تعداد بازدید : 220 بار

  چرا مازندران خاستگاه کلیله است !

     در شماره پیشین مجله وزین گیله وا نقدی آمده است به قلم دکتراسمعیل شفق با عنوان ” آیا مازندران خاستگاه کلیله است ؟  ”  . نقد ایشان متوجه کتابی به قلم اینجانب تحت عنوان ” برآمدن کلیله و دمنه ، شاهکار فرهنگی مازندران باستان ”  و آنچه که در پی خواهد آمد پاسخی به همان نقد است .

    برای آشنایی خواننده ، به اختصار می پردازیم به رویدادی تاریخی که در قرن دوم قبل از میلاد اتفاق افتاد . در آن رویداد ،  تبرستان یا همان مازندران مقصد قومی مهاجر میشود ، اسکان مهاجران به سادگی امکان نداشت . جنگی طولانی اتفاق افتاد جهت اسکان مهاجران ، قومی که از پیش ساکن آنجا بود با اعمال قدرت ارتش اشکانی به بیرون منطقه رانده شد . در صحت این رویداد تردید نیست و مورخان به اتفاق اینگونه از آن یاد می کنند . اما مردم مهاجر از کجا آمدند ، دین و فرهنگ و زبان این مردم چه بود؟  در این مورد اتفاق نظر نیست و اصولاَ نظری روشن برای آن ابراز نشده است . جستجوی نگارنده و کوشش طولانی او در باره تاریخ و فرهنگ و زبان مردم مازندران که بیش و کم از اعقاب همان مهاجران محسوب میشوند نشان داد که پیشینیان این مردم به آیین بودا ۱ بوده اند و با گویشی از سنسکریت کلاسیک ، از شمال غرب هند باستان با پشتیبانی دولت سلوکی بلخ  ، به مازندران مهاجرت می کنند . آنها آغازگر تمدن برنج در شمال ایران می شوند و شاهکاری مثل کلیله و دمنه ، برون داد فرهنگ و مدنیت همین مردم است  . آنها ایالتی در درون امپراتوری ایران برپا می کنند و به مدت هفت قرن حکومتی خود مختار دارند . نشانه ها از سابقه جایگاه بلند سیاسی و فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی قوم مهاجر در شمال هند حکایت می کند  ، کاست برهمن حضور پررنگی در میانشان داشت و تمدن این قوم ، درتعامل با فرهنگ ایران نتایج مهمی را به بار آورد .

    اطلاق نام هندوستان به این ایالت ، متابعت از رسمی معمول و قاعده یی مرسوم نزد ایرانیان بود . آوردن پسوند ” ستان  ” به دنبال هویت قوم مثل کردستان ، بلوچستان ، لرستان  … و عربستان در برگیرنده همین معناست. این  توضیح لازم است نام عربستان ، برخلاف رواج  پیشین ، مدت هاست از خاطره ها رفته ، امروز با نامی دیگر که آن نیز در آنجا مرسوم بوده است ، خوزستان نامیده می شود .

   نام هندوستان نیز برای مازندران گویا بعد ها بر اثر تحولات تاریخی در آیین مردم ، بلا موضوع انگاشته شد و از خاطره ها محو گردید . نکته اینجاست که اسم هندوستان برای مازندران گر چه فراموش شد اما ، در اسناد و نسخه های کهن تاریخی عهد ساسانیان باقی ماند و توسط کاتبان دوران اسلامی ، با اسم کشور” هندوستان”  اسمی که بعد ها به میان آمد اشتباه گرفته شد . گذشت قرن ها ، استیلای اعراب ،  تحول در خط نوشتاری و تحول در زبان و آیین مردم  ایران ، بی تردید سبب ساز بروز چنین اشتباهی است . باری، نام هندوستان برای شبه قاره هند ، بعد ها مرسوم شد و در ادبیات ایرانی و اسلامی ، این نام به همسایه شرقی امپراتوری اسلام تعلق گرفت . در شبه قاره هند حد اقل تا قرن دهم میلادی  ، یعنی چندین قرن پس از ظهور اسلام ، اصولاً “هندوستان ”  نامی مصطلح و شناخته شده نیست ۲. برای اطلاعات بیشتر ، خوانندگان محترم را به مروردیگر آثاری که به همین قلم چاپ و منتشر شده اند توصیه می کنم .

 حال سخن را حول نکاتی پیش می بریم که نویسنده نقد به آن نکات اشاره می کند .

   ناقد محترم به گفته خود دو پرسش اساسی مطرح می کند اول می پرسد که آیا از خلال کتاب های تاریخ باستان ایران ( بخصوص عصر ساسانیان ) مشخص میشود که انوشیروان اصولاً چنین ماموریتی به برزویه داد که به مازندران برود ؟ در پاسخ به ایشان عرض میکنم که در آن عصر ، هندوستانِ شمال ایران هنوز شهرتش مازندران نیست ، لذا ماموریت برزویه رفتن به جایی است که ایالتی خود مختارست و آن زمان هنوز نام هندوستان نیز، برخود دارد.

    پرسش دیگر ناقد محترم اینست که آیا در منابع مربوط به تاریخ هند چنین مطلبی درج شده است که قومی از کشور هندوستان در عصر سلوکیان یا اشکانیان به مازندران واقع در ساحل دریای خزر مهاجرت کرده باشند ؟  به ایشان عرض می کنم که بعضی مستندات تاریخی۳ بطور مشخص حاکی از مهاجرت مردمی هندو از شمال هند به فراتراز مازندران یعنی به ارمنستان باستانی در قرون اولیه قبل از میلاد است . براساس شواهد این همزمان است با مهاجرت مردمانی که به مازندران آمدند وساکن مازندران می شوند . ارمنستان باستانی حد شرقی اش آن زمان به منطقه ساحلی جنوب غرب دریای مازندران می رسید .

   علاوه بر مستندات تاریخی که ذکر آن شد ، باید به یکی از مهمترین وقایع تاریخی هند یعنی سقوط سلسله مائوریای هند (  Maurya) در اوایل قرن دوم قبل از میلاد اشاره نمود . این سلسله  ، آیین بودا را گرامی میداشت . سقوط این سلسله و به دنبال آن ظهور سلسله شونگا (Shunga ) که یشتر قسمت های شرق و مرکز شبه قاره هند را تحت کنترل خود در آورد ، واقعه تاریخی مهمی را برای پیروان آیین بودا به دنبال آورد . بر خلاف مائوریا  ، فرمانروای جدید با آیین بودایی عداوتی آشتی ناپذیر نشان میدهد و دست به کشتار بوداییان و راهبان بودایی می زند . بر اثر اجبار این فرمانروا  ، یعنی  پوشیامیترا ( Pushyamitra ) که در۱۸۴ ق. م . به  قدرت رسید ، مشهور است اقوام بودایی به نواحی غرب کشور هند از جمله به دولت یونانی بلخ در شمال غرب هند پناهنده میشوند . آیین بودا آن زمان در سرزمین دولت یونانی بلخ ، گرامی داشته می شد و چنین بر می آید که فرمانروای وقت آن  ، به پناهندگان بودایی ، اجازه اقامت در بخشی از سرزمین خود با اقلیمی مناسب می دهد که نام آن سرزمین  ، امروز مازندران است . به گواهی تاریخ ، اشک پنجم فرمانروای وقت اشکانی که مجری اوامر فرمانروای یونانی بلخ و یا از متحدان او است ، ساکنان قبلی که تنک جمعیت و فقیربوده ند یعنی قوم مارد را طی جنگی سخت که سه سال بطول کشید ،  از مازندران بیرون ، آنجا را برای سکونت مهاجران آماده میکند . بدین ترتیب مازندران ، در نیمه اول قرن دوم پیش از میلاد ، مقصد نهایی قومی بودایی و متمدن از شمال هند میشود که از ستم پوشیامیترا ، امپراتور سلسله شونگا ، گریخته در منتهی الیه بخش غربی سرزمین متعلق به دولت یونانی بلخ  یعنی مازندران ساکن میشوند . آمدن مهاجران به مازندران در آن زمان را ، تحقیقات وسیع میدانی با تکیه به اطلاعات فرهنگی و نشانه های تاریخی تایید می کند .

   ناقدمحترم  در ادامه اظهار می کنند : آن هندوستان که کلیله و دمنه بدان اشاره می کند ، باید  در سرزمینی جدا از اقلیم پارس (= ایران )واقع شده باشد ، نه در داخل سرزمین پارس ! ( مثلاً در ناحیه مازندران )  در پاسخ عرض می کنم که مازندران یا هندوستان ایران در آن زمان در جایگاه ایالتی خودمختار و خراجگزار امپراتوری ایران بوده است . این ایالت در دوران اشکانیان از ملوک الطوایف به حساب می آمد . در عصر ساسانیان میان ایالات ایران ، این موقعیتِ طبق پیمان اردشیر بابکان سر سلسله ساسانیان با جسنف۴ فرمانروای وقت ، فقط برای ناحیه یی که بعدها مازندران نامیده شد باقی ماند ، گرچه از وسعت حوزه فرمانروایی جسنف و جانشینان او به نفع دولت متمرکز ساسانی به دفعات کاسته شد ، این وضع تا حمله کیوس یا همان کاوس ، فرزند ارشد قباد و قتل عام بی سابقه او در مازندران  ، ادامه داشت و مستدام بوده است .

   در ادامه اظهاراتش ناقد محترم چنین می پرسد : آیا – آنگونه که نویسنده ادعا می کند- که هند نام قدیم (مازندران ) بوده است – میتوان گفت که منظور از رواج (فرهنگ هندی )در زمان انوشیروان  – که کریستین سن می گوید – همان ( فرهنگ مازندرانی )است !؟  او اضافه می کند و می گوید علاوه بر شطرنج  ، که از کشور هند به ایران رسید ، برزویه طبیب اصل کتاب کلیله را هم از (کشور هند ) به ایران آورد .

    در پاسخ  به این پرسش باید عرض کنم قلت منابع تاریخی مربوط به عصر ساسانیان بسیار مشهود است آنچه که از این و از آن نقل می شود همه از منابعی نادر و به تعداد اندک سرچشمه می گیرد  . آنچه که شاهنامه فردوسی و غررالسیر ثعالبی در مورد کلیله گفته اند در نقل قول ها توسط این و آن به تکرار نقل میشوند . گفته اند که شاهنامه و غررالسیر ثعالبی نیز هر دو از منبع واحدی نقل  می کنند . بله منابع مستقل به شدت کمیاب اند . بدین خاطر ما جستجو را از راه های دیگری نیز دنبال می کنیم . آنجا که شاهنامه در بخش ساسانیان – بخش تاریخی این کتاب سترگ – از رفتن بهرام گور به هندوستان و ازدواج او با دختر شاه هند سخن گفت و یا از سفر شاه هند به پایتخت بهرام گورسخن می گوید یا آنجا که شاهنامه زیر دست بودن شاه هند را در مکاتبات میان شاهنشاهان ایران ساسانی با شاه هند منعکس می میکند ، مورخان ایرانی وهم مورخان هندی و هم ، کسی چون کریستین سن از آنجا که همه آن روایات به دور از واقعیت به نظر می رسند ، آنها را افسانه شمرده پذیرای آن چه که شاهنامه روایت می کند نمیشوند  . اما  ، در همان متون ، زمان انوشیروان ، وقتی که آمدن کلیله از هند روایت میشود بی آن که یک منبع مستقل دیگر – حتی از کشور هند  –  آن را تایید کند ، برای همه روایتی معقول و قابل قبول میشود و با آن مخالفت نیست . چرا؟  روشن است که همه ، هند و یا هندوستان را فقط در شبه قاره هند تصور می کنند . اگر این فرض نادرست از میان برداشته شود ، هم رفتن بهرام گور به هند و هم ازدواج بهرام گور با دختر شاه هند و هم آمدن شاه هند به پایتخت بهرام گور و هم زیردست بودن شاه هند نسبت به شاهنشاهان ایران و هم آمدن کلیله از هندوستان یعنی از مازندران به ایران ، همه ، واقعی جلوه می کنند ، نه افسانه سرایی ! .

   طی چند صد سال سلطنت ساسانیان ؛ از آغاز به روی کار آمدن این سلسله تا سلطنت انوشیروان و سلطنت فرزندش هرمز که چند قرن میشود ، در شاهنامه هیچ اشاره به دو نام باستانی یعنی مازندران و ساری نیست حال آنکه از گیلان ، اردبیل ، آمل و گرگان در همان بازه زمانی ،  به روشنی یاد میشود . آیا این امری اتفاقی است ؟ توجیه این مطلب فقط اینست که  در آن بازه زمانی ، مازندران به شمول ساری و دامغان که برای حاکمان ایران همیشه خطه یی با اهمیت بود ، نامی دیگر دارد و  یک نام دیگر برای مازندران در میان  بوده است . سیر وقایع و توالی اتفاقات و به میان کشیدن مکرر نام هندوستان در شاهنامه ، در نیمه اول دوران ساسانیان  ، نشان می دهد که  نام  هندوستان ، متعلق به ناحیه یی  بوده است که بعد ها ، مازندران نام آن می شود و ساری در مازندران آن زمان هنوز از شهرهای  ساسانیان نیست ،  اما شهری مثل آمل یکصد سال جلوتر از ساری زیر سیستم متمرکز حکومت ساسانی می رود و زودتر از ساری درعداد شهر های ساسانی در می آید.

   ناقد محترم می نویسد که در تسمیه نام ( هندوستان ) برای منطقه مازندران ، مولف کتاب تنها نیست !  و می گوید بعضی از محققان افغانستانی هم عقیده دارند که بخشی از افغانستان ، شامل بلندی های پامیر و به یک روایت دیگر ، ناحیه بدخشان ، در گذشته ، ( مازندران )نامیده می شد !؟  . اشاره طعنه آمیز استاد محترم به این موضوعات موجب گلایه است و البته آن را خلط مبحث می دانم .

   نویسنده نقد مدعی است وجود واژگان مشترک با سنسکریت ، آنگونه که نویسنده کتاب از آن مصادره به مطلوب می کند ، تنها اختصاص به مازندران ندارد . در پاسخ باید عرض کنم ایشان توجهی به اصل مطلب نداشته پیداست با زبان و ادبیات مازندرانی نیز آشنایی ندارند و دقتی هم در زمینه تفاوت سنسکریت باستانی با سنسکریت کلاسیک نکرده اند . مشاهده واژگان سنسکریت در این یا آن زبان ایرانی ،  این و  یا آن زبان هند و ایرانی ، یا حتی این و یا آن زبان هند و اروپایی ، البته امری عادی تلقی میشود و نگارنده کتاب در تالیفات خود هیچ زمان از آن غافل نبوده است ، نکته آشکار برای ما  ، حضور دسته جات فراوان از واژه هاست که به هم مربوطند و بعضی جملات اصطلاحی و بعضی نکات دستوری ، حتی عروض و قواعد شعری۵، می بینیم که میان زبان مازندرانی و سنسکریت کلاسیک مشترک  و برهم منطبق است . در گرامر ، یک نمونه با اهمیت ، همانندی ضمائر انعکاسی است۶ . مطابقت پسوند ها در بعضی موارد در صرف فعل ، اشتراک جملات و شبه جمله های اعتراضی و مطابقت جملات نهی در سنسکریت کلاسیک و در زبان مازندرانی ، همه به روشنی قابل مشاهده اند . نام اماکن کهن در مازندران ، نام نهرها ، رودها ، دشت ها و مزارع  و نامیدن درختان جنگل و اصطلاحات مربوط به آنها ، اصطلاحات فراوان در کشت و کار برنج و در دامداری سنتی مازندران و انطباق همه آنها با واژگان سنسکریت کلاسیک ، بسیار با اهمیت جلوه می کند .

   در باب سخن ابن اسفندیار در مقدمه اش بر کتاب تاریخ طبرستان  ، ناقد  محترم نظری ابراز می کند که برایمان روشن نیست . می دانیم در آن مقدمه  ، ابن اسفندیار در باره عزم و تصمیم خود در نوشتن کتاب تاریخ طبرستان حرف می زند ، به منابعی اشاره می کند که تصادفاً  در خوارزم به آنها دست پیدا می کند و میگوید :  (( در خوارزم روزی به رسته صحافان مرا گذر افتاد . از دکانی کتابی برداشتم . در وی ، اندی رسالت بود که داوود یزدی مردی بود اهل سند علاء بن سعید نام ، از هندوی به تازی ترجمه فرموده بود در سنه سبع و تسعین و مایه (۱۹۷ هجری ) و رسالتی دیگر که ابن المقفع از لغت پهلوی معرب گردانیده جواب نامه جسنفشاه شاهزاده طبرستان از تنسر دانای پارس هربد هرابده اردشیر بابک -))   تاریخ طبرستان ابن اسفندیار به تصحیح عباس اقبال آشتیانی – به اهتمتم محمد رمضانی ۱۳۹۰

   می بینیم ابن اسفندیار پیرامون آهنگ خود در نوشتن تاریخ طبرستان در مقدمه کتابش ، به دو نوشته اشاره می کند یکی نامه معروف تنسر است که ابن مقفع از پهلوی به عربی برگرداند و دیگری رساله یی عربی که برگردان ازمتنی هندوی است . می دانیم تلاش ابن اسفندیار ، یکی تدوین تاریخ طبرستان و دیگری ترجمه به فارسی نامه تنسر است . چگونه می توان برداشت نمود که رساله برگردان شده از هندی به عربی که ابن اسفندیار اشاره صریح به آن می کند ، با تاریخ طبرستان که نوشتن آن هدف اصلی ابن اسفندیار بود نا مرتبط  است ؟  اگر به فرض چنین باشد ، اشاره صریح ابن اسفندیار و شان نزول اشارت او به آن اثر برای چیست؟ روشنست که آن رساله برگردان متنی هندی به عربی است و محتوای آن پیرامون تاریخ مازندران یا همان طبرستان و اصل آن به زبان کهن مازندرانی یعنی زبان هندی بوده است و مردی اهل سند توانست آن را بیابد و به عربی ترجمه اش کند . نکته اینجا است که تاریخ یک منطقه درعمق خاک ایران که فاصله ی چند هزار کیلومتری از هندوستان شبه قاره دارد  یعنی ایالت مازندران ، می تواند برای استفاده کدام گروه از مردم و کدام طایفه مفید باشد تا به زبان رسمی شبه قاره هند تالیف شود ؟ پیداست اصل رساله به زبان هندی ،  یعنی به زبان کهن مردم مازندران بود و مولف رساله هم در قدم اول آن را برای گویشوران زبان کهن مازندرانی نوشت.

   در پرداختن به سابقه نام هندوستان که قدیمترین آن در نقش رستم بر دیوار بنایی موسوم به کعبه زردشت است  ، ناقد محترم اظهارعقیده می کند که درعصر ساسانی ، واقعاً ناحیه سند ( واقع در هندوستان ) و نیز بخش شمالی هندوستان به قول او جزو قلمرو جنوب شرقی ساسانیان بوده است پس هندوستان همانجاست ! در پاسخ به ایشان می گوییم بله نواحی شرقی ایران  ، در عصر ساسانی مثل سند و مکران و کوشان و مرو ومناطقی دیگر را کم و بیش با نام ها و با محدوده هایی که مشخص میشوند،  ما می شناسیم  و قبول می کنیم  که هیچ کس تاویل مازندران از آنان نمی کند ، همانطور که هیچ مورخی ، محدوده یی موسوم به “هندوستان ” را در شرق  ، و در محدوده ایران عصر ساسانی برای مان مشخص نکرد و ننوشت که نام های دابشلیم و شنگل و سپینود، نام های تاریخی متعلق به کدام یک از آن نواحی است۷؟ مطابق دریافت ما ، اسامی یاد شده به هندوستانی تعلق می گیرد که مردمش به دلیل مهاجرت ، قرن هاست درون امپراتوری ایرانند و صد ها فرسنگ از آن نواحی و از شبه قاره هند فاصله گرفته اند . بله مازندران ما زمانی همان هندوستان بود و کتاب جاودانه کلیله و دمنه برخاسته از همین جاست .

در خاتمه از توجه ناقد محترم استاد دکتر اسمعیل شفق سپاسگزارم و از حوصله خوانندگان محترم  نیز تشکر می کنم .

                                                                                                                                 ۱۳/۹/۱۴۰۱ – ساری

                                                                                                                                درویشعلی کولاییان

 

 

پانویس :

۱ – تپورستان و تپور در کجا ریشه دارد  –  درویش علی کولاییان نشریه گیله وا – آذر ۱۳۹۶ شماره ۱۴۸ نیز  کتاب (نگاه تازه به مازندران شاهنامه )  تالیف درویش علی کولاییان – نشر گیلکان ۱۴۰۱ ص۱۳

۲- Hindustan – etymology-  Wikipedia The free encyclopedia

۳- Hindoos in Armenia written by Dr.Mesrob Jacob Seth                ( Armenians in India  ۱۹۸۲ – Published by Armenian Church                                                                              Committee of Calcutta)

۴- جسنف واژه یی از سنسکریت کلاسیک  jaisnav ))  که معادل فارسی میانه آن ، خورشید است . در دوره یی لقب فرمانروایان مازندران خورشید بود ، مثل اسپهبد خورشید ، که او ، توسط عوامل خلفای بغداد ، کارش به سقوط انجامید . نکته یی که بسیاری را به اشتباه انداخت تعبیرجسنف به جای فارسی گشنسب است . حال آن که اول بار ، نام جسنف را ، ابن اسفندیار نقل می کند و او است که این واژه سنسکریت را در ترجمانی عربی می یابد و در اثر تاریخی خود آن را ، جسنف ، املا می کند .

۵ –  شعر و ترانه های کهن مازندرانی ( مطابقت ها با عروض سنسکریت ) – نگاهی نو به تاریخ مازندران باستان تالیف درویش علی کولاییان  ص۲۱۳- نشر گیلکان  ۱۳۹۱

۶- مازندرانی و زبان سنسکریت ( هم مانندی در ضمیر انعکاسی ) – نگاهی نو به تاریخ مازندران باستان تالیف درویش علی کولاییان ص۱۰۹ – نشرگیلکان ۱۳۹۱

۷-  به نوصیف شاهنامه شنگل شاه هند است و سپینود دختر شنگل ، نصرالله منشی مترجم کلیله نیزدر باره شاه هند موسوم به دابشلیم سخن می گوید . به دستور همین شاه ، برهمنی موسوم به بیدپای کلیله را تدوین می کند  .

 

با دوستانتان به اشتراک بگذارید

Print
Email
Telegram
WhatsApp

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *