مغرب، مازندران را در بر می گرفت . )
پوشیده نیست که  پیش از آمدن یونانیان به  ایران ، درعصر هخامنشیان یعنی عصر وقوع اولین اتحاد اقوام در فلات ایران ،  هنوز در اقلیم  جنگلی مازندران از تمدنی حائز اهمیت  خبری نبود  ،  نوعی غله و یا نوعی دام  و یا چیزی دیگر ، خراج مردم  منطقه به هخامنشیان نیود . در  آن عصر تاریخی اصولاً نامی از شهر های باستانی آمل و ساری در میان نیست  ،  اقوام ایرانی در آن عصر ،  مطابق  کتیبه ها  و نوشته های تاریخی  از داشته های خود همیشه به حکومت هخامنشیان باج و خراج داده اند .
پاسخ نادرست دوست شاعر ما به سردبیر مازندنومه با نقل قول خلاف او از کتاب اوستا ادامه پیدا می کند . به زعم اایشان سابقه آشنایی ایرانیان یا کشتکاران مازندرانی با برنج ، به زمان زردشت و یا به ازمنه دور می رسد  ، برای اثبات ، آمدن نام برنج در «اوستا » را شاهد می آورند. غافل از این ، که همه پژوهشگرانِ  ، اعم از ایرانی و غیر ایرانی  ، خلاف  ادعای ایشان را در مکتوبات خود ؛ در زمینه سابقه کشت برنج ،  نقل می کنند  .
 
کاملاً مشهود است نام برنج در اوستا  یعنی کتاب مقدس زردشتیان نیامده است . با تاسف  باید بگویم دراعتراضی که ذیل همان مصاحبه به ایشان می شود  مصاحبه شونده ، چنین پاسخ  می دهد :

چند جمله از پژوهش سترگ جهانشاه درخشانی راباعنوان«آریاییان،مردم کاشی،امرد،پارس ودیگر ایرانیان» (ص۱۱۰)،یادآور می شوم. »اوستایی ورنجهverenja،هندی وریهیvrihi وفارسی برنج درکنار فارسی گورینج وگویش وخی گورونج که در دوران کهن به زبان اکدی راه یافته وبه گونه ی کورنگو «برنج»شده است——-»”

 

آشکارست آقای اسدالله عمادی  نزد خود زبان اوستایی را به نادرست همان «اوستا » معنا می کند متوجه نیست که اصطلاح « اوستایی »  در نوشته آقای جهانشاه درخشانی اشاره به زبان اوستایی است نه کتاب مقدس زردشتیان که به « اوستا » موسوم است . زبان اوستایی زمانی بسیار طولانی پس از زردشت زبان گروهی از اقوام ایرانی  است .
مولف محترم پاسخ خود را اینگونه ادامه میدهد  :
درضمن امیدوارم این دوست ارجمند آثار پژوهشگران گیلانی از جمله استاد عبدالرحمن عمادی را در بار ه ی کشت برنج در شمال بخوانند.”
 
به ایشان عرض می کنم ، نویسندگانی پرشماردر مورد برنج  و تاریخ کشت آن در ایران نوشته اند از جمله دوستان گیلانی ما که نگاه شان با نظرات شخصیت مورد احترام جناب عبدالرحمن عمادی که دوست شاعر به کارهای ایشان ارجاع می دهد ، ذر مورد سابقه برنج متفاوت است .جناب آقای عبدالرحمن عمادی آشنایی طولانی با مرحوم دکتر منوجهر ستوده داشت و به واسطه آشنایی مشترک با دکتر ستوده ، کتاب هایی متعدد به قلم خود از طریق ناشر آثار خود ، از راه لطف و مرحمت برای من نیز ارسال نموده اند .  اینجانب با دقت و با وسواس آثارشان را خواندم اما برداشتی موافق با ایشان یعنی آقای عبدالرحمن عمادی  لا اقل در مورد تاریخ برنج در ایران پیدا نکردم . جناب دکتر ستوده نیز با وجود دوستی عمیق  فیمابین ، از نوشته های ایشان استقبال نکرد و بر آثارشان صحه نگذاشت حال آن که آثار اینجانب درمقوله تاریخ برنج و مازندران باستان ، مورد تایید ایشان بود و برای معرفی آن ها مقدمه و تقریظ نوشت.  این ها که گفته شد برهان آن نیست که تحقیقات اینجانب خدشه ناپذیر است، بلکه به مولف محترم  دوست گرامی شاعر  ، محترمانه عرض می کنم  قدری احتیاط کنند و چنین ننویسد که گویی مخاطبان بی خبرند .
 
مولف در پاسخ به پرسشی دیگر می فرمایند : فریدون از« رینه » (مکانی بسیار نزدیک به جنوب قله دماوند ) به ساری آمد و آنجا را پایتخت خود اختیار می کند  . مطلبی که گفته اند چنین است :

در اساتیر می‌بینیم فریدون از ورنه(رینه کنونی)، پایتخت خود را ساری انتخاب و قلمرو خود را بین سلم و تور و ایرج تقسیم کرد که نماد سه قوم هستند و این پراکنش انسانی هم نشان می‌دهد که از جنوب به شمال است” .

سوال برانگیزست چگونه «رینه »  را بی محابا به روایتی اسطوره ای وارد می کنند و به آسانی «وَرَنَ»  باستانی که در اوستا نام آن آمده است ، ریشه اصلی «رینه  » قلمداد می شود  . استناد ایشان به کدام سند تاریخی است ؟

در مورد «وَرَنَ » یا وَرَنه کریستین سن می نویسد :  بنابر یشت ها محل فعالیّت هوشنگ پیشداد، در سرزمین جنوب دریای خزر قرار دارد. این درست است که هوشنگ بر تمام هفت کشور، فرمان روایی می کند، امّا وظیفه ی اصلی او نبرد با دیوان مازنی و بدکاران وَرَنی است که دوسوم آن ها را می کشد. مازن همان مازندران کنونی است و « وَرنه » یعنی چهاردهمین سرزمینی که بنا به روایت فصل اوّل وندیداد، توسط مزدا، آفریده شده و همان سرزمین دیلم است. (کریستن سن ،نخستین انسان نخستین شهریار ۱۷۳ )
این که وَرَنَه در کجای کشور بوده غالباً و به ادعای نا روشن بزرگانی چون استاد  پورداود  به ناحیه یی درگیلان امروز اشاره می شود  . اینجانب  در تحقیقات میدانی خود،  مکان این شهر باستانی را  با روستای کهن « وَرند » در سی کیلومتری جنوب ساری ،  در کنار رودخانه تجن مطابقت داده ام . دلائل امر به قرار زیر است :

۱ –  ورند  در شفاهیات مردم و از زبان سالخوردگان محل در گذشته  های دور ، شاه نشین بوده است .  قبرستان محل نیز  نشانه ها از قدمت  و اهمیت محل را منعکس می کند .
 
 ۲-  مکان و موقعیت  ورند معرف قابلیت داشتن یک دژ نظامی مناسب و  ممتاز، از نقطه نظر دفاع    با معیار های گذشته دور است .
 
۳- دسترسی به اراضی بالنسبه وسیع و دسترسی به مراتع مطمئن برای چرای گاو جنگلی و یا همان گاو مازندرانی ، مکانی با قابلیت تامین معیشت برای تعداد قابل توجهی از جمعیت انسانی  ، از جمله ویژگی های ورند است
 
۴- فاصله مناسب  ورند از ساری در شمال و دامغان (قمش )در جنوب که شاهراه به اصطلاح ابریشم از آنجا می گذشت .  ،
 

۵- نام ورند کوتاه شده واژه سنسکریتِ  ورندرا  varendra  است . این واژه سنسکریت  نخست به معنای قائد ، پیشوا ، و یا  پادشاه است .

varendra     m. a chief , sovereign MW. ; Indra ib. ; m. n. N. of a part of Bengal. Buddh. ; (%{I}) f. ancient Gaud2a or Gaur , the capital and district so named (accord. to some) MW. ; %{-gati} m. N. of an author Cat

۶-  دو تیره  یا دو طایفه از مردم که در « ورند  » زندگی می کنند عبارتند از بریمان ها و اندرام ها . شواهدی که در نوشته های اینجانب بطور مفصل به آن اشاره می شود  حاکی از آن  است  که  در گذشته دور بریمان ها به کاست ممتاز مهاجرین یعنی برهمنان  (brAhmaNa ) تعلق داشته اند. برهمنان در میان مردم  آن زمان با عنوان و یا لقب احترام آمیز دیو شناخته می شدند ، ضمن آن که «ورن  » در «اوستا » محل سکونت دیوان معرفی شده است .  سنسکریت اِندرامِه دِن ( indramedin ) نیز که به روشنی با واژه اندرام  ( تیره ای از مردم ساکن ورند )مرتبط می نُماید  طایفه ای کشتگر بوده اند که خدای آسمان و باران  ، ایندرا (  Indra ) دوست و پشتیبانشان شناخته می شد .

indramedin               mfn. one whose friend or ally is Indra AV. v , 20 , 8


این توجه لازم است که حرف (i)  در فونتیک هاروارد – کیوتو معادل کسره در زبان فارسی است
۷- مطابق تعریفی که اینجانب در آثار خود از  اصطلاحات گیل و گیلان به دست می دهد نام گیلان در اصل اشاره  است به محل زندگی شالیکاران  وهمیشه شامل بخش مهمی از سرزمین گیلان ومازندران امروز بوده است . از یاد نبریم  گیلکی نام زبان بومی مازندرانیان و گیلانیان است   .
 

آن چه که آورده ایم  با آن چه که کریستین سن شرقشناس شهیر بیان می کند و جایگاه  « ورن » را در سرزمین دیلم می داند ، در تناقض نیست . دیلم و گیل قبل از آن که به  مردم نواحی خاص اطلاق شود ، اشاره به نوع تولید و رسته تولید کنندگان بوده است . گیل ها بر خلاف ایل های ساکن در فلات ایران ، به ییلاق و قشلاق مشغول نمی شدند ، تولید برنج پایبند شان می کرد  تا در قشلاق باقی بمانند. گیل به کسانی گفته می شد که در ناحیه ای به وسعت گیلان و مازندران ِامروز به کشت برنج مشغول بوده اند .  اما دامداران  شان به نوعی ییلاق و قشلاق عادت داشته اند . روغن ، تولید  اصلی این دسته از مردم بود و اصطلاح دِیلم  که  شکل درست آن (دِ لَم ) است  ،اشاره به  تولید کنندگان روغن  یعنی «دیلمان » یا  «دله مون » ها  است . واژه تِلِم  (تِه لم )دستگاه روغن کشی سنتی در مازندران ،  به نظر می رسد با  این اصطلاح در پیوند باشد . مبدل شدن (د ) به (ت ) در فارسی و مازندرانی مکرر اتفاق می افتد . نکته ای بسیار روشن در مورد این ادعا  که گیل و دیلم در ابتدا چندان قابل تفکیک نبوده اند حضور شخصیتی تاریخی  موسوم  به بن جعفر ملقب  به «باکالیجار کولا » قریب به هزار سال پیش در مازندران است . کولا فاصله ای نزدیک با ساری دارد و معمولاً نیز باکالیجار به بزرگان دیلمیان و زیاریان  گفته می شد. مطلبی که اینجا بدان اشاره شد نشانه آنست که دیلم و گیل در گذشته های دور به لحاظ قومیت و زبان  جدا از هم شناخته نمی شدند . شرح بیشتر در دیگر آثار نگارنده در دسترس عموم است .

نام ناحیه رینه  با توجه به زبان باستانی سنسکریت کلاسیک  که نگارنده آن را منشا اصلی زبان گیلانی و مازندرانی می داند جلب توجه می کند . همانطور که اشاره شد امروز رینه نزدیک  ترین شهر ( شهری کوچک )به قله دماوند است . دماوند برای مهاجران آمده از شمال هند مقدس بود و آن را به زبان خود دوابند نامیده اند   ( همانطور که امروزبسیازی مردم در ساری و اطراف  اینگونه از آن نام  می برند ) . دوابند به معنای کوه خدا است .  همیشه قربت به این کوه ، از هر سوی آن ، به لحاظ آیینی  برایشان با اهمیت بوده است .همین مردم نام « رینه » را به  زبان خود یعنی سنسکریت ، به عرصه ای  که به داشتن چشمه های آب گرم شهرت دارد ،  گذاشته اند . دلیل این نامگذاری آنست که عرصه مورد اشاره بر خلاف محیط اطراف خود همیشه خالی از برف  بوده  است . فوران همیشگی چشمه های آب گرم  به ویژه در زمستان  خالق این وضعیت بوده  و هست . واژه سنسکریت rINa که همان رینه  تلفظ می شود به معنای ذوب شده و محو شده است ،  پیداست  این نام  اشاره به ذوب برف  در عرصه ای است که  بر اثر جریان دائمی چشمه های آب گرم.،به هر میزان که برف ببارد  همیشه بدون پوشش  وعاری از برف است .

  .
rINa   mfn. melted , dissolved , vanished S3is3

همانطور که ملاحظه شد با شواهدی که ارائه گردید « رینه » دگرگون شده «ورنه » نیست و دوست شاعرمان  فقط بر پایه حدس و گمان ، «رینه  »را لفظی  بازمانده از واژه « وَرَنه  »تعبیر می کند  .
http://irgm.ir/news/5720/ شهر کوچک رینه با چشمه های آب گرم بخش عاری از برف در تصویر متاثر از جاری شدن آب گرم است .
تاسف اینست که مهاجرت دو هزار و چند صد سال پیش مردمی متمدن با فرهنگی پیشرفته و آمدنشان به مازندران برای دوستان ما  که به تاریخ مازندران باستان اندیشه می کنند قابل تصور نیست. باور نمی کنند که اسطوره هفتخوان رستم در شاهنامه  فردوسی ، در اصل ، جنگ زرتشتیان  متعصب با مردمی است که فرهنگ هندوان داشتند و پیشینیان شان مهاجرانی از شمال هند بوده اند. همانطور که دویست سال پیش از آن ، جنگ های مذهبی در ارمنستان باعث شکست هندوان مهاجر در آن سرزمین و استیلای مسیحیان شد و موجبات ایجاد اولین کشور مسیحی در تاریخ را فراهم آورد . 

از رساله ای دانشگاهی عبارتی  با اهمیت را نقل می کنیم  : …( این رساله ) به تطابق موضوعی جنگ در ایناکنیان با هفت خوان مازندران می پردازد که هر دو واقعه دارای ریشه های مذهبی بوده  با فاصله دو قرن از یکدیگر ، اتفاق می افتند . در هر دو این جنگ ها ، مردمانی ، که دیو خطاب می شدند ، مورد تهاجم قرار می گیرند ، لکن در اولی به صورت جنگ هندو – مسیحی و دومی به صورت هندو – زرتشتی  بوده است.

برای آگاهی بیشتر از رساله ،نشانی آن را در اینجا می آوریم .

https://thesis2.ut.ac.ir/thesisinfo/ThesisPdf15PagesFiles/2015-10/286054-15Page-0.pdf
.دانشگاه تهران – دانشکده ادبیات و علوم انسانی – گروه تاریخ  – مسیحی شدن تارون ارمنستان  (آغاز قرن چهارم میلادی )

دوستان  همولایتی لا اقل به گواهی استادان برجسته تاریخ در دانشگاه تهران از جمله استاد دکتر روزبه زرین کوب و یا پروفسور وثوقی که رساله مورد اشاره را معتبردانسته اند ، تاسی کنند و مطالب ارائه شده از سوی اینجانب را به دقت بخوانند . آن دو بزرگوار با احساس مسئولیت رساله را بررسی کرده  ضمن گواهی ، به آن نمره نوزده داده اند . از جمله منابع کلیدی این رساله ، کتاب های تالیف شده به قلم اینجانب بوده است .

انتساب کلیله به مازندران نیز از سوی اینجانب در مقاله ای مفصل ارائه شد و خوشبختانه مورد توجه جمعی از اساتید دانشگاه علامه طباطبایی در تهران قرار گرفت  . در ذیل تصویری از گواهی آن  اساتید به منظور کمک به تفاهم ، آورده  می شود . بدیهی است انتظار از دوستان پذیرفتن بی دلیل  موارد ادعا شده  در نوشته های اینجانب نیست بلکه می خواهم اگر دوستان نامی از کتاب به قلم اینجانب را در لیست منابع  آثار خود می آورند ، از نقد و اشاره  به نادرستی ها ابا نکنند .

در پایان برای دوست نویسدده و شاعر ،  آقای اسدالله عمادی  و برای دوستانی  دیگر که دست به قلم می برند و در تلاشی هویت جویانه ، مقالات و یا کتاب در باره مازندران  باستان منتشرمی کنند آرزوی توفیق دارم  ، امیدوارم همه ما با احساس مسئولیت این هدف را دنبال کنیم .

 مراجع و منابع :

 

۱-      از تاریخ باستان تا شعر مازندرانی مازندنومه  www.mazandnume.com

۲-      نمونه های نخستین انسان و نخستین شهریار در تاریخ افسانه ای ایرانیان – آرتور کریستین سن  ترجمه ژاله آموزگار – احمد تفضلی  چاپ سوم  ۱۳۸۷

۳-      نگاهی نو به تاریخ مازندران باستان – مجموعه مقاله – درویش علی کولاییان  نشر گیلکان ۱۳۹۱

۴-      کشف مازندران باستان – مجموعه مقاله – درویش علی کولاییان – نشرگلچینی ۱۳۹۴

۵-      مازندرانی و سنسکریت کلاسیک  روایت واژه ها – چاپ دوم  نشر  گیلکان ۱۳۹۷

۶-      تاریخ ایران باستان  حسن پیرنیا  موسسه انتشارات نگاه  چاپ چهارم

۷-   تاریخ ایران باستان  حسن پیرنیا (مشیرالدوله ) چاپ چهارم ۱۳۸۶  موسسه انتشارات نگاه

Cologne Digital Sanskrit Lexicon (from Monier-Williams’ ‘Sanskrit-English Dictionary ۲۰۰۸  ) -۸ 

با دوستانتان به اشتراک بگذارید

Print
Email
Telegram
WhatsApp

10 پاسخ

  1. سلام جناب کولاییان وقتون بخیر _در ترجمه گلکی مقامات حریری زیر کلمه هیجا که معنی عرصه نبرد و میدان رزم میده این کلمه رو به گیلکی بکالیجارگاه گفته ینی اینکه جنگ رو بمعنی بکالیجار گرفته _نظر شما چیه ایا از معنی اصلی باکالیجار این جا استفاده نشده؟_قبلا ممنون از حوصله ای که برای خوندن بخرج میدین

    1. با سلام ، باکالیجار یا باکالینجر در همه موارد که من دیده ام ، لقب امیر و یا لقب فرمانروا ست . این نادرست خواهد بود اگر معنای جنگ و یا حرب از آن فهم شود . ضمناً ، به سال و تاریخ ترجمه اثر ، توجه کنید .

  2. واقعا راز مازندران باستان چیه ؟ بنده به شخصه عمیقا تشنه دانستن راز های مازندران هستم . این همه تپه های باستانی ، این همه آثار تاریخی نا معلوم ، سحر ها و جادوهای بسیار ، گور ها و قبرستان ها ، سفالینه ها و دفینه ها ، انگار تمدن مازندران باستان بسیار عمیق تر و عجیب تر چیزی هستش که جهان تصور میکنه ، شاید حتی تمدن و تاریخ مازندران کهنه تر از تمدن بین النهرین یا شهر سوخته یا جیرفت قدیم باشه ولی به دلیل عدم تحقیقات و توجه در راز باقی مونده ، امیدوارم روزی برسه که توجه ویژه ای به تاریخ این خطه کهن بشه

    1. با سلام ، دوست عزیز اشتیاقی را که ابراز می کنید اقتضا می کند با دقتی بیشتر تاریخ را بخوانید . همین جا مقالات متعددی تقدیم علاقه مندانی چون شما شده است .
      مازندران در اقلیم جنگل است . آغاز تمدن در جنگل مستلزم داشتن ابزار آلات آهنی است ، همانطور که در اروپا و در بخش اصلی آن چنین بوده است . رونق ابزار آهنی پس از عصر مفرغ اتفاق افتاد . توجه داشته باشید تمدن ها ی اولیه در فلات ایران و بین النهرین که شما به آنها اشاره نموده اید ،قدیم است و به دورانی جلوتر از عصر آهن و به عصر مفرغ و حتی عصر حجر می رسد . موفق باشید .

    2. با سلام خدمت استاد گرامی. چندی پیش در یکی از پست هایتان راجع به واژه “کیا” “kayā” و این که از کهنسالان آن را به چم “خانه” شنیده اید، فرموده بودید و بنده نیز از سابقه واژه “کا kā” در منطقه تنکابن به معنی خانه و امتداد استعمال آن تا به امروز در شکل “جارکا jārkā” به معنی “خانه ییلاقی” معروض داشتم. می خواستم از حضرت عالی پیرامون واژه ” کندوج kanduj” یا کاندوج kánduj” بپرسم. به نظر شما می توان این واژه را مرکب از کا(به معنی خانه ) و “اندوج” به عنوان بن مضارع مصدر “اندوتن anduten” دانست؟ اندوتن در گیلکی به معنای ذخیره کردن و اندوختن می باشد.
      “کا” + “اندوج” که در کنار یکدیگر تشکیل “کاندوج” می دهند که می توان آن را ” انباشتخانه” یا “ذخیره خانه” یا “انبار” نامید؟ مرحوم دهخدا کندوج را در ارتباط با “کندو” دانسته و “ج” پایانی را تطورات و تحمیلات ناشی از زبان عربی آورده است که به نظر بنده سخنی به غایت اشتباه می باشد. نظر حضرت عالی برایم بسیار ارزنده می باشد هر چند خود فرموده بودید که چنین اموری هدف شما از مقالاتتان نیست. با این وجود نظر خود را از بنده دریغ نفرمایید. سپاس از شما.

      1. با سلام ، قبول پیشنهاد شما کمی دشوار ست اما در نظر داشته باشید که سنسکریت kaNDolaka به معنای اطاق انباری و kaNDola به معنای انبار آذوقه است . شاید j در کندوج ( کندول جا )باقیمانده همان « جا » به معنای امروزین آن باشد . نظری قاطع در مورد آن نیست . نیاز است که بیشتر جستجو شود . موفق باشید .

  3. با سلام و تشکر از اینکه نتایج تحقیقات ارزشمندتون رو تو اینترنت قرار میدید که ما بتونیم هر چه بیشتر با فرهنگ و پیشینه سرزمینمون آشنا شیم.
    در تائید تشابهاتی که بین زبانهای پارسی و هندی وجود داره میخاستم یه مطلبی رو عرض کنم.
    دوستی هندی دارم که گاهی در اوقات فراغت باهم در مورد ریشه های مشترک فرهنگی و زبانی صحبت میکنیم. این دوست اصالتاً از ایالت ماهاراشترا در هند است. نام او هم آمل هست. در زبان محلی آمل به معنی چیزی که قابل ارزش گزاری نباشد است.

    نکته جالب دیگر شمارش اعداد هست که تا ۱۰ تقریبا اعداد به یک شکل تلفظ میشوند. رشت ( راشترا ) هم در زبان آنها به معنی‌ مکان پست و مسطح می‌باشد که با نامگذاری شهر رشت به این نام هماهنگی‌ دارد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *