تعداد بازدید : 172 بار

پول نفت پول مردم است !

این بار نیز اظهارات دکتر محمد ستاری فر در روزنامه آرمان ۱۸خرداد جلب توجه می کند . ایشان یکی از داعیه داران فکر اصلاحات اقتصادی در کشور و از مدیران اصلی برنامه ریزی اقتصاد ایران در گذشته بوده است . اعتراض من به ایشان و همفکران ایشان فقط محدود به این اظهارات نیست .
سال ها پیش هم اعتراضی به اظهارات آن روز آقای ستاری فر در روزنامه ها ، به همین قلم در روزنامه اعتماد مورخ ۱۸ بهمن ۱۳۸۶ درج گردید . عنوان یادداشت آن روز من این بود ” آقای ستاری فر فقط کمی به مساله نزدیک شده اید نفت باید از درآمد دولت جدا شود ! ”  . امید این بود با تحول در اندیشه ها بعد از سال ها ایشان به هدف مورد نظر نزدیک تر شده باشند ،ولی متاسفانه هنوز هم درجا زدن ایشان در حل مساله کاملاً مشهود است .
هرکه ناموخت از گذشت روزگار      هیچ ناموزد زهیچ آموزگارآقای ستاری فر و دیگر  رجال علمی ، نظیر ایشان ، با توجه به  شرایط خاص کشور ما ، نقش بسیار مهمی در تعیین سرنوشت کشور تا کنون بازی کرده اند و بیم آن می رود که این بارهم ، همان شیوه ادامه پیدا کند . البته شرایطی خاص می توانست و می تواند چنین وضعی را اقتضا کند . معمولاً سیاستمدارانند که همه مسئولیت را به دوش می کشند ولی در مورد ایران امروز ، به اعتقاد نگارنده ، اقتصاد دانان نقش ویژه را بر عهده دارند و متاسفانه اقتصاد دانان دست اندرکار نظیر ایشان  از درک شرایط کشورعاجزند . ده هاسال طول کشید تا آن ها نقش غالب نفت در بودجه را  یک ایراد اساسی تلقی کنند . و متاسفانه ، راه زیادی هم باقیمانده تا برسند به این مطلب که ، این فقط بخشی از مشکل است و مشکل اصلی جای دیگر است  و مطلبی دیگر است .

مشکل اصلی نقض نا آگاهانه اساسی ترین قانون طبیعی در زندگی اجتماعی ما است . بی نیازی مالی( نسبی ) حکومت از مردم ، سال ها است که به  مشکل اصلی ما بدل شده و چنین امری غیر طبیعی بوده ، در تاریخ سابقه ای هم نداشته است .ایران از دهه های پایانی قرن بیستم تا کنون ، دست به گریبان چنین مشکلی است . نبود چنین سابقه ای در غرب سبب گردید که اقتصاد دانان خودی از ابعاد مشکل بی خبر مانده ، چشم به دهان عالمان آن سوی دریا ها کما کان باقی بمانند .

از رجال علمی هم وطن، آن که پیش تر از دیگران گوشه هایی را فرا گرفت و  بیان ناقصی از مشکل را ارائه کرد ، مرحوم دکتر حسین مهدوی۱ بود . ایراد کار این بود که ایشان معیشت دولت های نفتی را با  معیشت تاریخی بعضی حکومت های اروپایی، ، قابل قیاس دانست و چنین شد که اصطلاح رانت و رانت خواری از زبان ایشان در ادبیات اقتصاد های نفتی ایران و جهان متداول شود  .دکتر مهدوی متاسفانه نتوانست باب تازه و مستقلی را به این مشکل اختصاص دهد تا  نظر جدی تر عالمان اقتصاد به آن جلب شود. او، با این همان کردن مساله و قیاس با مشکلی نا مربوط ، اهمیت واقعی مشکل را پنهان و در هاله ای از ابهام باقی گذاشت .او درک مشکل را برایمان سخت تر نمود و این مطلب ساده را نادیده گرفتک ه برخلافِ اراضی کشاورزی، چاه های نفت، در غیاب توده های مردم و تقریباً بدون حضور آن ها، ذخیره هنگفت مالی برای حاکمان فراهم می کند .در اروپای مورد اشاره دکتر مهدوی، وابستگی توده های مردم به محصولات کشاورزی از یکسو و وابستگی حاکمان اروپایی به توفیق کشاورزان از سوی دیگر ، دو طرف را همیشه به هم وصل می کرد  ، چرا که حاکمان و اجاره داران ، حیاتشان در گرو خلاقیت مردمشان بود . این متاسفانه در مورد نفت صدق نمی کند . درآمدهای بسیار بسیار کلان ناشی از نفت، محصول تلاش گروهی کلان از مردم نیست بلکه این عده ای قلیل اند (بسیار قلیل ) که درآمدی عظیم را  برای حاکمان خلق می کنند . این عده چنان قلیل اند و درآمدهای نفتی چنان هنگفت که باید گفت دولت های نفتی به واقع به نیروی ملی کار و به تمکن مردم وابستگی حیاتی پیدا نمی کنند .

متاسفانه اقتصاد دانان ایرانی به این مشکل اساسی دقت نمی کنند .  مثلاً بعضی ها صحبت از« بیماری هلندی» می کنند که این نیز چون اصطلاح« اقتصاد تک محصولی» ،فروکاهیدن مشکل به ابعاد و اندازه  نا درست است . کاربرد این قبیل اصطلاحات برای اقتصاد ایران ، مشکلی بزرگ را به گونه یی کاذب ، کوچک و کم اهمیت جلوه می دهد .

بر خلاف اظهارات آقای دکتر ستاری فر و آرزوهای امروزشان، باید بگویم ،چاره ، چشم پوشی از نفت و آرزوی اتمام آن نیست بلکه راه حل اعاده این ثروت است به صاحبان اصلی یعنی مردم . چرا ؟ فقط به این دلیل  که  باید حکومت و یا دولت را در جایگاه درست آن ببینیم  و نیازمندیش را به دهش مردم و تمکن مردم، احیا کنیم . آیا بهتر نیست که دولت ، ولی نعمتش را از این راه ، بهتر بشناسد و مردم هم که باید ولی نعمت حاکمان و دولت ها باشند ، از چگونگی این داد و دهش با خبر شوند ؟

فقط جدا نمودن نفت از بودجه کافی نیست . نفت را به مثابه قوه ای مستقل باید دید و نمایندگانی ویژه و منتخب از سوی مردم بایدعهده دار این قوه شوند . صندوق ویژه که آقای ستاری فر و دیگران از آن حرف می زنند  گمراه کننده است . بیاییم رکنی با اهمیت تر را برای نفت معرفی کنیم . بیاییم اجازه دهیم این رکن و این سازمان را، مردم مستقیماً در نظارت خود بگیرند. ماموریت چنین رکن و جنین سازمانی ، فقط تقسیم پول نفت در بین مردم نیست بلکه امور بسیار با اهمیت دیگری هم بر عهده این سازمان خواهد بود تا بر اساس قوانین مصوب در قوه مقننه و تحت نظارت قوه مجریه و قضاییه، موظف به انجام آن شود  .این مطلب بسیار حیاتی است و برای نشان دادن اهمیت موضوع باید بگویم، مخالفان این طرح ،  فقط می توانند خود را با مخالفان تفکیک قوا در جنبش مشروطه مقایسه کنند .

در خاتمه ایرادی اساسی را به شخص آقای ستاری فر و به هم اندیشان ایشان وارد می دانم ،به نگاه تحقیر آمیزی که آن ها نسبت به مردم دارند ،  آن جا که با صراحت اعلام می کنند پول نفت پول تو جیبی مردم نیست!! اولین استنباط مخاطب، نگاه نادرست ایشان به مردم است .  “پول توجیبی ” را  چه کسانی می گیرند ؟ اصطلاح پول تو جیبی برای بچه ها و نا بالغان اغلب به کار می رود و الا پول توی جیب آقای ستاری فر با بقیه پول ایشان در هر کجا که باشد فرقی نمی کند . ایشان بهتر بود به موقع، نسبت به حساب و کتاب پولی که توی جیب دولت می رفت حساسیت می داشتند ، نه آن زمان که این پول به دست صاحبان آن می رسد . ایشان بایستی این را بدانند که  پول نفت ، پول مردم است ! اظهار نظر اخیر ایشان هم از قول روزنامه آرمان ۱۸ خرداد باور کردنی نیست . ایشان گفته اند   ” اگر نفت نبود وضع ما از ترکیه بهتر بود . ”  به ایشان و همفکرانشان عرض کنم : آقایان ! اگر اقتصاد دانان و جامعه شناسان ما کاردرست تر بودند ، بله، وضع ما از وضع ترکیه بهتر می بود  !     پایان – خرداد ۹۲ – ساری

۱- Mahdavi, Hossein. 1970. The Pattern and Problems of Economi Development in Rentier States: the case of Iran. In Studies in the Economic History of the Middle East, ed. Michael Cook. London

با دوستانتان به اشتراک بگذارید

Print
Email
Telegram
WhatsApp

3 پاسخ

  1. با سلام متاسفانه ایشان( آقای ستاری فر ) یکی از گزینه های احتمالی دولت آینده برای ریاست سازمان برنامه و بودجه هستند !!

  2. با سلام متاسفانه ایشان( آقای ستاری فر ) یکی از گزینه های احتمالی دولت آینده برای ریاست سازمان برنامه و بودجه هستند !!

  3. سلام-از میان دو نظریه درباب مکان مازندران شاهنامه نظریه مازندران هند را بیشتر قبول داشتم-اکنون با خواندن منابع نو و بررسی جز به جز افسانه های تاریخ مازندران مازندران شاهنامه رادر ایران میدانم اما زمان وقوع هفت خوان رستم و حمله ایران به مازندران رادوره ی اشکانیان و پیش از بلاش اول میدانم معتقدم برای پیدا کردن زمان حادثه باید رستم راپیدا کرد-نه کاووس را-اکنون چکیده ی تحقیقاتم را به عرض شما میرسانم:
    درشاهنامه دماوند زندان ضحاک و تمیشه و امل و رویان پایتخت فریدون و منو چهر و…تاکیکاووس و کیخسرو هستند-وقتی رستم میخواهد برای کین
    خواهی سیاووش از درگاه کاووس به توران برود:از ایران واز بیشه ی نارون شدند از یلان صدهزار انجمن-مکان حماسه های ایرانی تبرستان است بی انکه بگویند انجا مازندران است درمنابع زردشتی منوچهر در پتشخوارگر حصاری میشود و یک موعود زردشتی ازانجا دراخرالزمان ایران را نجات میدهد
    ازسویی طبق شاهنامه هیچ یک از شاهان ایران از ضحاک تا کیقباد جرئت حمله به مازندران را نداشته اند اما نامی از ساری وامل وشهری که نشان بدهد مازندران همان تبرستان است در هفتخوان رستم وهیچ جای شاهنامه
    به چشم نمیخورد ولی دررابطه با شاهان ایران وسرزمین تحت سلطه شان
    -یک ویژگی ضد ویژگی استقلال مازندران-نام ساری وامل به چشم میخورد
    ازسویی درکتاب پهلوی جاماسب نامک نیز یادی از جنگ ویشتاسب(از ری) با اخوان سپید(یک دیو)رفته که در جنگل سپید روی داد.بنا به نوشته همان کتاب جنگل سپید در پتشخوارگر جای داشت.در تفسیر معنای جغرافیایی (ورنه چهارگوش)مترجم پهلوی وندیداد ورنه را پتشخوارگر یا دیلم دانسته است.وشارح کتاب اضافه کرده که(برخی میگویند کرمان باشد)مولف بندهشن بزرگ رای نخستین را(ورنه=پتشخوارگر)پذیرفته شاید چون فریدون
    ضحاک را در ورن به زنجیر افکند ان را با دماوند تطبیق کرده است.محل تولد
    فریدون هم ورن بوده و درکتاب تاریخ تبرستان هم فریدون در تبرستان بدنیا امده و بزرگ شده.میدانیم فریدون و کیکاووس افسانه هایی مشترک میان ایران وهند بوده اند.همچنین به گفته ی ظهیرالدین مرعشی نزدیک کجور دژی به نام اسپی ریز بوده که دیو سپیدبانی ان بوده و حاکم ولایت رویان بوده که رستم او را کشته تیمور لنگ:سکنه تبرستان عقیده دارند که از نژاد دیو هستند و اسم تمام امرای تبرستان دیو است و برخی ازانان خود را از نسل دیوسپید میدانند..(این تاریخ شفاهی ماست که تیمور ضبط کرده!) درکتاب تاریخ ادبیات ایران پیش ازاسلام(احمد تفضلی)ص۳۰۶ امده:داستان دیگر داستان بلاش و دختر شاه هند (مازندران!) است…بلاش از شاه هندیان دخترش را خواستگاری میکند و چون این شاه با این امر مخالفت میکند بلاش به نبرد با او میپردازد و در یک جنگ تن به تن او را میکشد و دخترش را به اسارت درمیاورد…مطالب دیگری هم هست که درانها میتوان هندو رابه مازندرانی و سنسکریت را به زبان تبری تفسیر کرد. پس دو دسته افسانه داریم که با هم تناقض جدی دارند:
    درگروهی تبرستان-پتشخوارگر سرزمینی تحت سلطه ی ایران است مطیع
    مطیع پایتخت شاهان ایران! درگروهی پتشخوارگر-مازندران سرزمینی کاملا مستقل از ایران است رقیب بزرگ ایران است دشمن ایران است! چگونه این تناقضات را میتوان تبیین کرد؟باید به منشا این افسانه ها دقت کرد همه
    از پیش از اسلامند به نظر من درمازندران باستان دست کم دو حکومت بودند
    یکدوره حاکمان مازندران به ایین هندوان بودند سپس با حاکمانی رو به رو میشویم که زردشتی اند(از نامه تنسر چنین برمیاید که دست کم از زمان پدر جسنف شاه زردشتی بودند) ازدوره دواپرستان افسانه های گروه۲و از
    دوره مزداپرستان افسانه های گروه۱ بوجود امدند.احتمالا زردشتیان مازندران
    با پیشینیان همان معامله را کردند که ساسانیان با اشکانیان و سلوکیان.
    شاهنامه از دو گونه منابع بهره میبرد:۱.شاهنامه منثور ابومنصوری و منابع مکتوب شاهان و موبدان-که درانها منافع شاهی و محذورات دینی بوده- ان جایی که از مازندران و بزگوش و سگسر درهند یاد میشود-راست یا دروغ-یا از مازندران درمصر و شام از این منابع گرفته شده است.
    ۲.منابع خاندان های پهلوانی-داستان هفت خوان رستم از این منابع گرفته
    شده و ربطی به دیگر ابیات ندارد و درمنابع سلطنتی خبری از این داستان نیست ازین رو برخی ان را کپیه ای از داستان هاماوران میدانند اما به عقیده
    من داستان مازندران از زمان وقوع بوسیله ی سیستانیان سینه به سینه نقل شده و از سروازاد به فردوسی رسیده است. متن سغدی جنگ رستم و رخش با دیوان بسیار بیشتر از شاهنامه صورت افسانه دارد پس منبع شاهنامه کهن تر واصیل تر است.
    شاپور یکم درکتیبه ی نقش رستم کلیه پادشخوار (سراسر رشته کوه البرز =تبرستان و گیلان؟)را ازان خود خوانده (به نقل از یوزف ویسهوفر) براساس نامه تنسر (به تصحیح مجتبی مینوی) هم جسنف سروری اردشیر بابکان را
    پذیرفته اگرچه حکومت درخاندان او باقی مانده-مازندران کاملا جزو ایران شده
    است-ولی قبلا مستقل تر بود وزمان وقوع هفت خوان رستم کشوری کاملا مستقل:همان زو ابا نوذر و کیقباد چه مایه بزرگان که داریم یاد -ابا لشکر گشن و گرز گران نکردند اهنگ مازندران–منم شاه مازندران با سپاه مرا از نیاکان رسیده کلاه-مرا بیهده خواندن پیش خویش نه رسم کیان بد نه ایین پیش…امکان ندارد داستان مازندران در دوره ساسانی رخ داده باشد.
    بلاش یکم نخستین بار پس از سال ها کوشش کرد اوستا را تدوین کند و
    ملی گرایی علیه یونانی مابی پیشه کرد اما درافسانه مازندران سخنی از اتشگاه و اهورا مزدا و تقدیس اتش و موبدان نیست-دوره کیخسرو و کی لهراسب رد انها را میابیم چون شاهنامه براساس ترتیب زمانی عمل نمیکند-
    برعکس سخن از خداوند هور و خورشید و خداوند مهر است یعنی از منابع میترا پرستی درامده و این ما را متوجه پیش از بلاش میکند:
    کلاهور دست رستم را میفشارد: بیفشارد دست سرافراز پیل شد از درد دستش به کردار نیل-نپیچید کاندیشه زور داشت به مردی ز خورشید منشور داشت–به ایرانیان گفت بیدار بید که من کردم اهنگ دیو سپید-یکی دیو جنگی و چاره گر است فراوان به گرد اندرش لشکر است-گرایدون که پشت من ارد به خم شما دیر مانید خوار و دژم-وگر یار باشد خداوند هور دهد مرمرا اختر نیک زور -همه بوم و بر باز یابید و بخت به بار اید ان خسروانی درخت–
    خوان چهارم: کشتن رستم زن جادو را:
    …تهمتن به یزدان نیایش گرفت براو افرین و ستایش گرفت-که در دشت مازندران یافت خوان می و جام با میگسار جوان-ندانست کو جادوی ریمن است نهفته به رنگ اندر اهرمن است-یکی جام باده به کف برنهاد ز یزدان نیکی دهش کرد یاد-چو اواز داد ازخداوندمهر دگرگونه تر گشت جادو به چهر…
    –خداوندمهر–به روشنی از باورشناسی مهر پرستی برجای مانده و بهیچ وجه تصادفی نیست.میرجلال الدین کزازی در نامه باستان ج۲ص۴۰۵:
    نکته ای نغز خداوندی مهر است که چونان کنایه ای ایما از پروردگار به کار برده شده است. این کاربرد که دران افریدگار جهان دارنده و پدیداور خورشید خوانده شده است یادگاری میتواند بود برجای مانده از باورشناسی مهرپرستی و ستایش خورشید و روشنایی که همواره یکی از بنیاد های باورشناختی درفرهنگ ایران بوده است.همچنین ص۴۴۰ تا۴۵۲را بخوانید:
    نیز میتواند بود که هفت خوان پهلوانان و درپی ان هفت وادی درویشان از هفت ازمون مهری به یادگار مانده باشد…
    چون در هفت خوان مازندران کاووس سرزنش میشود و رستم قهرمان اصلی است و چون هفت خوان رستم از منابع پهلوانی است و در منابع سلطنتی نیامده(واین خود یعنی رد این داستان راباید در دوره ی اشکانیان جست که ساسانیان و حاکمان زردشتی مازندران!بسیاری از حقایق تاریخی انرا تحریف کردند) باید رستم را جست تا زمان وقوع داستان مازندران مشخص شود.
    مورخان سورن پهلو و گوندوفارس را رستم شاهنامه میدانند(بیشتر پهلوانی های رستم احتملا به دست این دو انجام شده) بویژه که چندی پس از گوندوفارس یوئه چی ها سیستان را گرفتند و نمیتوان رستم را دران زمان جست.بعقیده من هفت خوان رستم به گندفار (۴۶-۲۰م) باز میگردد که درین صورت کاووس اردوان سوم(۳۸-۱۲م) خواهد بود. زمان حادثه را من ۲۶م.(دویست سال پیش از سلطنت ساسانیان) تخمین میزنم.
    اگر میخواهید به دانشگاه تهران امده و با من دیدار و با اساتید تاریخ زبان شناسی و باستان شناسی تبادل نظر داشته باشید(به ویژه که ثمر رسیدن تحقیقات و اثبات فرضیات منوط به کشفیات وداده های باستان شناسی است).یا هر جا که بگویید-درساری-به حضورتان خواهم رسید.به این شماره
    پیامک بزنید:۰۹۱۱۸۵۰۵۷۰۶ حسین امینی سودکلایی.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *