تعداد بازدید : 142 بار

پاسخ به یاد داشت یک همولایتی

درویش علی کولاییان

مقدمه :  این نوشته به سوء تفاهمی اشاره دارد که ممکن است برای عده ای از علاقمندان تاریخ مازندران نیز پیش آمد کند .  یادداشت کوتاه یک هم ولایتی را نقل می کنم که خطاب به این جانب است  : «با سلام و احترام ، مطالب علمی و دقیقی بیان کردید که جای تقدیر و تحسین دارد. ولی خواهشی که از شما دارم این شائبه را مطرح نکنید که مازندرانی ها مهاجرین هندی اند و یا کولایی ها کولی های مهاجر هندند. در مورد زبان مازندرانی جای تحقیق بسیاری دارد زیرا این زبان بسیار جامع و غنی است.»

از هم ولایتی خودم و همه دوستان دیگر بخاطر اظهارات محبت آمیزشان ،تشکر می کنم و استدعا دارم در مورد بعضی نگرانی ها به مطلبی که به دنبال خواهد آمد توجه کنند .

۱- طبق نظر بسیاری از مورخان و زبان شناسان، مهاجرت تاریخی مردم آریایی قریب چهار هزار سال پیش ، از مبدا  و از مکانی واقع در شمال دریای مازندران و به سمت و سوی جنوب همان ناحیه آغاز شد . گفته می شود دسته ای مهم از آریاییان در نهایت به منطقه ای در شمال هند می رسند و آن جا ساکن می شوند.  گروهی دیگر  از این مردم در فلات ایران ساکن می شوند و دسته ای دیگر هم به غرب و به حوزه دریای مدیترانه و شمال بین النهرین می رسند . به اعتقاد زبان شناسان و از روی قرائن ، همه این مردم آریایی ابتدا به زبانی واحد سخن می گفته اند  که امروز دیگر خبری از وجود آن زبان نیست .  سنسکریت باستانی کهن ترین شکل از زبان هند و آریایی و زبان تحول یافته آریاییان شمال هند و اشتقاق یافته از همان زبان کهن است . متون بسیار قدیمی هندو ، ودا ها ، به زبان سنسکریت باستانی است  که در یاد ها ماند و بعد ها در نوشته های کهن ثبت شد . زبان هایی متعلق به اقوام محتلف ،  از همان زبان کهن مشتق شده اند . اصطلاح زبان های هند و اروپایی برخاسته از همین مطلب است .زبان فارسی و مازندرانی در همین دسته بندی جای می گیرند و جایگاه دقیق تر آن ها ، در مجموعه زبان های هند و ایرانی است . ضمناً مردم آریایی که از آنان سخن گفته ایم ، امروزه اغلب به نژاد سفید و یا اروپایی و یا قفقازی شهرت دارند. باید تاکید نماییم که نظریه کوچ آریاییان و یا احیاناً اثبات نادرستی آن، بر نتایج حاصله از پژوهش های ما، تاثیری نخواهد گذاشت .

۲- باید توجه نمود که امپراطوری هند، زمان هخامنشیان و در شمال هند ظهورکرد . ابتدا  محدوده امپراطوری ، فاصله ای زیاد با مرزهای شرقی ایران آن زمان داشت . بخش های وسیع شبه قاره هند ، بخش های مرکزی و جنوبی و غربی که جایگاه گروه های نژادی مختلف بود، بعد ها به این امپراطوری ملحق شدند .  اصطلاح سنسکریت معمولاً اشاره به زبان مردم این امپراطوری است . زبانی که ، زبان آثار کلاسیک هند محسوب می شود .

۳- بیش از دو هزار دویست سال پیش  و به فاصله ای کوتاه پس از سقوط هخامنشیان و همان زمان که ارتش پیروزمند یونان از مقابل ارتش هند می گریخت، جانشینان اسکندر با دادن امتیازات زیاد، تن به صلح با امپراطور هــنـد می دهند . آن زمان امپراطوری هـند توانسته بود با گسترش قلمرو ،با مناطقی در شرق ایران نیزهمسامان شود . همان زمان که جانشینان اسکندر، سعی تمام در ایجاد روابطی دوستانه و صلح آمیز با امپراطوری پرقدرت هند می کنند، با دعوت و  موافقت سلوکیان ( یونانیان ) ، دسته ای از کشاورزان و دامداران و بازرگانان  شمال هند ، توانا در امور کشاورزی و دامداری و تجارت ، به جلگه های جنوب دریای مازندران کوچ می کنند . قوم لشکری پارت( اشکانیان ) به دستور و سفارش سلوکیان حاکم بر ایران ، حفاظت مردم مهاجر و حفظ امنیت آن ها را بر عهده می گیرند و در حقیقت لقب اشک یا ارشک و یا آرکش ، از زبان مهاجرین ، به سران آنان اطلاق می شود . معنای دقیق این واژه سنسکریت که شکل صحیح  آن« آرکشکا» است به معنای نگاهبان و مرزبان است . این حرکت یونانیان الگو برداری از نظام اجتماعی هند بود و برای جلب رضایت مهاجران از شمال هند ، در مناطقی محدود از ایران این سیاست اعمال شد . در نظام اجتماعی هند،  در آن زمان ، امرای قشون و ارتش در مرتبه ای پایین تر از برهمنان(دیو ها ) جای می گرفتند . این تفاوت به حدی بود که خواندن و نوشتن و پیشوایی مردم از حقوق برهمنان بود و قوم لشگری از داشتن چنین حقی محروم بوده اند . با ضعیف شدن سلوکیان این سنت پس از مدتی با مخالفت مردم پارتی  یا همان اشکانیان، درهم شکسته شد و داستان کشتار دو سوم دیوان ورن که در متون ادبیات دینی زردشتی از آن یاد می شود و سپس صلح و سازش مردم دیو با شهریار ایرانی نیز از همین جا آب می خورد . این بر خورد به اعتقاد نگارنده ، برخورد اشک پنجم فرهاد اول ، با نظم و سیاق اجتماعی ، در جامعه مهاجرین بود.  نتایج تحقیق این احتمال را مطرح می سازد که اشک پنجم همان است که در اسطوره های ایرانی موسوم به آرش است . او همان تیر انداز افسانه ای است . اشک پنجم با ضعیف شدن سلوکیان تشویق به این کار می شود ، کاری که به  تغییرات بنیادی در روابط بین پارتیان و مهاجرین می انجامد وسبب قدرتمندی اشکانیان می شود . به این ترتیب در دراز مدت این امکان پدید  آمد که مردمان پارتی با قوم مهاجر به لحاظ سیاسی و اجتماعی بیش از پیش ، به هم نزدیک شوند و قدرتمندی اشکانیان و سپس سلطه تدریجی آن ها بر سراسر ایران شاید از همین مقطع آغاز می شود . شواهد نشان می دهد، بعد ها زبان دو رگه طبری (  اختلاط پهلوی اشکانی و سنسکریت کلاسیک ) جایگاه با اهمیتی را در طبرستان پیدا می کند . با صراحت می شود گفت که از نظر فومیت و زبان، مردم طبرستان و مازندران حاصل آمیزش اجتماعی این دو قوم آریائی اند .
نباید فراموش کرد که سیاست یونانیان در مهاجر پذیر نمودن سرزمین ایران فقط به طبرستان و مناطق اطراف آن ختم نشد . فرمانروایان یونانی ده ها شهر را ، در ایران ، برای سکونت یونانیان مهاجر و هموطن خود نیز اختصاص  می دهند که بعضی از آن شهرها ، بعد ها به شهر هایی بزرگ و مهم در تاریخ ایران بدل شده اند .

۴- مناطق جلگه ای و جنگلی شمال ایران تا آن زمان یعنی تا آمدن مهاجرین (چند قرن قبل از میلاد ) مانند قسمت های مهمی از اروپای آن زمان، تقریباً دست نخورده باقی مانده ، توسعه ای در آن اتفاق نیفتاده بود. ولی با آمدن مردم مهاجر از شمال هند ، ایجاد کانال های آبیاری و کشت نباتات مختلف بویژه کشاورزی برنج در منطقه آغازشد  ، دامداری و پرورش گاو پون ور ( گاو بومی مازندران و گیلان و یا همان گاو جنگلی ) که مهاجرین با خود آن را به مازندران  آوردند به امری مرسوم بدل گردید . بازرگانی این مردم بین شرق و غرب جهان آن روز ( از چین تا سواحل دریای مدیترانه ) به جریان افتاد . استفاده از راه ارتباطی ، که اخیراً موسوم  به جاده ابریشم شده است و در آن زمان از کنار دامغان می گذشت ، به بازرگانی این مردم کمک فراوان می نمود . واضح است که ساکنین تازه وارد، به زبان سنسکریت کلاسیک و یا زبانی نزدیک به آن سخن می گفتند . نام «سنسکریت» که مورد اشاره مکرر ما است ، اشاره به همین زبان است . کتاب مشهور کلیله بعد ها به همین زبان و برخلاف گمان رایج  نـه در هندوستان بلکه در مازندران تالیف شد . در واقع حکمائی از میان مردم مازندران مولف کتاب بزرگ و جاودانه کلیله و دمنه شدند . فرمانروایان خود مختار مازندران با استفاده از درس های این کتاب قرن ها در برابر امپراطوری حاکم بر ایران ، در دیپلماسی و سیاست ، طریقی داهیانه را پیش می گیرند . باید با سرافرازی این مطلب را گفت که کتاب کلیله ، امروز در ردیف بزرگترین آثار فرهنگی جهان محسوب می شود و به تمام زبان های زنده دنیا ترجمه شده است . این کتاب با اهمیت ، همانطور که اشاره شد و به اعتقاد نگارنده و بر اساس شواهدی که او ارائه می دهد ، در مازندران و به دست مازندرانیان تالیف گردید.  کتاب و ترجمه آن به عربی و سپس از عربی به فارسی بعد ها سر مشق کتابت ایرانیان می شود و ادبیات کلاسیک با شکوه فارسی مدیون این کتاب است .  تمدن مردم مهاجر، برخلاف تمدن یونانی با تمدن ایران آن زمان سازگاری نسبی داشت، از این رو آن ها یعنی مهاجرین از شمال هند که حضور برهمنان در میانشان مطلبی حائز اهمیت است ، در پی ریزی تمدن ایران بعد از هخامنشی، سهمی عظیم ایفا می کنند . خط و کتابت و استفاده علمی از دستور زبان و گرامر، با روشی کاملاًعلمی که زبانشناسان اروپایی ، در چند قرن اخیر، آن را به منزله سرمشقی برای  کار خود پذیرفته اند ، در میانشان مرسوم بود . نکته حائز اهمیت آن است که ، آن زمان ها ، یعنی در زمان آمدن مهاجرین به منطقه، مردم تنک جمعیت بومی نظیر مارد ها ، از داشتن خط  محروم بوده اند . بعلاوه مهاجرین، با فرهنگ غذایی پیشرفته شان که برنج و لبنیات و مرکبات و سبزیجات ، پایه های اصلی آن بود، به فاصله ای کوتاه به قومی پرجمعیت در منطقه فرشوادگر بدل می شوند . فرشوادگر همان نام جغرافیایی کهن است که طبرستان و گیلان و بخشی از نواحی آذربایجان و حتی فراتر از آن را در بر می گرفت . بر خلاف آن چه که تا کنون گفته اند ، نام فرشواد گر را همین مردم و به زبان خود به این منطقه داده اند . ترکیب سنسکریت « پریشا وات گر» خود به معنای « کوهستان پوشیده از خاک نرم » است.   اشاره است به لایه های ضخیم خاک بارور که در سایه بارش کافی ، کوه های پوشیده از جنگل انبوه را ، در منطقه فرشوادگر پدید آورده است .

۵-  ما از کولی ها در هیج جا از نوشته هایمان سخنی به میان نیاورده ایم . این مردم (کولی ها ) که معلوم نیست ابتدا با کدام نام شناخته می شدند ،  کشاورزی و دامداری و تحارت کارشان نبود . آن ها قریب پانصد تا ششصد سال بعد از آمدن مهاجرین به شمال ایران، آغاز حرکت از هندوستان، به سمت غرب می کنند .آن ها از کاست های فرودست بوده ، در زمان ساسانیان  ازمناطق نامعلوم هند به ایران آمدند و به راه خود ادامه داده تا مصر و سواحل دریای مدیترانه و در نهایت به اروپا  نیز رسیده اند . معلوم نیست آن ها از کدام قسمت از شبه قاره هند ، حرکت را آغاز نمودند و به کدام ایالت ایران ورود پیدا می کنند . جوگی های مقیم مازندران و تاجیکستان را ، نمی توان لزوماً جمعیتی ازمیان آنان دانست . جوگی ها و گودار ها در جامعه به شدت کاستی ، از ابتدا، اقلیت هاتی بسیار کوچک بوده اند و جایگاهشان در مراتب اجتماعی ، با فاصله ی زیاد  نسبت به مرتبه کشاورزان و دامداران و بازرگانان مهاجر بود. شگفتا که این تفاوت و فاصله،  تا دهه های اخیر ، کاملاً بر قرار بوده است .

۶-  نشانه های ژنتیک ، قرابت نزدیک نژادی را، بین مردم مازندران و گیلان و  کاست های برتر مردم در شمال هند و مردم قفقاز و در نهایت مردم اروپا ثابت می کند . این مطلب علمی با شرح و تفصیل و در مجموعه کارها به علاقمندان معرفی شده است .

۷-    تمدن های کهن هـنـد و ایران تاثیرات متقابل و با اهمیتی بر یکدیگر داشته اند . تاثیر تمدن ایران، پس از ظهور اسلام بر شبه قاره هند به ویژه بر مناطق شمالی این شبه قاره اظهر من الشمس است . آن چه را که ما در پژوهش هایمان دنبال نموده ایم ، تاثیرات تمدن هـنـد بر ایران است که در قرون اولیه پیش از میلاد اتفاق افتاد . مثلاً زبان طبری یا مازندرانی خود یک زبان دورگه و در ارتباط مستقیم با زبان مرسوم هند آن دوران یعنی سنسکریت کلاسیک است . سنسکریت کلاسیک از سوی ویلیام جونز زبان شناس شهیر اروپا ، دقیق تر از زبان یونانی و وسیع تر از زبان لاتین و پالوده تر از هر دوزبان توصیف شده است

۸-   ناحیه کولا از نواحی با اهمیت تاریخی است. این ناحیه در جنوب شرقی شهر ساری و نزدیک به تنگه تاریخی کولا است . امروز ناحیه کولا روستاهای متعددی را شامل می شود که مهمترین آن روستای پایین کولا است. به این آبادی معمولاً« کولا» گفته می شود . مردم  کولا متشکل از دو دسته یا دو تیره اند، بریمان ها و کاردر ها ،  دسته دوم مردم بی زمین و کم زمین بوده اند . دسته اول، بریمان ها، به خصوص در گذشته مالکان و زمین داران ناحیه محسوب می شدند . شفاهیات و  شنیده ها ،حاکی از تفاوت های طبقاتی شدید بین این دو دسته از مردم، در گذشته ها است . بر اساس همان شفاهیات و مستندات که  در دسترس بوده است ، به احتمال فراوان بریمان ها بازماندگان مردم برهمن  بوده و از دو هزار سال پیش تا کنون به همین نام شهرت داشته اند . امروز هم بریمان ها و هم کاردر ها به آیین واحد ( شیعه اثنی عشری ) ، با وصلت و خویشاوندی ، صلح آمیز و با حقوق برابر کنار هم زندگی می کنند . البته حضور بریمان ها و کاردر ها فقط محدود به روستای  کولا نیست . در مناطق دیگری از حوزه تجن نیز نشانه هایی از حضور همین مردم  قابل تشخیص است . معنای سنسکریت واژه کولا  (kula  ) جالب توجه است . هم به معنای روستایی خانوادگی و هم به معنای کاستی والا و خاندانی برجسته و هم به معنای قشون است. تپه ای که ظاهراً بقایای یک قلعه بزرگ و با اهمیت است ، نزدیک به محل (پرچی کلا )است و در کنار تنگه تاریخی کولا هنوز به چشم می خورد . نام این تپه را مردم محل « مارو قلعه »می نامند  که شاید این خود برساخته از واژه سنسکریت  « mara » ، به معنای مردن و فنا شدن و نیز واژه عربی فارسی «قلعه » و ترکیب این دو واژه ، به معنای قلعه مخروبه است . اصطلاح« مار بوردن» به لفظ مازندرانی ، محو شدن و از بین رفتن است .
توضیح : دو محله در کنار کولا و تقریباً وصل به آن، یکی در شمال آن و دیگری در مشرق آن است . نام دو محل و یا دو روستا  وارد و سانِه خِل است . ریشه نامگذاری این دو ، شاید برای پژوهشگران جالب توجه باشد ، چرا که  نام ها  بیانگر موقعیت و  بازگو کننده وضعیت هرکدام از دو محل نسبت به روستای باستانی کولا است . در کولا اگرجایی ایستاده اید که نزدیک به ورودی محوطه امامزاده عبدالله (ع) باشد ، خواهید دید، «وارد محله » در آن سوی یک یا دو نهر آب واقع است .  نهر (وارد دَره )  روستای وارد را از کولا جدا می کند . نهرهای مزبور، طبیعی بوده ، بخصوص در زمستان سیلاب قابل توجهی راهدایت می کنند . نام وارد می تواند کوتاه شده اصطلاح سنسکریت «وارد اُرگا » به معنای آن سوی آب (varid urga ) باشد ،معنای دقیق این اصطلاح سنسکریت،  به جایی اشاره می کند که رسیدن به آنجا مستلزم عبور از آب است .ضمناً موضعی مرتفع در شمال «وارد محله » و بر فراز کوه مشرف به آن دیده می شود که موسوم به «لک کُز »است ، سنسکریت این اصطلاح می تواند lakkAz   و مرکب از دو واژه lak و kAz  که معنای آن به مفهوم ( موضع دیده بانی و یا نظاره گاه ) است .  به لحاظ موقعیت دید و داشتن چشم انداز این محل  فوق العاده ویژه به نظر می رسد . همچنین  سانِه خِل  که سانه خیل و یا سانخیل هم نوشته می شود ، سانو خل  sAnu khala است ، به معنای « زمینی بر بلندی »   ( فونتیک بکار رفته هاروارد – کیوتو است ) . معادل انگلیسی  واژه سانو، Table land است . فراز این تپه چند ده هکتاری و مرتفع ،از روبرو و از چشم ناظری که در کولا، مثلاً در محل ورودی محوطه امامزاده ایستاده است ، زمینی مستطیل شکل  به نظر می رسد که  عرض عقبی آن از چشم دور و از نگاه بیننده پنهان است . سکونت و کشت و کار هزار ساله یا بیشتر ، امروز شیب های تند سه جانب تپه (سانه خل ) را تا حدودی  تغییر داده  است . فراموش نکنیم که نامگذاری اماکن منطقه در ابتدا، بر اساس زبان باستانی مردمان مهاجر، یعنی سنسکریت کلاسیک ، صورت گرفته است .

۹- کشورهند امروزجمعیتی کثیر از ایرانی نژاد ها را در خود جای داده است . جمعیت مسلمانان این کشور چند برابر تمام جمعیت ایران است ، با وجود این، چرا لفظ «هندی » و اعتبار و احترام آن  تا این اندازه از چشم بعضی ها افتاده است ؟ آیا این نگاه ، هدیه استعمار  به مردم مشرق نیست ؟ آیا به راستی ، لفظ یا واژه « آمریکایی» یا«آلمانی » همین معنی را به ما القا می کند ؟ آلمانی را بدان خاطر مثال زدم که روزگاری جهانگردی مسلمان  آن ها را مردمی موی زرد و ناتوان و کودن توصیف می کند !! دیدیم زمانی که ایران به روی یونانیان گشوده می شود و پارت ها که قومی لشکری و ایرانی به حساب می آمدند در خدمت کردن به یونانی ها می کوشند ، یونانیان خود برای ایجاد رابطه دوستی با امپراطور هند به هر دری می زنند و دخترانشان را ،همراه با بخشی مهم از متصرفات  ایرانی شان ، به امپراطور هند هدیه می کنند . بلی ما در طول تاریخ شاید هرگز شاهد تهاجمی از سوی هند به ایران نبوده ایم  و در عوض حمله به هند و غارت این کشور به توسط نادر شاه و سلطان محمود غزنوی را تاریخ از یادمان نمی برد . این حقایق تاریخی را چگونه ارزیابی می کنیم ؟ هند، از پایه گزاران اصلی تمدن بشری است . بسیاری از محققین تاریخ علم ، تمدن هند را یکی از سه تمدن اصلی جهان می دانند و دو دیگر را، یونان و چین قلمداد می کنند . شاید این ادعا را ما نپذیریم ولی این ادعا، هر چند که  نادرست باشد  باید ما و دوستان ما را به دقت و تامل  بیشتری وادار کند . به یادداشته باشیم که امروز هند از کشورهای قدرتمند جهان هم به لحاظ اقتصادی و هم به لحاظ سیاسی و هم به لحاظ صنعتی و علمی است . بهتر است قدری به خود بیاییم و به ارزش های قومی و زبانی و ملی خود که با مردم شرق به اشتراک داشته و داریم بی اعتنا نباشیم و تاریخ خود را ندانسته و نا خواسته با غرور بی جا و انکار حقیقت و اشاعه دروغ آلوده نکنیم .

۱۰- در خاتمه آرزو می کنم علاقمندان لا اقل بخشی از بیست مقاله را که در سایت www.kulaian.com آمده و تعداد قابل توجهی از آن ها در نشریات مورد استقبال قرار گرفته و یا انتشار یافته و یا بصورت کتاب منتشر شده است را به دقت بخوانند سپس در صورت تمایل  داوری کنند.

با دوستانتان به اشتراک بگذارید

Print
Email
Telegram
WhatsApp

26 پاسخ

  1. با سلام خدمت استاد بزرگوار – آیا مردم فعلی مازندران و گیلان دارای نژاد و زبان مشترکی می باشند ؟ با تشکر
    کولاییان ،
    با درود ، مردم فعلی مازندران و گیلان به لحاظ تاریخی و فرهنگی اشتراکات فراوان دارند که آن ها را به هم نزدیک می کند . زبانشان گیلکی است و شبیه به یکدیگرصحبت می کنند . تاریخشان از بسیاری جهات به هم مربوط است. گیلانیان و مازندرانیان در تاریخ پشتیبان هم بوده اند ( مثلاً در تحمل عواقب غارت امیر تیمور ، کمک گیلانیان به مازندرانیان با اهمیت بوده است). شاخص های نژادی بطور نسبی گیلانی ها را نسبت به باقی اقوام ایرانی ، به مردم مازندران نزدیک نشان می دهد . پیشنهاد می کنم که نوشته ها به توسط اینجانب در زمینه مازندران باستان را دنبال کنید . موفق باشید .

  2. سلام خدمت استاد گرانقدر،بنده کتابهای شما را مطالعه کردم ،مخصوصا نگاهی نو به تارخ مازندران برایم بسیار جالب و تامل بر انگیز بود .بنده دوستی در روستای سوته دارم که از کلمه \\\”ماندرامه\\\”به جای لغت فار سی \\\”شگون\\\” استفاده میشه.همانطور که میدانید در فرهنگ مازندران شگون به اولین فرد وارد شونده به منزل در لحظه سال نو گفته میشه که این کار برای مردم بسیار مقدس است.لذا شما اگر ماندرامه را به لاتین mandrame در اینترنت جستجو بفرمایید سر از هند در میاورید که در آنجا استفاده میشود .استاد عزیز اگر برای شما مقدور است درباره این ارتباط و معنی این لغت توضیح بفرمایید.با تشکر(همولایتی شما)

    1. با درود ، منظور شما اصطلاح \”مادرامه \” است ، لطفاً به مقاله \” بیست واژه کهن مازندرانی\” به قلم اینجانب مراجعه فرمایید .

  3. سلام…استادگرامی اقای کولاییان…مرتضی منتظری هستم و زادگاهم روستای کهن و نامدار کولا است. براساس ذکرها وفرموده های شما خیلی چیزها برایم روشن شده است….که درمورد همه چیز اشاره فرموده اید…..وخوشحالم درچنین کشوری ودرچنین استانی وشهری وخصوصا درروستایی به نام کولا زندگی میکنم….. سوال فکرم رادرگیر کرده استاد:کولا درزمانهای اولیه تا الان که نسل درنسل پیش روی داشت ودارد…..درهمان زمانها به چه اسم هایی معروف بود؟ایا کولا اسم های دیگری هم داشت؟ باتشکرفراوان

    1. با درود ، دوست عزیزم ، نام املاک با ارزش به آسانی عوض نمی شد و نمی شود و تغییر هم نمی کند . سند و هویت ملک ونام ملک، همیشه برای صاحبان آن و فئودال ها که قریب دو هزار سال در تاریخ ما نقش بازی می کنند ،محترم و با اهمیت بوده است . اگر نام گرامی نبود ، احراز مالکیت برای مالکان دشوار می شد . ناحیه کولا شامل با ارزش ترین مراتع جنگلی و بهترین شالیزار های منطقه است . هرگونه تغییر هویت و یا تعویض نام، مالکان و فئودال ها را دچار مشکل می کرد . شواهد موجود، اولین ساکنان ناحیه کولا را دسته ای از برهمنان نشان می دهد ، برهمنان مردمی آریا یی بوده که دو هزار سال پیش از این، ناحیه را آباد و مساعد سکونت می کنند .آن ها از گروه مهاجرین شالیکار و دامداران از شمال هند اند . از زمان کهن نام «کولا» به روستای برهمنان اطلاق می شده است .« کولا »و یا به خصوص «برهمن کولا» به معنای خانه برهمنان است . بریمان های امروز در کولا بدون تردید نامشان یادگار همان مردم است .آن ها که تاریخ را نمی فهمند ممکن است در فهم این نکات که گفته ام دچار مشکل شوند . آن ها از مردم هند فقط مردمی سیه چهره و به قول خودشان سیاه سوخته را مجسم می کنند !!. حال آن که برهمنان و اکثریت مردم هندو که به این مناطق آمده اند بیش تر از همه ایرانیان به مردم قفقاز و اروپاییان امروز شباهت داشته اند البته امروز این قبیل حرف ها فضیلتی را به بار نمی آورد . برای اطلاعات بیشتر به دیگر نوشته ها به همین قلم مراجعه شود . موفق باشید .

  4. سلام آقای کولاییان نمی دانم در مورد واژه بریمانکولا رضایت خاطر مبارک فراهم آمد یا خیر، بعضی از مطالب در مورد کولا ی کهن را دروبلاگkoola91.blogfa.com درج نموده ام امیدوارم توانسته باشم خدمتی کرده باشم. با تشکر: رضاکولایی

    1. با درود ، از شما بابت نام آن مدرسه قدیمی (بریمانکولا) تشکر می کنم . مطابقت نام مدرسه با سنسکریت brAhmaNakula که به معنای «خانه برهمن» است جلب توجه کرد .واژه سنسکریت از ترکیب دو واژه «برهمن »و «کولا »است . نام مدرسه ای هم که شما یاد آن را کردید از ترکیب دو واژه « بریمان » و «کولا » است . حد اقل دو اصطلاح در اجزا قرابتی انکار ناپذیر دارند .

  5. آقای امینی با سلام ،بلی ، مازندران پیش از آن که به آن چنان شهرت افسانه ای ، پس از حمله کیوس دست پیدا کند و آوازه آن معرف بخش وسیعی از طبرستان شود، منطقه ای بالنسبه محدود را در بر می گرفت که شامل مجموعه کشت گاه های سنتی شالی بوده است . این کشت گاه ها همگی با آب تجن مشروب می شدند و برای این کار قریب پانزده نهر با پانزده سر دهنه ، آب رودخانه تجن را به کشتزارهای سنتی شالی در شرق و غرب تجن انتقال می داده اند . فاصله شمالی ترین سردهنه مهم، با جنوبی ترین سردهنه فقط چند کیلو متر است . تقریباً تمامی این نهر ها امروزه هم مورد استفاده قرار گرفته و در مجموع چندین متر مکعب آب در ثانیه را در فصل تابستان و در فصل کشت و کار شالی به کشتزار های ناحیه منتقل می کنند . ناحیه را، که کشتزار ها و به اصطلاح محلی ، صحرا های متعدد شالی درون آن است ، می توان مستطیلی به طول تقریبی بیست کیلومتر از شرق به غرب و عرض ده کیلومتر از شمال به جنوب دانست . این ناحیه چند صد کیلومتر مربعی و یا این تکه از سرزمین ما که ساری و اطراف را نیز در دل خود جای می دهد ، در گذشته دور، وشاید در طول چندین قرن، اولین و بزرگترین و مهمترین ناحیه کشاورزی برنج در ایران بود . بخش اعظم ناحیه که شامل ساری نیز میشده و می شود از فراز کوه اسپرز ( به گمان قریب به یقین همان اسپروزشاهنامه ) در چشم انداز است . کوه اسپرز جایی است در وسط ناحیه و معبری با اهمیت از فراز آن عبور می کند. از این مکان و در شاهنامه اشاره اولاد به رستم در توضیح سوسوزدن چراغ ها در دل شب ، در معرفی \\\\\\\” شهر مازندران \\\\\\\” از اینجا آب می خورد .یک بیت از شاهنامه : دَرِ شهر مازندران است گفت / که از شب دو بهره نخواهند حفت . بلی کشت و کار شالی برای مردم این ناحیه همیشه از دیر باز امری مقدس بوده ، بی کار و بی فایده رها کردن زمین شالی زار ، گناهی نابخشودنی تلقی شده و می شود. اصطلاح مازندران به اعتقاد بنده در همین ارتباط بوده ،این نام می توانست خود شعاری مقدس به زبان سنسکریت باشد ، (ما زی اَیندرا) ، یعنی با چنین مضمون : داده های خداوند را( زمین و آب را ) بیهوده مگذار! . این نام یعنی مازندران، معرف تمامی همین ناحیه است که به آن اشاره نمودیم . نام های دیگر از جمله \”ساری\\\” ، فقط مکانی در گوشه ای از این ناحیه بوده است . ساری حتی تا قرن ششم میلادی به احتمال نه یک شهر بلکه فقط محلی مناسب برای اقامت فئودال بزرگ ناحیه و محل سکونت خاندان او بوده است .اما بنای آمل همانطور که در نوشته های من به آن مکرر اشاره گردید به توسط مهاجران نا راضی و شالیکاران مهاجر از ناحیه تجن صورت گرفته است و نام آمل گویای همین حقیقت است . برای مهاجران تصرف این ناحیه، خالی از اشکال بوده و در ابتدا سکونت در آن بلا مانع و منطقه به زبان سنسکریت بلا تصدی (آمله ) بوده است . آمل در زمان ساسانیان و قبل از ساری در ایران به شهرت رسید و دلیل آن تصرف زودهنگام ناحیه آمل توسط ساسانیان و خلع ید آن از دیوان برهمن و حاکمان ناحیه تجن بود است . اگر مبحث ساسانیان در شاهنامه را، بخش تاریخی این کتاب بزرگ بدانیم که اینگونه نیز هست ،تقدم ظهور نام آمل به منزله شهری متعلق به ساسانیان، نسبت به ساری در متن شاهنامه قابل مشاهده است. تا آن جا که من از این کتاب به خاطر دارم ، نام آمل در زمان بهرام گور و نام ساری بعد از زمان انوشیروان ظاهر می شود . البته بخش اسطوره ای و یا افسانه ای شاهنامه ، در این ارتباط ممکن است حکمی دیگر داشته و یا گونه ای دیگر باشد که در آن صورت نیازمند نگاهی متفاوت به آن است. در خاتمه توصیه می کنم که شما به عنوان دانشحوی تاریخ در صورت داشتن فرصت چگونگی شکل گیری اماکنی موسوم به شهر و عوامل مربوط به شکل گیری آن را ، در تاریخ ، مورد بررسی علمی قرار داده ، مقالات در این زمینه را مرور کنید . موفق باشید

  6. سلام-اقای کولاییان فکر میکنید که چرا در هفت خوان مازندران از شهرهای ساری و امل نام برده نشده ولی همه جا در شاهنامه بهمراه نام تبرستان یا بیشه تمیشه و بیشه نارون و گرگان و دهستان نام ساری و امل امده؟
    ز گرگان به ساری و امل شدند به هنگام اوای بلبل شدند–دل شاد بر سبزه و گل برید سپه را همه سوی امل برید–دهستان و گرگان همه زیر نعل بکوبید وز خون کنید اب لعل
    جز به این دلیل- اگر بپذیریم مازندران هفت خوان رستم همین مازندران است-که زمان وقوع حمله کاووس به مازندران پیش پیدایش شهرهای ساری و امل یا مهم شدن انها بوده است؟
    کاووس پس از گشودن مازندران اولاد را فرمانروای مازندران میکند ولی کیوس پس از گشودن تبرستان خود عنوان پتشخوارشاه میابد پس اولاد این جا چه میشود؟ مگر انکه بگوییم مازندران تنها بخش کوچکی از تبرستان بود که به اولاد داده شد ایا چنین می اندیشید؟

  7. آقای امینی ، واژه \” گو \” به معنای گاو ، در سنسکریت دارای معانی متعدد است از جمله اسم جمع( گاوان یا رمه گاو) . البته، شما در این جا ،قبل از هر چیز قرابت زبان مازندرانی به سنسکریت را نشان داده اید . استفاده از تکرار ، در جمع بستن ،در بعضی زبان های دیگر هم به چشم می خورد . اشاره به این مطلب را گاهی و به ندرت در ارتباط با سنسکریت و سوابق مربوط به این زبان هم دیده ام ولی همانطور که گفته اید این از وجه تفاوت های مشخص زبان ما با زبان فارسی است . ضمناً ساختار نحوی زبان مازندرانی معرف زبان مازندرانی است و نه زبانی دیگر . آن چه که شما به آن اشاره می کنید اشتراکات نحوی است . زبان های دو رگه مثل مازندرانی مشترکات زیادی با زبان های اصلی خود( پهلوی و سنسکریت ) پیدا می کنند . ضمناً به تعریف دقیق زبان های ایرانی توجه بفرمایید و لطفاً توجه داشته باشید بحثی را که بنده دنبال می کنم مبحثی مهم از تاریخ مازندران و تاریخ ایران است و صرفاً و تماماً یک بحث زبان شناسانه نیست . موفق باشید .

  8. درود بر شما-اقای کولاییان لطفا پاسخ پرسش های من را بدهید:
    ۱.شما نشان دادید که وازگان اصیل تبری ریشه در سنسکریت کلاسیک دارند نیز
    همانندی مازندرانی وسنسکریت کلاسیک را درضمایرانعکاسی-اکنون میخواهم
    بدانم دستور زبان مازندرانی با کدام زبان مطابقت میکند بویژه جمع بستن و کاربرد حرف اضافه درمازندرانی که به هیچ یک از زبان های ایرانی شبیه نیست.
    جهت نمونه در فارسی:گاوها امدند.-در ژاپنی:گاوها امد(فعل جمع بسته نمیشود و معنای جمع میدهد).-اما در مازندرانی میگوییم:گو بمونه-یعنی:گاو امدند. چون(گاو) نهاد است و شناسه فعل به نهاد برمیگردد (گاو) مفرد میاید اما معنای جمع میدهد. (هیچوقت نشنیدم کسی بگوید:گوئون)
    البته وقتی گاو مفعول واقع میشود درجمله درگزاره قرار میگیرد و چون شناسه فعل به گزاره برنمیگردد نمیتوان ان را مفرد بکار برد و ازان معنای جمع استنباط کرد.-اما گو همه ره بخردمی- اما گو هرسه تا ره بخردمی-اما گومو ره بخردمی.البته جدیدا بسیاری کلمات را با (ون) جمع میبندیم که به باور من همان (ان) است که از فارسی وارد مازندرانی شده است. درعوض برخی کلمات را با تکرار کردن جمع میبندیم:کیجا کیجا-ریکا ریکا-وچه وچه-که در تند گفتن مازندرانی میشود:کیج کیجا-ریک ریکا-وچ وچه=دخترها-پسرها-بچه ها.
    حال به این جملات دقت کنید:من گت گته دار ره بزومه=من بزرگ بزرگه درخت را زدم=من درخته بزرگ بزرگ را زدم=من درخت بزرگ ها را زدم=من درخت های بزرگ را زدم.
    شما خارخاره سره بساتنی= شما خوب خوبه خانه ساختید=شما خانه ی خوب خوب ساختید=شما خانه خوب ها ساختید=-شما خانه های خوب ساختید.
    میبینیم که باید چهار عمل انجام بدهیم تا مازندرانی رابه فارسی برگردانیم و برخلاف کسانی که میگویند:
    لهجه ای از فارسی است-مازندرانی-تفاوتی بنیادی با فارسی دارد و از خانواده زبان های ایرانی نیست.
    ۱.واژگان مازندرانی ریشه درفارسی ندارند .
    ۲.درفارسی-درعبارت وصفی-موصوف پیش ازصفت میاید ولی درمازندرانی صفت پیش ازموصوف میاید.
    ۳.در فارسی با(ان)و(ها)و…جمع میبندیم ولی درمازندرانی با تکرار واژگان انها راجمع میبندیم.
    ۴.درفارسی با جمع بستن موصوف عبارت وصفی را جمع میبندیم ولی درمازندرانی با جمع بستن صفت!
    درمازندرانی یا چون ژاپنی حرف اضافه پس از هسته میاید یا چون ترکی حرف اضافه درظاهر نمیاید ولی درمعنای جمله هست: به قول شاعر:..چپون خستو تن زنده ش لله وا..در اینجا(خستو تن) یعنی(با تن خسته) میبینید که حرف اضافه درظاهر نیست ولی درمعنا با عبارت است(مثل ترکی).همچنین:مه وسه-جنگله دله-ته جه-حسن توم-ته ره…دراین موارد (مثل ژاپنی) میبینیم که حرف اضافه پس از هسته میاید.
    اقای کولاییان! این ساختار نحوی مطابق با کدام زبان است؟

  9. آقای سالخورده تا آنجا که برای بنده آشکار است از دیرباز مردم اسبو کلا ساری مانند بسیاری مردم روستاهای اطراف آن مازندرانی اند . عموماً به تیره خاصی تعلق ندارند . جز این که بر اساس رسوم متعارف، احتمالاً بعضی شان نام و لقب اسبو و یا اسبو کلایی را برای خود انتخاب نموده اند و یا بعضی شان از خانواده های مهاجرند. پس تاریخ این مردم همان تاریخ مردم مازندران است . آگاه هستید که در مازندران نام اسبو کلا به بعضی اماکن دیگر نیز اطلاق می شود .

  10. آقای عمران سالخورده وجه تسمیه روستای اسبو کلا در این سایت و در مقاله \” گویش مازندرانی زبان خدایان بود \” ، درون جدولی به همراه بعضی اسامی دیگر آمده است . توجه داشته باشید که نام \” اسبو کلا \” موقعیت مکانی استثنایی روستای شما را توصیف می کند . ارتفاعات پوشیده از جنگل ، مشرف به روستای شما است و از نزدیک آن را در احاطه خود دارد . این باعث شده که سطح آب زیر زمینی در روستای شما فوق العاده بالا ست و گاهی نیز در سطح جاری شود. احتمالاً این وضع در گذشته و در زمانی که جنگل ها دست نخورده باقی مانده بود ، بیشتر بوده است . لفظ سنسکریت برای نامیدن چنین محلی\” آپسو کلا \”و یا\” آبسوکلا\” ( به معنای محل یا مکان و یا زمین آب افتاده) است . اگر مازندرانی را خوب بدانید اصطلاح \” اوسو \” و \”گو سو \” را به خاطر بیاورید ، اولی به معنای \” آب انداحته یا همان او دکته \” و دومی به معنای \”گاو انداخته یا گو دکته \” که بزرگتر ها این ها را برایتان معنا خواهند نمود . ملاحظه می کنید که اسبو کلا در اصل آپسوکلا به معنای زمین و یا مکان آب افتاده است . برای راحتی در تلفظ ، \”س\” قبل از \” ب\” به زبان آمده است و چون معنای واژه فراموش شده این شکل نادرست یعنی اسبو کلا به جای آبسوکلا در زبان مردم باقی مانده است .
    درسنسکریت Apa ( آپ ) به معنای آب است که در لفظ مازندرانی به شکل \” او \” باقیماند ه است . مازندرانیان به هنگام تلفظ \” آ \” لب و دهان را گرد و دایره می کنند . به همین خاطر آقا را شبیه \”اوقا \”و آرش را شبیه \” اورش \” تلفظ می کنند . می بینیم که \” آپ \” را \”اوپ\”و کوتاه آن را \” او \” تلفظ می اکنند .

  11. با سلام
    استاد بنده در می خوام در مورد روستای اسبوکلا زادگاهم تحقیق کنم . اگه ممکنه منابعی که می تونم استفاده کنم بفرمایید . اگر خودتون دانسته های ارزشمندتون رو در اختیار من قرار بدید که ممنون می شم.

  12. دانشجوی گرامی و همولایتی عزیز ، ازاینکه با علاقمندی مطلب را دنبال می کنید بسیار خوشحالم . با وجود تغییر دیدگاه ، و تایید شما بر اصالت مازندران ( ولایت ما ) در شاهنامه ، باید عرض کنم ( البته به اعتقاد بنده ) تغییر روش در تحقیق ، که از گفته های شما می شود فهمید ، شما را از حقیقت دور می کند . این بار، نوشته هایتان روشی را منعکس می کند که بزرگوارانی مثل دکتر صادق کیا و پیروان آن ها دنبال نموده اند با این تفاوت که آن ها به نتایجی خلاف نتایج شما رسیده اند . اشکال در روش آن ها همین بوده است که به تحقیقات میدانی کم توجه و بی اعتنا بوده اند . معمولاًمبنای قضاوت آن بزرگواران، فقط و فقط مطالبی بوده است که مکتوبات تاریخی راوی آن بوده است .همانطور که می دانید فراهم آورندگان مکتوبات اصیل تاریخی ، چهره هایی انگشت شمارند . آن ها برداشت های خود را نه فقط از روی نوشته ها ، بلکه بر اساس شواهدی که به چشم خود دیده و آن را ادراک نموده اند ، به روی کاغذ آورده اند . به عبارت دیگر آن ها با روش خود به حجم معلومات در زمینه مورد نظر بگونه ای موثر همیشه افزوده اند. اما بقیه که به لحاظ عدد بسیارند و امروز به بی شمار هم رسیده اند نوشتجات آن بزرگواران را به شرح و به تفصیل در نوشته های خود ، به تکرار و تکرار فقط نقل می کنند . این به اصطلاح مورخان نه فقط به دقت مطالب نیفزوده اند بلکه گاهی هم با رعایت نکردن امانت داری، علاقمندان و توده مردم علاقمند را، به سر در گمی کشانده اند . در این یادداشت چند نکته را به شما یاد آور می شوم: ۱- کتاب اوستا که امروز در دسترس است در بخش اعظم پرداخته ساسانیان است و آن ها ، یعنی دستگاه سیاسی متعلق به ساسانیان این کتاب و بعضی کتب دیگر را مطابق نظرات روحانیون طرفدار حکومت در آورده اند . به استثنای بخش کوچکی از اوستا ، اعظم مطالب افزوده ها است .۲- مردم مازندران اگر بپذیریم که در مقطعی از زمان به آیین زردشتی گرویده اند، این تحول به ناگهان و به سرعت رخ نداده است بلکه به کندی آغاز و حتی قبل از رسیدن به نتیجه ای موثر، مازندرانیان پذیرای آیین اسلام می شوند . این بر می گردد به نگاه متفاوتی که زرتشتیان داشته اند . مسیحیان و مسلمانان در تبلیغ و رواج دیانت خود ، متفاوت با زرتشتیان عمل نموده اند . این نکته با اهمیت است و نباید راه قیاس نا درست را پیش گرفت. ۳- نامه تنسر نشانی از آن ندارد که در زمان تحریر ، آیین زرتشتی در مازندران مستولی بوده است . یادتان نرود که در آیین هندوان چون زرتشتیان، آتش ، از احترامی خاص بر خوردار بوده و هست . به علاوه هندو ها معمولاً حساسیتی به ادیان دیگر از خود نشان نداده اند ،چه بسا ممکن است، دستگاه سیاسی محلی در مازندران با نوعی تقیه و تساهل و رعایت موازین سیاسی از تظاهر به اختلافات مذهبی با مردم فلات ، همیشه دوری جسته ست . در مقابل مغان زردشتی ، مازندرانیان را بخاطر اعتقاداتشان، گاهی لعن و نفرین کرده اند . به اعتقاد بنده کیوس پسر فباد ساسانی از این حس و مخالفت مذهبی در سیاست ، سود جسته و به غارت و نسل کشی در مازندران ، که تنها بخش کوچکی از طبرستان بشمار می رفت ، دست یازیده است .۴ – در هفت خوان نیز ، به گواهی شاهنامه ، ناحیت مازندران مستقل نبوده است . اگر دقت کنید در هفت خوان متوجه این مطلب می شوید که حاکم و یا شاه مازندران، به زعم کیکاوس، مرزبانی بیش نبوده است . در بسیاری از نسخ شاهنامه ، در هفت خوان، از کیکاوس نقل می شود که او در زمان عزیمت، از دادن حتی نامه و پیش آگهی به شاه مازتدران طفره می رود و می گوید : نخواهم که در پیش آن مرزبان / به پیغام نامه گشایم زبان . علاوه بر این کاوس در هفت خوان، پس از دستگیرشدن در مازندران ، با وجود آن همه کشتار که مرتکب می شود نزد سران مازندران فقط زندانی می شود و ظاهراً به خاطر بعضی مصلحت ها از کشتن او خودداری می شود . باید هفتحوان را بدقت بخوانید تا متوجه نوع رفتار دستگاه سیاسی کبکاوس با رهبران مازندران آن روز شوید تا بتوانید وقایع مربوط به هفتخوان شاهنامه را با آمدن کیوس ساسانی به مازندران مطابقت دهید. ( در صورت تمایل به مقاله کیکاوس یا کیوس اسطوره یا تاریخ در همین سایت مراجعه نمایید بویژه به کشتار تمامی دیوان آنجا که در شاهنامه آمده توجه کنید .) ۵- مطابق قول مورخان که همه آن ها به گشودن مازندران توسط کیوس یا کاوس ساسانی صحه می گذارند ،طبیعی است که انتظار رود ،مطابق رسوم آن زمان ، فتح نامه هایی آمیخته با دروغ از کیوس و سرداران او در سرتاسر شرق ایران که جولاگاه کیوس بوده است پراکنده شود ، همین کار و همین تبلیغ و پروپاگاند که به نفع کیوس و سرداری بنام رستم تمام شد، ناحیت کوچک مازندران را شهره آفاق می کند تا آنجا که تمامی طبرستان تحت الشعاع نام مازندران واقع می شود . فقط یک نکته باقی است و آن این است که آمدن کیوس ساسانی به مازندران که واقعبتی غیر قابل انکار تاریخی محسوب می شود ، چرا مورد توجه کافی مورخان نبوده و نیست ؟هیچ مورخی تا کنون این زحمت را به خود نداده تا این اتفاق محرز تاریخی را مورد توجه کافی قرار دهد و از خود بپرسد که حاکمان محلی مازندران در آن زمان که ساسانیان بطور کامل بر مازندران مسلط می شوند ،چه کسانی و به چه نام بوده اند ؟ پایین کشیدن خاندان حاکم بر مازندران و پایان دادن به زعامت چندین صد ساله آن ها توسط کیوس که همه مورخان به آن اعتراف می کنند ، چرا در شاهنامه محلی از اعراب ندارد و حتی کوچک ترین اشاره به نام کیوس یا کاوس در بخش مهم شاهنامه که بخش تاریخی آن انگاشته می شود نیست؟ چرا شاهنامه اشاره یی به بزرگترین رقیب انوشیروان نمی کند ؟. متاسفانه این کتمان تاریخ بتوسط ما، جای تحقیق را در مورد آن گرفته است . هفتخوان در واقع سندی از تجاوز کیوس ساسانی و بر اساس فتح نامه ای از سوی او و سرداران او، پس از غارت و نسل کشی در مازندران، تنظیم شده است . انکار و نادیده گرفتن این واقعیت، پوشیده نگاه داشتن فصل مهمی از تاریخ ایران است . در پایان خواستم اشاره ای به شعار گونه ای داشته باشم که شما نیز بر زبان آورده اید و آن اشاره به تاییدات باستان شناسی است . مهم این است که تکذیبی هم از سوی باستانشناسان معتبر به مطالبی که ما ارائه می کنیم نبوده و نیست . فقر باستان شناسی مازندران را می توانید در نبود یک موزه در مرکز استان به روشنی ببینید. ضمن بیان این حقیقت که در مازندران و در چند دهه اخیر، صد ها بار در روزنامه ها از کشف آثار باستانی و دستگیری حفاران غیر قانونی و دزدان عتیقه شنیده و بازهم خواهیم شنید . در عصری که به عصر انفجار اطلاعات موسوم است ، بهتر است که دیگر راه های ممکن را دنبال کنیم و برای همیشه منتظر فعالیت های باستانشناسی باقی نمانیم .

  13. سلام-از میان دو نظریه درباب مکان مازندران شاهنامه نظریه مازندران هند را بیشتر قبول داشتم-اکنون با خواندن منابع نو و بررسی جز به جز افسانه های تاریخ مازندران مازندران شاهنامه رادر ایران میدانم اما زمان وقوع هفت خوان رستم و حمله ایران به مازندران رادوره ی اشکانیان و پیش از بلاش اول میدانم معتقدم برای پیدا کردن زمان حادثه باید رستم راپیدا کرد-نه کاووس را-اکنون چکیده ی تحقیقاتم را به عرض شما میرسانم:
    درشاهنامه دماوند زندان ضحاک و تمیشه و امل و رویان پایتخت فریدون و منو چهر و…تاکیکاووس و کیخسرو هستند-وقتی رستم میخواهد برای کین
    خواهی سیاووش از درگاه کاووس به توران برود:از ایران واز بیشه ی نارون شدند از یلان صدهزار انجمن-مکان حماسه های ایرانی تبرستان است بی انکه بگویند انجا مازندران است درمنابع زردشتی منوچهر در پتشخوارگر حصاری میشود و یک موعود زردشتی ازانجا دراخرالزمان ایران را نجات میدهد
    ازسویی طبق شاهنامه هیچ یک از شاهان ایران از ضحاک تا کیقباد جرئت حمله به مازندران را نداشته اند اما نامی از ساری وامل وشهری که نشان بدهد مازندران همان تبرستان است در هفتخوان رستم وهیچ جای شاهنامه
    به چشم نمیخورد ولی دررابطه با شاهان ایران وسرزمین تحت سلطه شان
    -یک ویژگی ضد ویژگی استقلال مازندران-نام ساری وامل به چشم میخورد
    ازسویی درکتاب پهلوی جاماسب نامک نیز یادی از جنگ ویشتاسب(از ری) با اخوان سپید(یک دیو)رفته که در جنگل سپید روی داد.بنا به نوشته همان کتاب جنگل سپید در پتشخوارگر جای داشت.در تفسیر معنای جغرافیایی (ورنه چهارگوش)مترجم پهلوی وندیداد ورنه را پتشخوارگر یا دیلم دانسته است.وشارح کتاب اضافه کرده که(برخی میگویند کرمان باشد)مولف بندهشن بزرگ رای نخستین را(ورنه=پتشخوارگر)پذیرفته شاید چون فریدون
    ضحاک را در ورن به زنجیر افکند ان را با دماوند تطبیق کرده است.محل تولد
    فریدون هم ورن بوده و درکتاب تاریخ تبرستان هم فریدون در تبرستان بدنیا امده و بزرگ شده.میدانیم فریدون و کیکاووس افسانه هایی مشترک میان ایران وهند بوده اند.همچنین به گفته ی ظهیرالدین مرعشی نزدیک کجور دژی به نام اسپی ریز بوده که دیو سپیدبانی ان بوده و حاکم ولایت رویان بوده که رستم او را کشته تیمور لنگ:سکنه تبرستان عقیده دارند که از نژاد دیو هستند و اسم تمام امرای تبرستان دیو است و برخی ازانان خود را از نسل دیوسپید میدانند..(این تاریخ شفاهی ماست که تیمور ضبط کرده!) درکتاب تاریخ ادبیات ایران پیش ازاسلام(احمد تفضلی)ص۳۰۶ امده:داستان دیگر داستان بلاش و دختر شاه هند (مازندران!) است…بلاش از شاه هندیان دخترش را خواستگاری میکند و چون این شاه با این امر مخالفت میکند بلاش به نبرد با او میپردازد و در یک جنگ تن به تن او را میکشد و دخترش را به اسارت درمیاورد…مطالب دیگری هم هست که درانها میتوان هندو رابه مازندرانی و سنسکریت را به زبان تبری تفسیر کرد. پس دو دسته افسانه داریم که با هم تناقض جدی دارند:
    درگروهی تبرستان-پتشخوارگر سرزمینی تحت سلطه ی ایران است مطیع
    مطیع پایتخت شاهان ایران! درگروهی پتشخوارگر-مازندران سرزمینی کاملا مستقل از ایران است رقیب بزرگ ایران است دشمن ایران است! چگونه این تناقضات را میتوان تبیین کرد؟باید به منشا این افسانه ها دقت کرد همه
    از پیش از اسلامند به نظر من درمازندران باستان دست کم دو حکومت بودند
    یکدوره حاکمان مازندران به ایین هندوان بودند سپس با حاکمانی رو به رو میشویم که زردشتی اند(از نامه تنسر چنین برمیاید که دست کم از زمان پدر جسنف شاه زردشتی بودند) ازدوره دواپرستان افسانه های گروه۲و از
    دوره مزداپرستان افسانه های گروه۱ بوجود امدند.احتمالا زردشتیان مازندران
    با پیشینیان همان معامله را کردند که ساسانیان با اشکانیان و سلوکیان.
    شاهنامه از دو گونه منابع بهره میبرد:۱.شاهنامه منثور ابومنصوری و منابع مکتوب شاهان و موبدان-که درانها منافع شاهی و محذورات دینی بوده- ان جایی که از مازندران و بزگوش و سگسر درهند یاد میشود-راست یا دروغ-یا از مازندران درمصر و شام از این منابع گرفته شده است.
    ۲.منابع خاندان های پهلوانی-داستان هفت خوان رستم از این منابع گرفته
    شده و ربطی به دیگر ابیات ندارد و درمنابع سلطنتی خبری از این داستان نیست ازین رو برخی ان را کپیه ای از داستان هاماوران میدانند اما به عقیده
    من داستان مازندران از زمان وقوع بوسیله ی سیستانیان سینه به سینه نقل شده و از سروازاد به فردوسی رسیده است. متن سغدی جنگ رستم و رخش با دیوان بسیار بیشتر از شاهنامه صورت افسانه دارد پس منبع شاهنامه کهن تر واصیل تر است.
    شاپور یکم درکتیبه ی نقش رستم کلیه پادشخوار (سراسر رشته کوه البرز =تبرستان و گیلان؟)را ازان خود خوانده (به نقل از یوزف ویسهوفر) براساس نامه تنسر (به تصحیح مجتبی مینوی) هم جسنف سروری اردشیر بابکان را
    پذیرفته اگرچه حکومت درخاندان او باقی مانده-مازندران کاملا جزو ایران شده
    است-ولی قبلا مستقل تر بود وزمان وقوع هفت خوان رستم کشوری کاملا مستقل:همان زو ابا نوذر و کیقباد چه مایه بزرگان که داریم یاد -ابا لشکر گشن و گرز گران نکردند اهنگ مازندران–منم شاه مازندران با سپاه مرا از نیاکان رسیده کلاه-مرا بیهده خواندن پیش خویش نه رسم کیان بد نه ایین پیش…امکان ندارد داستان مازندران در دوره ساسانی رخ داده باشد.
    بلاش یکم نخستین بار پس از سال ها کوشش کرد اوستا را تدوین کند و
    ملی گرایی علیه یونانی مابی پیشه کرد اما درافسانه مازندران سخنی از اتشگاه و اهورا مزدا و تقدیس اتش و موبدان نیست-دوره کیخسرو و کی لهراسب رد انها را میابیم چون شاهنامه براساس ترتیب زمانی عمل نمیکند-
    برعکس سخن از خداوند هور و خورشید و خداوند مهر است یعنی از منابع میترا پرستی درامده و این ما را متوجه پیش از بلاش میکند:
    کلاهور دست رستم را میفشارد: بیفشارد دست سرافراز پیل شد از درد دستش به کردار نیل-نپیچید کاندیشه زور داشت به مردی ز خورشید منشور داشت–به ایرانیان گفت بیدار بید که من کردم اهنگ دیو سپید-یکی دیو جنگی و چاره گر است فراوان به گرد اندرش لشکر است-گرایدون که پشت من ارد به خم شما دیر مانید خوار و دژم-وگر یار باشد خداوند هور دهد مرمرا اختر نیک زور -همه بوم و بر باز یابید و بخت به بار اید ان خسروانی درخت–
    خوان چهارم: کشتن رستم زن جادو را:
    …تهمتن به یزدان نیایش گرفت براو افرین و ستایش گرفت-که در دشت مازندران یافت خوان می و جام با میگسار جوان-ندانست کو جادوی ریمن است نهفته به رنگ اندر اهرمن است-یکی جام باده به کف برنهاد ز یزدان نیکی دهش کرد یاد-چو اواز داد ازخداوندمهر دگرگونه تر گشت جادو به چهر…
    –خداوندمهر–به روشنی از باورشناسی مهر پرستی برجای مانده و بهیچ وجه تصادفی نیست.میرجلال الدین کزازی در نامه باستان ج۲ص۴۰۵:
    نکته ای نغز خداوندی مهر است که چونان کنایه ای ایما از پروردگار به کار برده شده است. این کاربرد که دران افریدگار جهان دارنده و پدیداور خورشید خوانده شده است یادگاری میتواند بود برجای مانده از باورشناسی مهرپرستی و ستایش خورشید و روشنایی که همواره یکی از بنیاد های باورشناختی درفرهنگ ایران بوده است.همچنین ص۴۴۰ تا۴۵۲را بخوانید:
    نیز میتواند بود که هفت خوان پهلوانان و درپی ان هفت وادی درویشان از هفت ازمون مهری به یادگار مانده باشد…
    چون در هفت خوان مازندران کاووس سرزنش میشود و رستم قهرمان اصلی است و چون هفت خوان رستم از منابع پهلوانی است و در منابع سلطنتی نیامده(واین خود یعنی رد این داستان راباید در دوره ی اشکانیان جست که ساسانیان و حاکمان زردشتی مازندران!بسیاری از حقایق تاریخی انرا تحریف کردند) باید رستم را جست تا زمان وقوع داستان مازندران مشخص شود.
    مورخان سورن پهلو و گوندوفارس را رستم شاهنامه میدانند(بیشتر پهلوانی های رستم احتملا به دست این دو انجام شده) بویژه که چندی پس از گوندوفارس یوئه چی ها سیستان را گرفتند و نمیتوان رستم را دران زمان جست.بعقیده من هفت خوان رستم به گندفار (۴۶-۲۰م) باز میگردد که درین صورت کاووس اردوان سوم(۳۸-۱۲م) خواهد بود. زمان حادثه را من ۲۶م.(دویست سال پیش از سلطنت ساسانیان) تخمین میزنم.
    اگر میخواهید به دانشگاه تهران امده و با من دیدار و با اساتید تاریخ زبان شناسی و باستان شناسی تبادل نظر داشته باشید(به ویژه که ثمر رسیدن تحقیقات و اثبات فرضیات منوط به کشفیات وداده های باستان شناسی است).یا هر جا که بگویید-درساری-به حضورتان خواهم رسید.به این شماره
    پیامک بزنید:۰۹۱۱۸۵۰۵۷۰۶ حسین امینی سودکلایی.

  14. آقای رضا کولایی با سلام ،
    در یاد داشت قبلی پاسخ سوالات شما را داده ام . معنای واژه ی« واردِ نی »را از بزرگتر ها و سالخورده های روستا بپرسید . این واژه به معنای هموار کردن زمین بعد از شخم است ( مثل شخم دوم و عمود بر راستای شخم اول ) . واژه ی « وَردیمه» همان« وَردِ دِیمه » است ( بخش انتهایی یا جلویی یک قطعه زمین ). به « وَرد» به معنای قطعه ملک و یا قطعه زمین ، در نوشته های اینجانب مکرر اشاره شده است .
    موفق باشید

  15. آقا رضا کولایی سلام ،
    ۱- اصطلاح «قوم یا تیره ای از ساسانیان» را کجا دیده اید و یا از چه کسی شنیده اید؟ اصطلاح ساسان و یا ساسانیان هیچ جا به عنوان قوم و قبیله نیامده است . آیا جایی شما کورشیان و اردشیریان را به عنوان قوم شنیده اید ؟ساسانیان و هخامنشیان نام سلاله ها و دودمان های سلطنت در ایران اند نه نام قوم و قبیله . برای آگاهی به معنای ساسان و ساسانیان به فرهنگ دهخدا مراجعه کنید . اردشیر برزگر مورخ معاصر در کتاب خود از آتار قدیمی زیر خاکی در کولا می گوید که بعضی شان به احتمال متعلق به عصر ساسانی است . این گفته ها باعث شده تا بعضی با نگاه سطحی و عامیانه ، سانه خل را با ساسانیان مربوط بدانند .
    ۲- کدام منبع معتبر و کدام نویسنده معتبر نام کولا را با سه هزار سال سابقه آورده است ؟ این کتاب که شما نمی دانید عربی و یا فارسی است نامش چیست ؟ تالیف آن به چه زمانی بر می گردد ؟ در این کتاب نام کولا به کدامین زبان معنی می شود ؟
    ۳- نام سانه خل را در کدام سند تا کنون دیده اید ؟ نظر بنده این است که درست ترین و نزدیک ترین لفظ به شکل اولیه اسامی کهن در مازندران ، همان است که از زبان مردم می شنویم یعنی همان سانه خل . توجه کنید که واژه مازندرانی خِل همان خَـیل عربی نیست ، به معنای لشگر نیست . خِل همان کِلا مثل پَنه کِلا و یا همان کِل مثل سایه کِل و یا آفتاب کِل است برای روشن شدن مطلب، به منابع و مراجع مراجعه کنید .موفق باشید.

  16. استاد گرامی جناب آقای کولاییان سلام،
    باعث فخر ومباهات است از اینکه ما جوانتر ها اساتیدی همچون شمارا در کنارمان داریم ، از سویی دیگر ، مواجه شدن با نام کولا یا کولاییان در این مسیرخود نیزبر شادی هر شخصی که ریشه در منطقه کولاداشته باشد می افزاید،استاد عزیز از توضیحات شما بی نهایت سپاسگزارم و بدیده منت،اما؛ قطع به یقین آن بزرگوار با من هم عقیده خواهد بود از اینکه: شاهنشاهان ساسانی برای آسایش وآرامش تبرستان و جلوگیری از تاخت و تاز سک ها(سکاها) پاسگاه هایی را بنا کردندو یکی از آن پاسگاه ها نیز پاسگاه کولا بوده است{ت،تبرستان،برزگر ج ۱ ص۱۱۲،۱۱۳،۱۱۷}البته تضمین این ادعا کتابهای ابن اسفندیار،ظهیرالدین مرعشی ، اولیاالله آملی ومحمد حسن خان اعتمادالسلطنه و….می باشد،با تصور اعتماد به تاریخ،به صراحت می توان گفت که ؛در پاسگاه کولا سواران یا سربازان ساسانی حضور داشتند،آیا(خل مثل پلنگ خل) ، جایی برای بودن و خوابیدن وزندگی کردن نیست؟درواژه مازندرانی خل یا خواسه به معنی جایگاهی برای خواب وزندگی است ! آیا نمیتوان گفت که گروهی از سربازان ساسانی ، بدلیل آب و هوای مناسب منطقه در آنجا ماندگار شدند؟اما در مورد( کولا) اگر عنایت فرماییدعرض کردم که در کتاب مازندران ۲۵۰۰ سال قبل از اسلام در ترجمه که خطش شبیه خط عربی بوده اما عربی نبوده نام پاسگاه کولا به چشم میخورد، نام مولف متاسفانه در خاطرم نیست ولی خودم در کتابخانه شماره ۱ساری دیده ومطالعه کردم ،حضرتعالی خودتان حضور مردم در این ناحیه را بالای ۲۰۰۰ سال دانسته ایدآیا همچنان نمی پذیرید که قدمت کولا بیش از ۳۰۰۰سال است؟ در مورد (وارد)اشاره فرمودید و واژه «وارد اُرگا » را آورده ایدکه کمک بزرگی بود،آیا در مورد{ وارد+ نی} (آب بستن و شیار کردن)ویا{ورد،وردیمه)جستجو داشته اید؟استاد عزیز ، جسارت بنده را برمن ببخشید،من روزی باتفاق آقای بریمانی خدمت رسیدیم متاسفانه افتخار شرفیابی حاصل نشد، در ضمن آثاری پیدا شد که در شرف ثبت شدن است (غار شرفلی یاشریفلی که همان دربند کولااست )بزودی به ثبت خواهد رسید،ارادتمند؛رضا کولایی

  17. سلام آقای کولاییان،
    رضا کولایی هستم و زادگاهم روستای کهن و نامدار کولا است.
    ۱۶ سال است در مورد تاریخ کولا تحقیق می کنم ، کتاب حضرتعالی را مطالعه کردم ، قابل تقدیر وستودنی است، در کتاب شما سند هایی دریافت کردم که شک حقیر را درمورد جایگاه اصلی شهرک کولا تبدیل به یقین کرد ،اما در ۲مورد ، حقیر با شما هم عقیده نیستم ،۱-در مورد(ساسا ن خیل) یا (سان خیل) که امروزه آن را سانه خیل می نامند، ولی حضرتعالی آن را سانه خل معرفی کردید ،معروض بدارم که؛ در دامنه قلعه ی کولاویچ قوم یا تیره ای از ساسانیان در آنجا سکنی گزیدند ، که به همین خاطر نامش ماندگار شد. ۲- اما در مورد کولا باید بگویم ، در ترجمه ی کتابی که خطش شبیه خط عربی بوده اما عربی نبوده (تاریخ مازندران۲۵۰۰ سال قبل از اسلام) نام پاسگاه کولا به چشم میخورد، بنا به فرموده ی جنابعالی دو هزار سال پیش هندیها به این منطقه آمدند در حالیکه کولا بیش سه هزار سال قدمت دارد ،حال اگر شما خلاف این را می فرمائید بنده را نیز روشن فرمایید . ممنون

  18. دانشجوی محترم ، با سلام ، برای اثبات درستی راهی که من به دنبال آن بوده ام شما نکات جالبی را از کتاب امیر تیمور نقل می کنید . شاید جالب تر این باشد ، شما خودتان به میان مردم بروید به گوشه گوشه ها نگاهی بیندازید ، به درون کشتزار ها بروید و به نهر ها و رودخانه ها و جنگل ها سر بکشید تا به اطلاعاتی ، گویا تر از نقل قول های منتسب به امیر تیمور دست پیدا کنید . شاید مهم ترین اشکال شما به ما ، بر می گردد به موضوع گشودن مازندران ، همان که فردوسی آن را در شاهنامه آورده است . شما می دانید، دسته ای از کاتبان این ماجرا را افسانه می دانند و تعبیری مشخص و تاریخی برای آن قائل نمی شوند، ولی محل وقوع آن را بطور حتم همین مازندران امروزمی دانند . در مقابل آن ها، گروهی دیگر محل وقوع ماجرا را ، مازندران امروز ندانسته ، بلکه در شناساندن آن، به محلی نا معلوم در هند و افغانستان اشاره می کنند . آن ها به جغرافیای محل مورد نظر خود اشاره ای روشن نمی کنند و به لحاظ تاریخی ، و هم به لحاظ جغرافیایی فقط به خیال و افسانه اتکا دارند. این ها گاهی از اصطلاح «مازندران هند» حرف می زنند که معمولاً این اصطلاح در بین بعضی ها ، اشاره به کشمیر است و این خود اصالت را ، متعلق به مازندران ایران نشان می دهد . بعلاوه ، تا آن جا که دیده شده ، پژوهشگری هندی ، یا ایرانی و یا غیر ایرانی و یا از جایی دیگر، مازندرانی در هند را تا کنون معرفی نکرده و یا سخنی قابل اتکا در مورد مکان جغرافیایی آن نگفته است . ضمناً در مورد پهنای رودخانه ها و تعداد فیل ها و از این قبیل که در یادداشت قبلیتان بدان اشاره نمودید ،توصیه من به جنابعالی این است :مبالغه در شعر و حماسه را که ، که ابعاد و ارقام و اندازه ها را تا به عرش می رساند زیادی جدی نگیرید . بازی با کلمات چاره ساز نیست باید قدم رنجه کرد و به اصطلاح ، قلم را با قدم همراه نمود. باید اسپه ورد را دید ، باید پایین جنگل را فهمید ، داستان شاهنامه را باید به دقت خواند و کلیله را باید فهمید و بسیاری نکات دیگر . این گونه است که باوَری درست ، پا می گیرد و دَری تازه بازمی شود . کار میدانی و نگاه تحقیقی به شفاهیات مردم (تاریخ شفاهی ) لازم است تا با استفاده از منابع تاریخی محدود ، تاریخ واقعی باستانی مان را بازنویسی کنیم . باید برنج و برنج کاری و روش دامداری را مورد تحقیق قرار داد ، باید به شیوه های سنتی مربوط به آن ها ، قبل از آن که از یاد ها محوشوند ،توجه نمود . باید مطالب مربوط به بذر نارنج و منشا انتشار درخت آن ، شیوه پرورش نهال آن و چگونگی ایجاد نارنجستان و اصطلاحات رایج در زمینه مربوط به آن ها را شنید . سر انجام ، بسیار موارد دیگر که در نوشته ها به همه آن ها پرداخته ایم . بعلاوه آشنایی با تاریخ باستانی ایران ، یونان و هـنـد و آشنایی کافی به زبان انگلیسی ، فهم زبان مازندرانی و نگاهی بسیارمختصر به سنسکریت کلاسیک ،شاید تفاهم ، و داوری در مورد موضوع بحث را ساده تر میکند . ضمناً در پاسخ به پیشنهاد تان ، می توانید نام و آدرس کامل خود را اعلام تا در صورت مقتضی با شما تماس حاصل شود . با تشکر از شما و موفق باشید .

  19. سلام-من
    دو کتاب و تمام مقالات شما دراین سایت را از پیش خوانده بودم و به عنوان
    دانشجوی دپارتمان تاریخ دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران
    معتقدم شما به مسیر درستی میروید-متاسفانه مطلبم ناقص ارسال شد-من
    میخواستم که شما محدود به حوزه تجن یا چند کوه نباشید و نام دهستان ها و ده
    های برده شده و یا منزل های گالشی مثل telar-sarven و band e ben یا
    جاهایی مثل رویان-طالقان-کچه و ..درغرب مازندران را هم ریشه یابی کنید تا
    نظریه ی شما اثبات پذیرتر شود.سنسکریت احتمالا گویش های مختلف دارد باید
    مازندارنی را برپایه ی گویش وطن اصلی هندوان مهاجر ریشه یابی کرد.
    کتاب نامه ی باستان ج۲ ازمیرجلال الدین کزازی را اگر مطالعه کنید مطالبی
    جالب دارد جهت نمونه:نامه های دیوان مازندران در کتابی با نام پژوهش های-
    جغرافیایی وتاریخی درحماسه ی ملی ایران که به تازگی نشر یافته است برگرفته
    از سنسکریت انگاشته شده اند:ارزنگ برگرفته از ارجوناarjuna نام دیوی در
    مهابهارات دانسته شده وسنجه از سن جیهsanjaya و غندی از اkaunteya وبید از
    bed ریختی از bhima.
    ۵.تیمور-اگرچه مازندران را ویران و مردمش را کشتار کرده- در کتب خاطراتش
    منم تیمور جهانگشا سخنانی جالب درباره ی تبرستان دارد.جهت نمونه:
    پس از قطع باران به راه پیمایی ادامه دادیم تا انجا که وارد سرزمین مردان
    بلند قامت وگاوهای تنومند که موسوم است به تبرستان شدیم…زن های تبری هم
    مثل مردها بلند قامت هستند و باگاوها صحبت میکنند و سوار گاو میشوند گاو
    درتبرستان ماننداسب است درکشورهای دیگر.من متوجه شدم زنهای تبرستان
    نه فقط با گاو ها صحبت میکنند بلکه زبان پرندگان را هم میدانند و میتوانند
    با طیور جنگل تکلم نمایند در قدیم سلیمان میتوانست با جانوران صحبت کند و
    زنهای تبرستان چون سلیمان قادرند با حیوانات مکالمه نمایند…گاو های
    تبرستان به قدری بزرگ هستند که تولید وحشت میشد و جز زنهای تبری کسی نمی-
    توانست به ان گاوها نزدیک شود.زن ها خوب زبان گاوها رامیدانند ومیتوانند با
    انها تکلم نمایند و ان جانوران را رام نماید لیکن مردهای تبرستان
    نمیتوانند به گاوها نزدیک شوند و همین که مردی به یک گاو نزدیک میشود مورد
    حمله قرار میگیرد وبه قتل میرسد…قطعا وقتی زنان تبری با گاوها وپرندگان
    به مازندرانی نجوا میکردندوخیلی با انها مانوس بودند تیمور که سخنشان را
    نمی فهمیده فکر کرده انها به زبان حیوانات سخن میگویند-درفرهنگ مازنی
    داستان های بسیاری درباره ی حیوانات داریم-واین حرف شما را تایید میکند که
    کلیله ودمنه درمازندران وبه سنسکریت گفته و نوشته شده منتها بدست زنان
    مازندرانی!
    ۶.تیمور لنگ:…زبان سکنه ی تبرستان فارسی است ولی یک نوع فارسی شگفت انگیز
    که فارسی زبانان دیگر از جمله من نمی توانند ان را بفهمند.
    میبینید تیمور هم متوجه تفاوت فارسی و مازنی شده ولی نمیداند ریشه ی مازنی
    درخانواده ی زبان های هندی است.
    ۷.سکنه تبرستان عقیده دارند که از نژاد دیو هستند واسم تمام اسم تمام امرای
    تبرستان دیو است و برخی از انان خود را ازسلاله ی دیوسفید میدانند…
    این تایید حرف شماست که مازنی ها مهاجرینی هندو اند-اگرچه انموقع فراموش
    کرده بودند-چون هیج جا حتی گیلان خود را از نسل دیو نمیدانستند این یک
    اشتباه تاریخی نبوده بلکه فرهنگ ریشه دار مردم بوده…
    ۸.سکنه ی تبرستان دارای دو جنگل هستند یکی جنگل طبیعی که شیر وببر وخرس
    دران زندگی میکنند ودیگری جنگل مصنوعی که از درخت های نارنج و ترنگ بوجود
    امده …این حرف تیمور یعنی مرکبات درجنگل های طبیعی مازندران نبوده و ان
    را مهاجرین هندو اورده وجنگل های مصنوعی را بوجود اورده اند؟
    ۹.مردم سرزمین گیل با مردم تبرستان فرق دارند ومثل انها درشت استخوان وبلند
    قامت نیستند…این یعنی گیلانیان با مازندرانیان فرق دارند-انها خود را
    دیو هم نمیخوانند-احتمالا مهاجرین هندو در مازندران نام گیل را به همسایگان
    خود هم اطلاق کرده اند. نکات بسیاری دراین کتاب است که خود باید بخوانید.
    ۱۰.با وجود این فکر نمیکنم مازندران شاهنامه این مازندران باشد بل باید وطن
    اصلی مهاجرین یعنی مازنداران هند باشد دلایل بسیاری دارم که اینجا مجال
    گفتن نیست-اگر موفق به دیدار رودرروی شما شوم باشما درباره ی مازندارن
    باستان و راهی که شما بسوی کشف حقیقت گشوده اید گفت وگو خواهم کرد.

  20. – دانشجوی محترم با سلام ، شاید شما تا کنون فقط به قسمتی از کارهای من توجه داشته اید و قسمت های دیگر کار را هنوز ندیده یا بدقت مرور نکرده اید ( مثلاً فرق کلا و کولا ) . در مورد پرسش اول شما باید عرض کنم گستردگی حضور مهاجرین و جمعیت برامده از آن ها وسیع بوده ، تمامی قومش و اطراف قله دماوند را نیز شامل می شد ه است. این بدان معنا نیست که پیش از آمدن مهاجرین، این مناطق خالی از سکنه بوده است بلکه اقوام تنک جمعیت ، در بسیاری از این مناطق بطور حتم حضور تاریخی داشته اند . شاید لازم باشد که برای روشن نمودن رابطه غذا و جمعیت و فرهنگ، به ویژه در گذشته های دور ، مطالبی عنوان شود، ولی در این جای تنگ شاید همین اشاره به مطلب کافی است . ضمنا بد نیست بدانید که واژه هایی نظیر دامغان و طالقان و لواسان ، حتی دماوند ، بازمانده از زبان مهاجرین و متعلق به زبان همین مردم است . در مورد سوال دوم شما و در مورد مازندران شاهنامه ، لازم است که از اشارات شاهنامه به این مطلب کاملاً با خبر شوید . علاوه بر آن جنبش مزدکیان و نقش مهم کیوس و یا کاوس فرزند قباد ساسانی را در نظر داشته باشید و از خود سوال کنید که چرا برخلاف انتظار ،فردوسی از کیوس یا کاوس برادر بزر گ انوشیروان هیچ نمی گوید . اهمیت او و هویت تاریخی کاوس یا کیوس را در نظر داشته باشید و علاوه بر آن ریشه دار بودن واژه دیو و بار فرهنگی این واژه را ، در میان مردم مازندران دنبال کنید . توصیه می کنم در این مورد خاص به مقاله بیست واژه کهن مازندرانی در همین سایت و به توضیح آمده به دنبال واژه «لم لم» توجه کنید. نقل روایات کهن هند در ادبیات مهاجرین که بعد ها به اسطوره های کهن ایرانی وارد می شوند ،حرفی جدی است و پژوهش های با ارزشی را می توان در این زمینه دنبال نمود . همان حرف ها که تا کنون بسیار شان ، یادگاران بازمانده از آریاییان هند و ایران و از گذشته های بسیار دورتر محسوب شده اند . در مورد یادگار ها به زبان سغدی ، حتماً به تاریخ و دوره زمانی آن ها توجه نمایید و مطمئن شوید که رستم آن حکایات ، همان رستم قرن ششم میلادی ،یعنی رستم آمده به مازندران است یا که او رستمی دیگر است ؟ فراموش نکنید که در جنگ با اعراب نیز رستمی در کار بوده است ( رستم فرخزاد !) . در مورد جاده ابریشم به نکته ی درستی اشاره کردید . در مورد زبان مازندرانی و ژاپنی هم فعلاً چیزی برای گفتن ندارم . در پایان از توجه شما به این پژوهش سپاسگزارم.

  21. درود برشما-استاد ما میگوید:مورخ نباید درخدمت منابع باشد بل باید منابع را به خدمت خود دراورد شما این کار را به خوبی انجام میدهید.لطفا به نکات زیر توجه و پاسخ ها ودیدگاه هایتان را بیان کنید: ۱.شما در کتاب ساری و اغاز تمدن برنج مهاجرین هندو را اغازگر یکجانشینی و تمدن درجلگه میدانید اما به عقیده ی من در کوهپایه و چکل هم شالوده ی تمدن را این مهاجرین هندو پی ریختند پس تنها به ریشه یابی نام روستاها و رودها و.. از کیاسر به پایین نپردازید.شیرگاه-زیراب-پریم-بنافت هم شاید ریشه سنسکریت داشته باشند.بنافت روستاهایی چون ولیک بن-ولیک چال-دادوکلا-سودکلا(سوت کلا)و..دارد.برای نام این روستاها ریشه های زردشتی-اوستایی و فارسی!قائلند
    اما معانی ذکر شده بی مسمی اند.جهت نمونه:سودکلا-که در ابتدا-سوته کلا- نامیده میشد-برخی سوته راهمان سوخته فارسی میدانند و سوته کلا را ابادی کوره ی زغال داران یا روستای سفال سازان معنا میکنند.اما اثری ازکارگاه سفال گری یا پیشینه ی این کار انجا به چشم نمی خورد. برخی سوته را مخفف سوارته
    بمعنای روشنایی مقدس میدانند و سوته کلا را ابادی روشنایی مقدس(اتشکده)
    معنا میکنند.روستاهای ولیک چال و دادو کلا و..احتمالا از پیش از اسلام اند ولی مردم سوته کلا ابتدا در ده شورکلا می زیستند انجا وبا امد مردم بخشی از زمین
    دادوکلی ها را خریدند و سوته کلا را بوجود اوردند.(حدود زمان نادرشاه)ایا مردمی که شیعه اند و سه تا امامزاده دارند ده خود را ابادی روشنایی مقدس (اتشکده)
    مینامند؟نه!شما میگویید: سوت خوانی اصطلاحی در شعر و موسیقی مازندران است . این واژه به معنای خواندن سرود حماسی در تکریم رجال و بزرگان قوم است . در سنسکریت و در حماسه ، سوت یا سوتهsUta کسی است که شاعر دربار است. در مراسم و یا درجنگ ، او ارابه و یا کالسکه ای را می راند و در همان حال با صدای بلند در حق پادشاه و پدران او، سرود حماسی می خواند .
    هم شما-کلا- را همان-کولا-درسنسکریت کلاسیک میدانید که یکی از معانی اش
    روستای خانوادگی(محل برهمنان)میباشد.پس اگر سوته کلا را طبق سنسکریت
    ریشه یابی کنیم:روستای خانوادگی(محل برهمنان)حماسه سرا معنی میدهد که بسیار بسیار درست و دقیق است و با مزاج روحی مردم انجا کاملا سازگار!
    زمان رضا شاه که برای استخدام باسوادها و خوش خط ها امده بودند درسوته کلا
    ۲۰ تن و بیشتر باسواد بودند وچند تن خط خوب هم داشتند یکی بدون اموزش و مکتب دیدن هم میخواند و هم بهترین خط راداشت(اشعار باباطاهر راحفظ بود-
    کتابش رابدست اورد وخودش یاد گرفت) حوسنعلی طیبی و پسرش ارسلان و..
    سودکلی هستنداین نشان میدهد که معنای روستای خانوادگی(محل برهمنان) حماسه سرا برای سوته کلا بسیار مناسب است.
    ۲.در منابع جغرافیایی اسلامی درحوالی رود گنگ و اتارپرادش-که به عنوان وطن
    اصلی مهاجرین هندو یاد کردید-از شهرهایی به نام مازندران-مازران و بزگوش یاد
    میشود باتوجه به این که در داستان مازندران در شاهنامه از رودی به پهنای بیش از۲فرسنگ(گنگ؟)وصدها فرسنگ طول راه و ششصد هزارسپاهی مازندرانی و
    هزار دویست پیل جنگی مازندران و..یاد میشود به عقیده من مازندران شاهنامه
    درهند و حوالی اتارپرادش و رودگنگ قراردارد.بعدها مهاجرینی هندو از مازندران هند به مازندران ایران امدند و به سرزمین نو نامهایی دادند که برخی یاداور وطن
    اولشان میباشد-همانطورکه اروپاییان سرزمین های نو یافته را نیو جرسی-نیو انگلند-نیومکزیکو-نیوزیلند و..نامیدند-حمله کیوس واقعیت دارد ولی جنگ رستم و دیوان بسیار کهن تر است-قصه ی سغدی رستم بردست نوشته ای در یکی از
    غارهای هزار بودای دون هوانگ چین پیدا شده است.
    ۳.درمنابع ازحضور تجار مازنی درجاده ی ابریشم سخنی نرفته احتمالا چون انها خودرا هندو مینامیدند باید دید در منابعی که از تجار هندو درجاده ابریشم سخن رفته کدامشان با مازنی ها تطبیق میکنند؟
    ۴.با کسی که ژاپنی میخواند گپ زدم و تشابهاتی میان ژاپنی و مازنی پیدا شد
    جهت نمونه:درفارسی:از خانه رفتم-علی با حسن رفت-از تو بردم…در ژاپنی:خانه
    از رفتم-علی حسن با رفت-تو از بردم…در مازنی:سره ج بوردمه-علی حسن ج بورده-te je baverdeme…می بینید که در مازندرانی وژاپنی-برخلاف فارسی- حرف اضافه پس از هسته می اید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *