در کتاب “مازندرانی و سنسکریت کلاسیک ” به قلم نگارنده ، قریب به چهارصد واژه مازندرانی با واژه های سنسکریت مطابقت داده شد . دراین مقاله، به چهل واژه دیگر مازندرانی توجه می کنیم . علاقمندان به این نکته توجه کنند که فونتیک بکار رفته ، فونتیک هاروارد- کیوتو است(H-K ) . فونتیک هاروارد- کیوتو ، تفاوت هایی با فونتیک مرسوم دارد . در متن به بعضی از این تفاوت ها اشاره شده است . در ضمن واژه های سنسکریت که با چهل واژه مازندرانی مورد نظر مطابقت داشته اند ، معنایشان در ادامه همین مقاله، به انگلیسی آمده است . مرجع ما فرهنگ دیجیتالی دانشگاه کلن آلمان(( Cologne Digital Sanskrit Lexicon )) است.
۱-آغوز به معنای گردو است . در سنسکریت واژه AkhoTa به معنای در خت گردو است . حرف T نرم تلفظ می شود . در پهلوی گوز( قوز ؟) به معنای گردو است .
۲- اُودُنه بار گذاشتن برنج با مقـدار آب لازم برای طبخ ، اوُ دُنه کردن است . در سنسکریت
odana به معنای پلو ساده( آب کشی شده )است .
۳- اوزَینی در حوزه تجن اوزَینی به معنای ترسیدن و ترسیدن ناگهانی و خود را باختن است . نگارنده به خاطر می آورد که مردم عادی، در چنین مواقعی نوشیدن آب آغشته به زنجیر آهنی را، چاره و یا علاج کار می دانستند .در سنسکریت AzAhIna خودرا باختن و مایوس شدن و AzaGkanIya به معنای ترسیدن است . این توجه لازم است که حرف G دماغی است و نزدیک بهng در ترکیب انگلیسی long time تلفظ می شود .
۴- بِـِِزِِن در حوزه تجن این واژه معمولاٌ برای توصیف درختان بلند و با شکوه و یا چارپایی نیرومند و درشت و یا کُشتی گیر و پهلوانی قوی و یا ثروتمندی که مال و منالی فراوان دارد ویا در توصیفاتی نظیر به کار می رود . در سنسکریت واژه bhISaNa به معنای سهمگین و نیرومند است .
۵- بَند دارای معانی متعددی است . از جمله به معنی کوه و یا صخره است . در سنسکریت واژه
bandhAki فقط به معنای کوه است .
۶- پـَچ اصطلاحی در شالیزار است . پس از شخم کردن ، کلوخ های خیس به ضرب تیغه ابزاری به نام بَلوُ و به کمک سطح پشتی تیغه آن ( به مازندرانی بَلوُ پشتی ) خُرد می شوند تا زمین هموار و آماده نشای برنج شود . این عمل پچ هاکردن(پچ کردن ) است . همچنین دیواره های تراس بندی(به مازندرانی مرز و اُولِی مرز ) به کمک بَلوُ و روی هم چیدن پاره های گِل و شُل ایجاد می شوند . سطوح ناصاف دیواره ها با تیغه بُلو و به کمک کف پا ، شکل منظم و صاف پیدا می کنند . این عمل موسوم به پچ بزوئن ( پچ زدن) است . در سنسکریت paTTa به معنی سطح صاف و هموار است .حرف T نرم تلفظ می شود .
توضیح : َبلُُو ابزار کار درشالیزار است ، بیلچه یی که دسته ای بلند و چوبی دارد . بخش انتهایی دسته که به تیغه وصل می شود با امتداد دسته، زاویه دار است . نام سنسکریت این ابزار می تواند phAla ، به معنی بیلچه باشد . حرفh فقط سبب حلقی شدن حرف پیش از خود است .
۷- پِِل در تابستان ، زمانی که گرمای هوا آزار دهنده می شود از زبان مردم شنیده می شود که می گویند : هِوا ِپل دِنـِه معنای تحت الفظی چنین است : هوا پِِـل می دهد! . معنی پـل دادن در اینجا به معنای فشار آوردن است . در سنسکریت pil (پِِل) به معنای مجبور ساختن و انگلیسی این واژه نیز impel است .
۸- تِگ ترکیب دارِ تِگ نُک در خت است و تَلِی تِگ یعنی نوک خار . در سنسکریت
tigma(تِگ مه) به معنی تیز و نوک دار است.
۹- تُوه به معنای سوزش است . مِه دست تُوه کُنده ( سوزش دست دارم !) . مِه دل تُوه بِمُو ( دلم به شدت سوخت ! ) . در سنسکریتtuh به معنی درد و درد کشیدن است .
۱۰- تُـش ایراد ضربه به قصد کتک است..در سنسکریت
tuj (تُج) به معنی ایراد ضربه است .
۱۱- تیرنا شکلی از رفتارشخص که فارغ البال بودن او را نشان می دهد . تیرنا تیرنا مِجِنِه ! ( آسوده خیال قدم بر می دارد ! ) در سنسکریت tIrNa وضع و حال آن کس است که کارش در رفته و مشکل را پشت سر گذاشته است .
۱۲- توگ شاخه های پربار و سر نگون درخت ، به کمک پایه های اغلب چوبی که توگ نامیده می شوند ، سر فراز می شوند. در مواردی دیگر مثلاً برای جلوگیری از سقوط یک دیوار کج ، به توگ متوسل می شوند . این عمل توگ هداین (توگ دادن ) است . در سنسکریت tuGga به معنای بلند کردن و سرفرازاندن است .
۱۳- جِغ فشار و هول دادن کسی و یا چیزی و یا صدمه رساندن عمدی به کسی، جِِغ هدائن( دادن )است . در سنسکریت jighatnu به معنی سعی در رساندن آسیب است .
۱۴- جَـل لج کردن و بدون انعطاف ماندن و سخت و سفت شدن است . واژه سنسکریت
jal (جَل) به معنای سخت و سفت و شق است .
۱۵- جنگل جنگل و خرابه(بایر) را مترادف هم به کار می برند و معنای آن با فارسی جنگل تا حدودی متفاوت است. در سنسکریت jaGgala به معنی زمین نا آباد و غیر قابل استفاده است (اگرچه خاک آن بارور باشد) . این توجه لازم است که حرف G دماغی است و تلفظ آن شباهتی نزدیک بهng در ترکیب انگلیسی long timeدارد .
۱۶- جِوام زمانی که فصل شخم کردن زمین فرا می رسد ، دهقان این احتیاط را از خود نشان می دهد که در روزهای اول ، ورزای خود را فقط زمانی کوتاه و محدود به گاو آهن ببندد . اگر بر خلاف عمل کند،در حین کار، حیوان به نفس نفس می افتد و کف برلب می شود . چنین حالتی را ناشی از جوام بودن گاو می دانند . شاید این به این معنا است که در روزهای آغازین ، حیوان هنوز به این کار خو نکرده است وخارج از تواناییش قوت به خرج می دهد و در نتیجه زود از پای در می آید. در سنسکریت jIvamaya به معنای اعطای جان است .
.
۱۷- چِشتِه عادتِ طمع کارانه در گویش مازندرانی چشتِه بَخوردن است . این با فارسی چشته به معنای طعمه متفاوت است . در سنسکریت ، ceSTa عادت و رفتار معنی می شود
۱۸ – رَش به آب رودخانه ها گفته می شود، وقتی که گل آلودی خفیف دارند (قهوه یی روشن ) ،. در سنسکریت به مایعاتی نظیر شیره گیاهان و همچنین عصاره بسیاری از میوه ها،و نیز کَرِه آب شده و امثال آن rasa گفته می شود .به هنگام تلفظ s نوک زبان به سمت بالا است .
۱۹- ر نِـه رفتن ناگهانی و گریز شخص خشمگین است، به سمت و سوی هدفی در صحنه ، به منظور ضرب و جرح و یا ایجاد خسارت . واژه سنسکریت Rna (رِنَـه ) رفتن و گریختن به سمت هدف به قصد تجاوزاست . حرف Rنزدیک به (ر مکسور) تلفظ می شود .
۲۰- زغال چال (با حرف ز مکسور ) ذغال چال هم نوشته می شود . روستایی است در شرق و در مجاورت شهر ساری . نام این محل ظاهراً مناسبتی ویژه با زغال ندارد . به اعتقاد نگارنده این نام، به احتمال فراوان برگرفته از نام تپه ئی شاخص نزدیک محل است . سه قله به یک ارتفاع ودر یک امتداد، بر فراز تپه دیده می شود ، قله یی در وسط و دو قله دیگر به فاصله یی مساوی در طرفین . ارتفاع هر یک از قله ها قریب به پنجاه متر و مساحت تپه بر روی هم بیش از یکصد هکتار است . این تپه، مشرف به روستای زغال چال و در جنوب اراضی متعلق به آن است . نام روستا دارای شباهت بسیار به ترکیب دو واژه سنسکریت zekhara caya ( زخارچای ) به معنای ” تپه خاکی تاجی شکل ” است که این می تواند اشاره به تپه موصوف باشد . به ویژه اگر بدانیم که حرف a در انتهای واژه اغلب رعایت نمی شود و در زبان های هند و اروپایی که مازندرانی و سنسکریت را نیز شامل می شود ، تغییرحرف ( ر) به (ل) و یا برعکس آن بسیار اتفاق می افتد . ضمناً باید در نظر داشت که واژه یی دیگر در سنسکریت، zikharanicaya ( زخار نه چای ) یه معنی ” چند قله با هم است “. این نام همچون ترکیب قبلی ( zekhara caya ) به لفظ زغال چال شباهت دارد . یاد آورمی شویم که حرف c معادل تلفظ (چ) در فارسی است .
کـرِز (kariz )که نامی دیگر برای همان تپه در زبان مردمان محل است شاید دگرگون شده سنسکریت kirITa ( کَـرِیت)به معنای دیهیم است (T نرم تلفظ می شود) .
توضیح : در مناطق هندو و بودایی نشین در آسیا، به ویژه در هند، ایجاد قله های خاکی ((stupa)) که گاهی بسیار با عظمت بنا می شدند ، از قرون قبل از میلاد و تا چند قرن بعد از آن ، از جمله کارهای مرسوم بوده است . ایجاد این قله ها بعد ها شکل مفصل تری به خود گرفت . گاهی بنای آن ها تا ده ها سال طول می کشید و تلاش چندین هزار نفر نیروی انسانی مصروف این کار می شد . مهاجرین کشاورز و بازرگان هندو که بر اساس یافته ها در زمان سلوکیان و اشکانیان و با استقبال حاکمان آن زمان ایران ، ساکن مازندران و مسلط بر این منطقه می شوند ، احتمالاً دست به کار اقداماتی از این دست شده اند ، مثل ساختن ویا پرداختن بنای این تپه عظیم و یا قله های آن، که اشاره به آن ها نموده ایم . بر اساس قرائن، این مردم ،وفاداری به آیین خود را در این منطقه باستانی تا سالیانی دراز و حتی قرن ها حفظ نموده اند . با توجه به این مطلب است ، که این مجموعه یعنی تپه کرز را در ارتباط با رسوم مردم آن زمان ،می توان مورد بررسی قرار داد . نامی که برای روستای زغال چال پس از دو هزارسال همچنان باقی مانده ، حاصل نگاه ویژه مردم عهد باستان به این یادمان با شکوه است .
نمای جنوبی تپه کرز kariz واقع در جنوب زغال چال ، از فراز کوه اسپرز
( در زمان عبور از پل هوایی ، ،در مسیرجاده ساری _نکا و در سمت راست جاده ، در دور دست نمای شمالی تپه یی یزرگ، با سه قله دیده می شود . تصویر فوق ، نمای جنوبی همان تپه است ( با کمی بزرگنمایی ) و می تواند شکل واقعی تپه را در گذشته ها ی دور بهتر مجسم کند . در آن زمان نمای شمالی تپه ، بسیار با شکوه تر ازاین جلوه می کرد و به اعتقاد نگارنده ، همه کسانی که از گرگان و از راه کناره، به قصد ورود به مازندران باستان(حوزه تجن ) راهی سفر می شدند ، با نزدیک شدن به مقصد، این بنای خاکی عظیم را که بر خلاف محیط اطراف ، در آن عصر، عاری از درخت بود، درمقابل خود می دیدند . راه، از جانب شرقی و از کنار تپه ، به سمت جنوب، ادامه پیدا می کرد و پس از بالا رفتن از کوه اسپرز ، و سرازیر شدن از آن ، به آبادی های درون مازندران می رسید . راه رسیدن به ساری و اطراف هم ، قبل از احداث پل بر روی رودخانه تجن، از همین مسیر بوده است . )
توضیح : راه مورد اشاره تاچند کیلو متر، به سمت جنوب ، به منطقه یی می رسید که عبور از رود تجن تقریباً در تمامی فصول ، از آن جا امکان پذیر بوده است . گنبدی باستانی( درزبان مردم محلی، گنبذ ) در کنار روستای پایین دزا که هنوز هم در سمت غرب تجن ، پا بر جا است بهترین محل عبور از این رود را نشان می داد . این محل به فاصله یی کوتاه ازتنگه تاریخی کولا است . چند نهر بزرگ آبیاری در محل ، آب تجن را به بلوک های وسیع کشاورزی اطراف منتقل می کنند . این نهر ها باعث انحراف رود تجن به وقت سیلاب و و انهدام دیواره های گِلی تنگه شده اند . این فرسایش طی سالیان طولانی منجر به فراخی تنگه شده است .بدین خاطر ، برای پژوهشگران تاریخ ، یافتن محل تنگه کولا و محل تاریخی در بند کولا همیشه دشوار بوده است . ضمناً هنوز هم بقایای یک قلعه قدیمی ، در کنار تنگه ، در ساحل شرقی تجن و بر روی تپه یی به مساحت چندین هزار متر نزدیک روستای پرچی کلا، دیده می شود .
در تصویر و در نمای دور، کوهی پوشیده از جنگل ، با ارتفاعی یکنواخت و امتدادی طولانی دیده می شود . این دیواره عظیم که ارتفاع آن قریب به دویست متر است ، کوه اسپرز و یا ادامه آن است، این جا محلی واقع در شرق ساری و در نزدیکی این شهر است . در آن سوی کوه اسپرز، یعنی در دامنه شمالی آن ، راه های ارتباطی جدید و قدیم( ساری – نکا) و یا (ساری – گرگان) عبور می کند . پس از آن نیز، منطقه وسیع و هموار کناره است که روستا های متعدد و پراکنده یی آن را اشغال می کند و این وضع تا ساحل دریای مازندران ادامه دارد . اما در این سوی کوه اسپرز، ابتدا روستا های بلوک اند رود( ایندرا رود؟) واقع شده اند، مثل روستای کهن زرین وا(zarin va) که بخشی از آن در تصویر دیده می شود . در ادامه ، رو به سمت جنوب ، روستا های بلوک کلیجان رستاق ، نظیر روستای پایین کولا واقع اند . در ادامه هم ، روستاهایی مهم مثل ورند و هم بسیاری از روستا ها ، در کنار تجن و در حوزه آبیاری سنتی این رود واقع شده اند. رسیدن به تمامی این مناطق برای کسانی که از گرگان به حوزه تجن و حتی به ناحیه ساری می آمدند ، مستلزم عبور از راهی بود واقع درضلع شرقی تپه سه قله یی جنوب زغال چال یعنی کـرز که در تصاویر قبلی به آن اشاره نموده ایم و سپس عبور از بلندای کوه اسپرز ، که محل عبور از آن جا همیشه ناحیه یی مشخص و با همان نام اسپرز بوده است . در سنسکریت spRz به معنی دست یافت ( راه دستیابی ؟) است . کوه اسپرز به دلایلی که انکار آن ها مشکل است ، همان کوه اسپروز شاهنامه است . نگارنده ، حکایت آمدن کیکاوس به مازندران را، در واقع امر، مربوط به بخشی از سرگذشت کاوس ساسانی (کیوس) و قتل و غارت در مازندران به توسط او، در قرن ششم میلادی می داند . این مطلب در نوشته های پیشین نگارنده ، تشریح شده است .
دیهیم پادشاهان هندو و شباهت آن به تپه کرز
تصویر فوق دیهیم یا پیشانی بند طلا مربوط به قرن دهم میلادی و در ارتباط با پادشاهان در جامو وکشمیر هند، موجود در یکی از موزه های جهان است . شباهت تپه بزرگ با سه قله در جنوب زغال چال ( کـرز)، به این پیشانی بند ، شاید سبب باقی ماندن نام کرز (kariz) برای آن، در زبان مردمان محل شده است .سنسکریت kirITaبه معنی دیهیم است (حرف a در پایان نام های سنسکریت بسیاری اوقات تلفظ نمی شود) همچنین نام روستای زغال چال هم،به احتمال فراوان حاصل ترکیب دو واژه سنسکریت zekhara به معنای دیهیم و cayaبه معنای تپه خاکی است .(زخار چای – تپه تاجی شکل ).
۲۱- زِلِه درد و سوزش است و در سنسکریت zliS به معنی سوحتن و یا اثر سوختگی است .
۲۲- سِرُو نَسِرُو! (سخن بیهوده نگو ! روده درازی نکن !) ، سِرُونِه ! ( وراجی می کند ! ) . در سنسکریت sru بیرون ریختن ، فواره زدن ، بیرون دادن بی موقع و ناپخته پیش کشیدن و امثال آن معنی می دهد .
۲۳- سِی در حوزه تجن بلندی مشرف به روستا ها که سامان و محدوده محل را نیز مشخص می کنند سِی نامیده می شوند . مانند پرچی کلا سِی و یا سانه خل سِی . در سنسکریت sImAgiri (سی ما گِری) به معنای کوه مرزی است . سنسکریت sIma به معنای سامان است .
۲۴- شالی جار دشتستان شالی . در سنسکریت zAlijAla به معنای دشتستان شالی است . حرف z سوتی تلفظ می شود و نوک زبان به سمت بالای دهان است . در اینجا تغییر حرف l به r(ل به ر ) که در زبان های هند و اروپایی بسیار به چشم می خورد جلب توجه می کند .
۲۵- شِه وِه ضمیر مشترک ، به معنی برای خود . در سنسکریت sva یعنی خود و به مثابه ضمیر مشترک در بسیاری از صیغه ها به کار می رود
۲۶- شِه وِِستِه ضمیر مشترک و به معنای برای خود و همچنین به دلخواه خود است که گاهی شِه وسِه تلفظ می شود و گاهی هم شِه سِه . درسنسکریت واژه های sveSTa و svaiSa هر دو به معنای به دلخواه خود است .S از حروف سوتی و شبیه ش تلفظ می شود .
۲۷- عَلِم آشوُر کسی یا شخصی که شر است و به این صفت ، شهره است . این اصطلاح هیچ ربطی به واژه های عَلَم و عاشورا و یا آشور ندارد. در سنسکریت Asura به معنای شریر و alam به معنای به اندازه کافی ، و به تمام و کمال است .
۲۸- عوضی کسی که خود خواه و غیر قابل تحمل است و در او اثری از خیر خواهی برای دیگران نیست . این واژه را با این معنی ، فارسی می انگارند و حال آن که این واژه با این معنی، در زبان مازندرانیان بسیار رایج بوده و هست و بعید است که اصل آن فارسی و یا عربی باشد . در سنسکریت avaza به معنای خود خواه و خودسر است . همچنین ماده گاو بدجنس در سنسکریت avazA است .
۲۹- قلیان نهار به وعده غذای پیش از نهار قلیان نهار گفته می شود . واژه قلیان در این ترکیب شاید مبتذل بوده و در اصل دگرگون شده واژه یی دیگراست ، همانطور که واژه نهار ربطی به عربی نهار به معنای روز پیدا نمی کند . وعده غذایی قلیان نهار لزوماً ارتباطی با ابزار دخانی قلیان ندارد . در سنسکریت kalya که ظاهراً قلیان به جای آن نشسته است ،به معنای صبح است و kalyajagdhi به معنای صبحانه است . واژه jagdhi به معنای خوردن طعام و در ضمن سنسکریت AhAra به معنای غذا خوردن است .
توضیح : niAhAra به معنای امساک و نخوردن غذا و aniAhAra یه معنای ترک امساک باز کردن دهان وخوردن غذا است . شاید ریشه واژه فارسی و مازندرانی «نهار» همین واژه سنسکریت یعنی aniAhAra است . بدین لحاظ هم ، قلیان نهار همان وعده غذای صبحگاهی معنی می شود .
۳۰- کَش به معنی پهلو و کش درد به معنی پهلودرد است . در سنسکریت kaTa به معنی پهلو است . حرف T نرم تلفظ می شود ،. حرف پایانی a فتحه تلفظ می شود .به نظر می رسد که واژه مازندرانی کَشِِه یعنی بغل شکلی از همین واژه است . مثلاً اَتا کَشِه گُل به معنی یک بَغـَل گُل است
۳۱- کارآفه ای اصطلاحی است در مازندران ، که در عرف زمین داری و مالکیت زمین به کار می رود . زمینی که دهقان به ازاء پرداخت مبلغی به عنوان بهره مالکانه مجاز است که در آن کشت کند . در سنسکریت karavat(کاراوات یا کارافات ) به معنای پرداخت باج و پرداخت خراج است .
۳۲– کِترا در جمع وسائل آشپزخانه ، کِترا به کفگیر بزرگ چوبی گفته می شود که دسته ای بلند دارد و یک قاشق چوبی بسیار بزرگ، به نظر می رسد . در سنسکریت khAtra به معنای پارو و بیل است . حرف h فقط سبب حلقی ادا شدن حرف پیش از خود است .
۳۳- کرِز نام تپه یی است با سه قله بر روی آن که نزدیک ساری و در ناحیه زغال چال است . ر.ک. زغال چال
۳۴- کَندِل مخزنی استوانه ای و چوبی، متشکل از دو نیم استوانه که برای استحصال کره از ماست، به کار می رود . نام دیگر آن به مازندرانی تِلِم است . در زبان سنسکریت kaNThAla ، ظرف استحصال کره از ماست است .در مازندرانی به کندوی زنبور عسل ، که آن نیز در شکل سنتی، شامل دو نیم استوانه است، کَندِل گفته می شود .
۳۵- گَندِنِه اصابت کردن و آسیب رساندن . بُور کنار! زنجیر تهِ رِه گندنه! ( برو کنار! زنجیر به تو آسیب می رساند! ) . گندنه یعنی آسیب می رساند . در سنسکریت gandhana به معنای آسیب است .
در مازندرانی این واژه به معنایی دیگر نیز بکار می رود . وقتی که گفته می شود ماهی گوشت زود گند ِنه به معنای آن است که گوشت ماهی زود بد بو می شود . در سنسکریت gandhana یعنی بو می پراکـنَـد و یا بو می گیرد .
۳۶-گندال شخصی که از او و لباس او بویی به مشام می رسد . این اصطلاح، در مازندرانی معمولاً اشاره به بوی بد است ولی در سنسکریت واژه gandhAlu به بوی خوش و معطر اشاره دارد .
۳۷- لوک اسب که یورتمه نمی رود و ناهموار سواری می دهد ، می گویند لُوک می رود . اسب لُُوک شُونِه ! (این اسب لوک می رود. ) در سنسکریت lUkSa (لوک شه ) به معنای درشت و نا هموار است .
۳۸- وشیل بی مزه و بی لطف ، صفت آن چیز و آن کس است که بیش از اندازه در اختیار و یا در دسترس باشد . یا هنرمندی ، مثلاً یک کمدین که زیادی شیرین کاری می کند . در سنسکریت visara به معنای ناخوشایند و مبتذل، یا چیزی که همه جا هست و زیر دست و پا ریخته است . به تغییر حرف r به l ( حرف ر به حرف ل ) توجه شود .
۳۹- وال آبراهه کوچک و کوتاه برای انتقال آب و یا هدایت آن . وال معمولاً با ابزاری ساده و به آسانی ایجاد می شود و اغلب موقتی است . سنسکریت vAhalA به معنای نهر و آب جاری است .
۴۰- وِِجِِه این واژه در مازندرانی به دو معنی به کار می رود. .معنای اول آن همان فارسی وجب است . معنای دوم آن که در این جا مورد نظر است ، به معنای غلبه و سلطه داشتن است . .حسن وِه رِه خوب وِجِه هاکرده ! ( حسن بر او خوب مسلط شده است ! ) . واژه vijaya ( وجَه یَه )در سنسکریت به معنای غلبه و برتری است .
Cologne Digital Sanskrit Lexicon: Search Results
AhAra mf(%{I})n. ifc. bringing near , procuring ; being about to fetch , going to fetch MBh. ; (%{as}) m. taking [163,1] ; fetching , bringing near Ka1tyS3r. R. ; employing , use Ka1tyS3r. ; taking food ; food [e.g. %{A-hAraM} 1. %{kR} , to take food , eat MBh. &c.] ; livelihood Hit. Pan5cat. R. Mn. Sus3r. &c.
AkhoTa m. (= %{akSoTa} q.v.) the walnut tree L.
alam ind. (later form of %{a4ram} q.v.) , enough , sufficient , adequate , equal to , competent , able. (%{alam} may govern a dat. [%{jI4vitavai4} (Ved. Inf. dat.) %{a4lam} AV. vi , 109 , 1 , or %{alaM@jIvanAya} Mn. xi , 76 , &c. , sufficient for living] or Inf. [Pa1n2. 2-4 , 66 ; %{ alaM@vijJAtum……… ].
Asura mf(%{I})n. (fr. %{asura}) , spiritual , divine RV. VS. AV. ; belonging or devoted to evil spirits ; belonging or relating to the Asuras RV. AV. VS. Ka1tyS3r. Prab. Das3. &c. ; infernal , demoniacal ; m. an Asura or demon AV. AitBr. Pa1n2. ; applying the actual cautery) ; N. of the plant Sinapis Ramosa L. ; the urethra BhP. ; (%{am}) n. blood ; black salt L………………..
avaza mf(%{A})n. unsubmissive to another’s will , independent , unrestrained , free , Av. vi , 42 , 3 & 43 , 3 , &c. ; not having one’s own free will , doing something against one’s desire or unwillingly Mn. v , 33 Bhag. &c.
avazA f. not a cow , a bad cow AV. xii , 4 , 17 and 42. 17 and 42
AzAhIna mfn. one who has lost all hope , desponding , despairing
AzaGkanIya mfn. to be suspected or doubted ; to be feared Veda1ntas. AzaGkita mfn. feared , dreaded ;doubted
bandhAki m. a mountain
bhISaNa mf(%{A} or %{I})n. (fr. Caus.) terrifying , frightening , formidable , horrible (with gen. or ifc.) MBh. Ka1v. &c. ; = %{gADha} L. ; m. (scil. %{rasa}) the sentiment of horror……..
caya mfn. `” collecting “‘ see %{vRtaM-} ; m. (iii , 3 , 56 Ka1s3. ; g. %{vRSA7di}) a mound of earth (raised to form the foundation of a building or raised as a rampart) MBh. iii , 11699 Hariv. R. Pan5cat. ; a cover , covering W. ; a heap , pile , collection , multitude , assemblage MBh. Hariv. &c. ; (in med.) accumulation of the humors (cf. %{saM-}) Sus3r. ; the amount by which each term increases , common increase or difference of the terms , Bi1jag. (cf. %{agni-}).
ceSTa m. `” moving “‘ , a kind of fish (%{tapasvin}) L. ; n. moving the limbs , gesture Mn. vii , 63 ; behaviour , manner of life Hariv. 5939 ; (%{al}) , f , (Pa1n2. 2-3 , 12) moving any limb , gesture Mn. vii f. Ya1jn5. MBh. &c. (ifc. Ragh. ii , 43) ; action , activity , effort , endeavour , exertion A1s3vS3r. i S3vetUp. ii , 9 (ifc.) Mn. iv , 65 Bhag. &c. ; doing , performing Mn. i , 65 ; behaving , manner of life Mn. vii , 194 KapS. iii , 51 VarBr2S. (ifc.) &c. ; cf. %{a-} , %{naSTa-} , %{niz-}.
gandhana ۱ n. hurting , injury L. ; pointing out or alluding to the faults of others , derision Hcar. iv [345,1] ; continued effort , perseverance Pa1n2. 1-2 , 15 and 3 , 32
gandhana ۲ n. the spreading or diffusion of odours Dha1tup. xxiv , 42 (Sus3r. i , 21 , 3) ; m. (= %{-dha-taNDula} &c.) a kind of rice Car. i , 27 , 10.
gandhAlu mfn. `” fragrant ”
jAGgala mfn. (fr. %{jaGg-}) arid , sparingly grown with trees and plants (though not unfertile ; covered with jungle W.) Mn. vii , 69 Ya1jn5. i , 320 Sus3r. &c. ; found or existing in a jungly district (water , wood , deer) Sus3r. ; made of arid wood , coming from wild deer , i , iii Hcat. i , 5 , 375 ; wild , not tame W. ; savage W. ; m. the francoline partridge Sin6ha7s. xxvi , 2 ; N. of a man S3atr.x , 138 ff. ; pl. N. of a people MBh. v , 2127 ; vi , 346 and 364 (cf. %{kuru-}) ; n. venison Sus3r. ; meat Ba1lar. iii , 3 ; for %{-gula} q.v. ; (%{I}) f. Mucuna pruritus L. ; for %{-gulI} q.v. ; cf. %{RSi-jAGgalikI}.
Jal cl. 1. %{-lati} (pf. %{jajAla} Pa1n2. 8-4 , 54 Sch.) , to be rich “‘ or , to cover “‘ (derived fr. %{jAla}?) Dha1tup. xx , 3 ; to be sharp ib. ; to be stiff or dull (for %{jaD} , derived fr. %{jaDa}) ib.: cl. 10. %{jAlayati} , to cover , xxxii , 10.
Jagdhi f. eating , consuming S3Br. ix , 2 , 3 , 37 (dat. %{-gdhyai} , Ved. inf.) Mn. Hcar. V , 302 (v.l.) ; the being eaten by (instr.) Mn. iii , 115 ; cf. %{kalya-}.
Jighatnu mfn. ( %{han} redupl.) endeavouring to hurt , ii ,.
jIvamaya mfn. endowed with life BhP. ix , 9 , 24.
kalya mf(%{A})n. (3. %{kal} T.) well , healthy , free from sickness (cf. %{a-k-} Gaut. ix , 28) ; hale , vigorous MBh. ii , 347 Naish. Ya1jn5. i , 28 ; sound , perfect , strong MBh. ; clever , dexterous L. ; ready or prepared for (loc. or inf.) MBh. ; agreeable , auspicious (as speech) L. ; instructive , admonitory L. ; deaf and dumb (cf. %{kala} and %{kalla}) L. ; (%{am}) n. health L. ; dawn , morning L. ; yesterday L. ; (%{am} , %{e}) ind. at day-break , in the morning , tomorrow MBh. Nal. xxiv , 14 R. BhP. ; (%{am} , %{A}) n. f. spirituous liquor L. (cf. %{kadambarI}) ; (%{A}) f. praise , eulogy T. ; good wishes , good tidings L. ; Emblic Myrobalan (%{harItakI} q.v.) , [cf. Gk. $.] &81904[263 ,2
kaNThAla %{as} m. a boat , ship L. ; a hoe , spade L. ; war L. ; Arum Campanulatum L. ; a camel L. ; a churning-vessel L. ; (%{A}) f. a churning-vessel L.
karavat mfn. paying tribute
kaTa m. (perhaps for %{karta} fr. 3. %{kRt}) a twist of straw of grass , straw mat , a screen of straw TS. S3Br. Ka1tyS3r. Mn. &c. ; the hip MBh. (cf. %{kaTi}) ; the hollow above the hip or the loins , the hip and loins ;………………….
khAtra n. a spade , shovel Un2. iv , 161 ; a moat , square or oblong pond ib. (= %{khAnika}) ; a wood L. ; a thread L. ; horror L.
kirITa mfn. see %{ati-kir-} ; (%{am}) n. [%{as} m. g. %{ardharcA7di}] , a diadem , crest , any ornament used as a crown , tiara MBh. R. &c. ; N. of a metre of four lines (each containing twenty-four syllables) ; m. (= %{kirATa}) a merchant BhP. xii , 3 , 35 ; (%{I}) f. Andropogon aciculatus L.
lUkSa mfn. = %{rUkSa} , rough , harsh TS. A1pS3r
odana %{as} , %{am} m. n. (%{ud} Un2. ii , 76) , grain mashed and cooked with milk , porridge , boiled rice , any pap or pulpy substance RV. AV. S3Br. MBh. &c. ; m. cloud Nigh. ; (%{I}) f. Sida Cordifolia L.
paTTa m. (fr. %{pattra}?) a slab , tablet (for painting or writing upon) MBh. ; (esp.) a copper plate for inscribing royal grants or orders (cf. %{tAmra-}) ; the flat or level surface of anything (cf. %{lalATa-} , %{zilA-}) MBh. Ka1v. &c. ; a bandage , ligature , strip , fillet (of cloth , leather &c.) MBh. Sus3r. ;…….
phAla m. (or n. L.) a ploughshare RV. Ka1t2h. Kaus3. Ya1jn5. ; a kind of hoe or shovel R. ; a bunch or bundle Naish. ; a nosegay Ba1lar. ; a jump Vcar. HParis3. ; the core of a citron L…………….
pil cl. 10. P. %{pelayati} , to throw , send , impel , incite Dha1tup. xxxii , 65 (cf. %{pel} , %{vil} ).
rasa m. (ifc. f. %{A}) the sap or juice of plants , Juice of fruit , any liquid or fluid , the best or finest or prime part of anything , essence , marrow RV. &c. &c. ; water , liquor , drink MBh. Ka1v. &c. ; juice of the sugar-cane , syrup Sus3r. ; any mixture , draught , elixir , potion R. BhP…………………….
RNa mfn. going , flying , fugitive (as a thief) RV. vi , 12 , 5 ; having gone against or transgressed , guilty…………………..
sImA ۱ f. (ifc. f. %{A}) parting of the hair (see %{susIma}) ; a boundary , landmark Mn. MBh. &c. ; rule of moraliy (see comp.).
sImAgiri m. a boundary mountain BhP.
sru (incorrectly written %{zru} ; cf. 2. %{zru}) cl. 1. P. (Dha1tup. xxii , 42) %{sra4vati} (ep. and m. c. also %{-te} ; pf. %{susrAva} , %{susruvuH} AV. &c. ; %{susruve} MBh. &c. ; aor. %{a4susrot} AV. Br. ; %{asrAvIt} JaimBr. ; %{asrauSIt} [?] S3Br. ; fut. %{srotA} Gr. ; %{sroSyati} ib. ; %{sraviSyati} MBh. ; inf. %{srotum} Gr. ; %{sra4vitave} , %{sra4vitavai4} RV.) , to flow , stream , gush forth , issue from (abl. , rarely instr.) RV. &c. &c. ; to flow with , shed , emit , drop , distil (acc.) ChUp. MBh. &c. ; to leak , trickle RV. Br. Gr2S3rS. Katha1s. ; to fail , not turn out well TS. Br. ; to waste away , perish , disappear MBh. Ka1v. &c. ; to slip or issue out before the right time (said of a fetus) TBr. MBh. BhP. ; (with %{garbham}) to bring forth prematurely , miscarry A1pS3r. ; to issue , arise or come from (abl.) ; to come in , accrue (as interest) Na1r.: Caus. %{srAvayati} (in later language also %{sravayati} ; aor. %{asusravat} , or %{asisravat}) , to cause to flow , shed , spill AV. Mn. Sus3r. ; to set in motion , stir up , arouse Ka1t2h.: Desid. of Caus. %{susrAvayiSati} or %{sisrAvayiSati} Gr.: Desid. %{susrUSati} ib.: Intens. %{sosrUyate} , %{sosroti} ib. [Cf. Gk. $ (for $) , $ &c. ; Lith. {srave4ti} ; Germ. &384790[1274 ,2] {stroum} , {Strom} ; Angl. Sax. {strea4m} ; Eng. {stream}.]
sva mf(%{A4})n. own , one’s own , my own , thy own , his own , her own , our own , their own &c. (referring to all three persons accord. to context , often ibc. , but generally declinable like the pronominal %{sarva} e.g. %{svasmai} dat. %{svasmAt} abl. [optionally in abl. loc. sing. nom. pl. e.g. %{taM@svAd@AsyAd@asRjat} , `” he created him from his own mouth “‘ Mn. i , 94] ; and always like s3iva when used substantively [see below] ; sometimes used loosely for `” my “‘ , `” thy “‘ , `” his “‘ , `” our “‘ [e.g. %{rAjA@bhrAtaraM@sva-grIham@pre7SayAm-Asa} , `” the king sent his brother to his (i.e. the brother’s) house “‘] ; in the oblique cases it is used as a reflexive pronoun = %{Atman} , e.g. %{svaM@dUSayati} , `” he defiles himself “‘ ; %{svaM@nindanti} , `” they blame themselves “‘) RV. &c. &c. ; m. one’s self , the Ego , the human soul W. ; N. of Vishn2u MBh. ; a man of one’s own people or tribe , a kinsman , relative , relation , friend (%{svAH} , `” one’s own relations “‘ , `” one’s own people “‘) AV. &c. &c. ; (%{A}) f. a woman of one’s own caste MBh. ; (%{am}) n. (ifc. f. %{A}) , one’s self , the Ego (e.g. %{svaM@ca@brahma@ca} , `” the Ego and Brahman “‘) ; one’s own goods , property , wealth , riches (in this sense said to be also m.) RV. &c. &c. ; the second astrological mansion VarBr2S. ; (in alg.) plus or the affirmative quantity W. [Cf. Gk. $ ; Lat. {se} , {sovos} , {suus} ; &385055[1275 ,1] Goth. {sik} ; Germ. {sich} &c.] (N. B. in the following comp. {oٌ} own stands for one’s own).
svaiSa m . one’s own or free choice .
sveSTa mfn. dear to one’s self ; %{-devatA} f. (Katha1s. Vet.) or %{-daivata} n. (Katha1s.) a favourite deity
tigma mfn. sharp , pointed (a weapon , flame , ray of light) RV. AV. iv , 27 , 7 , xiii S3a1n3khGr2. &c. ; pungent , acrid , hot , scorching RV. &c. ; violent , intense , fiery , passionate , hasty ib. ; m. Indra’s thunderbolt W. ; = %{-gmA7tman} VP. iv , 21 , 3 ; pl. N. of the S3u1dras in Kraun5ca-dvi1pa , ii , 4 , 53 (v.l. %{tiSya}) ; n. pungency L
tIrNa mfn. one who has crossed MBh. R. (with acc. , v , 15 , 23) ; one who has gone over (acc.) Ragh. xiv , 6 Megh. 19 ; one who has got through (grammar , %{vyAkaraNaM}) Ba1dar. iii , 2 , 32 Sch. ; one who has escaped (with abl.) Hariv. 4066 ; crossed R. vi S3ak. vii , 33 Prab. v &c. (%{a4} neg. , `” endless “‘ RV. viii , 79 , 6) ; spread W. ; surpassed W. ; fulfilled (a promise) R. ; (%{A}) f. a metre of 4 x 4 long syllables.
tuGga mf(%{A})n. prominent , erect , lofty , high MBh. &c. ; chief. W. ; strong W. ; m. an elevation , height , mountain R. iv , 44 , 20 (cf. %{bhRgu-}) Hit. ii (v.l.) ; top , peak W. ; (fig.) a throne BhP. iii , 3 , 1 ; a planet’s apsis VarBr2. i , vii , x f. ; xxi , 1 Laghuj. ix , 20 ; Rottleria tinctoria MBh. R. Sus3r. ; the cocoa-nut L. ; = %{-mukha} L. ; Mercury L. ; N. of a man Ra1jat. vi f. ; n. the lotus stamina L. ; (%{A}) f. Mimosa Suma L. ; Taba1shi1r L. ; a metre of 4 x 8 syllables ; N. of a river in Mysore ; (%{I}) f. a kind of Ocimum L. ; turmeric L. ; night L. ; Gauri1 Gal.
tuh cl. 1. %{tohati} , to pain
tuj ۲ cl. 6. (3. du. A1. %{-jete} ; p. P. %{-ja4t} ; inf. %{ja4se} and %{tu4je} ; Pass. p. %{-jya4mAna}) , and %{tuJj} (3. pl. P. %{-ja4nti} A1. %{-ja4te} ; p. %{-jAna4} , %{tu4JjAna} , and %{tu4JjamAna}) , to strike , hit , push RV. ; to press out………………
vAhalA f. a stream , current
vijaya m. contest for victory , victory , conquest , triumph , superiority RV. &c. &c. (fig. applied to `” the sword “‘ and to `” punishment “‘ MBh. xii , 6204 ; 4428) ; the prize of victory ,………………
visara m. going forth or in various directions , spreading , extension L. ; a multitude , quantity , plenty , abundance Ka1v. Katha1s. ; a partic. high number Buddh. ; bitterness L. ; mfn. bitter L…..
zAlijAla n. a mass or dense field of rice R2itus
zekhara m. (fr. or connected with %{zikhara}) the top or crown of the head Katha1s. ; a chaplet or wreath of flowers worn on the top of the head , crown , diadem , crest Hariv. Ka1m. Pur. &c. ; a peak , summit , crest (of a mountain) ib. Ra1jat. ; (mostly ifc.) the highest part , chief or head or best or most beautiful of (%{-tA} f.) , R2it. Caurap. Dhu1rtas. ; (in music) a partic. Dhruva or introductory verse of a song (recurring as a kind of refrain) ; N. of an author (with %{bhaTTa}) Cat. ; of a grammatical work ib. ; (%{I}) f. Vanda Roxburghii L. ; n. cloves L. ; the root of Moringa Pterygosperma
zikhara mfn. pointed , spiked , crested Megh. Katha1s. ; m. n. a point , peak (of a mountain) , top or summit (of a tree) , edge or point (of a sword) , end , pinnacle , turret , spire MBh. Ka1v. &c. ; erection of the hair of the body L. ; the arm-pit L. ; a ruby-like gem (of a bright red colour said to resemble ripe pomegranate seed) L. ; (?) the bud of the Arabian jasmine (cf. %{-dazanA}) ; N. of a mythical weapon (%{astra}) R. ; m. a partic. position of the fingers of the hand Cat. ; N. of a man Katha1s. ; (%{A}) f. Sanseviera Roxburghiana (a plant from the fibres of which bow-strings are made) L. ; N. of a partic. mythical club (%{gadA}) R. ; (%{I}) f. id. R. (B.) ; = %{karkaTa-zRGgI} L. ; n. cloves L.
zikharanicaya m. a collection of mountain-peaks MW
zliS (cf. 1. %{zriS}) cl. 1. P. %{zleSati} , to burn Dha1tup. xvii , 52
18 پاسخ
شیر مادر حلالت مرد بزرگ
خیلی عالی بود واقعا لذت بردم .امیدوارم که کارتون ادامه دار باشه …
سلام در مسیر پیاده روی از سنه کوه به سوی شمال وقتی از یال سرازیر می شوی در بین راه نزدیک جاده شوسه دوره پهلوی که با محل حدود ۵ کیلومتر فاصله دارد تپه ای مدور قرار دارد که /دین کتی/ dinkoti نام دارد که استراحت کوتاه می کردند.
با درود ،« کتی» در زبان مازندرانی امروز به معنای زمین بلند است در این جا شاید « دین» یا« دِن» سوژه این زمین بلند است یا که مشابهت آن را به سوژه « دین » برایمان روشن می کند . «دین » ها را مردمان مومن به نوعی آیین باستانی در گذشته های دور بنا می کرده اند و به فراخور جمعیت در هر محل و یا هر ناحیه ،کوچک یا بزرگ بنا می شدند . این نوع بنای ساده که اغلب تلی از خاک بنظر می رسند، در محلات اطراف و در ساری فراوان بود و بسیارشان فقط طی نیم قرن اخیر با آمدن بولدوزر ها و لودر ها از بین رفته اند . بعضی مردم که موضوع این یادگاران باستانی را نمی فهمیدند آن ها را تپه های پیام رسانی و یا به عبارتی دیده بانی می پنداشتند . این بناهای خاکی معمولاً مخروطی و یا گنبدی شکل بنا می شدند ، ساختن و پرداختن آن ها دسته جمعی انجام می گرفت و کاری عبادی و سمبلیک بود و از مناسک مذهبی به حساب می آمد . این بنا ها در نیمه دوم هزاره قبل از میلاد در شبه فاره هند بسیار رایج بود. معماری این تپه های گنبدی شکل طی چند قرنِ بعد از میلاد نیز تکامل یافت و جای خود را به معماری گنبد و یا گنبذ بخشید . آخرین گنبد های نوع باستانی در ساری ، در عهد قاجار کاملاً ویران شد (همان سه گنبد معروف که شاید شمایل جدید تپه سه قلوی کَرِز که شما می شناسید بوده است ) مردم مسلمان ساری در عصر قاجار البته به دلیل آن که آن بنا ها اسلامی نبودند به حفظ و نگهداری آن ها توجهی چندان نشان ندادند و آن بنا ها با همه استحکامشان باقی نماند ند. سه گنبد معروف ساری را تاریخ نویسان مازندرانی از جمله مرعشی، مطابق اسطوره ها، محل دفن سلم و تور و ایرج ،فرزندان فریدون می دانند . آقای عبدی عزیزعلاقمندی وافر شما به تاریخ این دیار، مرا به نوشتن این مطلب، در این پُست ، تشویق کرده است ، موفق باشید .
سلام جناب مهندس کولاییان استاد ارجمند الزاما این تپه ها طبیعی بوده اما شکل دهی و ساخت آن به این شکل می تواند حتما کار دست بشر باشد انشاالله در خدمتیم روز جمعه ای جهت بازدید … با این اسم فرمودین ما در سنه کوه تپه ای داریم بنام \\\”دین کتی\\\” که در مسیر راه پیاده روی قدیمی سنه کوه به انجیلامن واقع است .
با درود به جنابعالی ، زارم و آرم و بعد چشمه علی و دامغان می بایستی مسیری باستانی و با اهمیت باشد . شب کلا که قبل از ساقندی کلا است ایستگاه بین راهی محسوب می شد و تا صد سال پیش زوار ساری – مشهد آنجا توقفی به قصد استراحت میداشتند . نام شب کلا معرف همین معناست . البته معنای شب در ترکیب آن، همان فارسی شب (مقابل روز ) نیست و با آن متفاوت است . خواستم از قسمت های پیرامونی زارم با شما حرفی گفته باشم و راجع به آن حوالی باز هم بشنوم . راستی در مورد دین کتی قدری بیشتر برای من بنویس. موفق باشید .
سلام جناب مهندس کولاییان استاد ارجمند مشابه تپه های دیهیمی زغال چال ما در سنه کوه تپه سه گانه ای را داریم که براساس صحت مطالب و نظر شما در پستی جداگانه ماهم به تفسیر و تشریح آنها پرداختیم لطفا مطالعه و از نظرات جامع خود قرین امتنان فرمایید.
با درود ، دوست عزیز موضوع این نوع پژوهش شما را ملزم می کند تا تامل بیشتری به خرج دهید . این تپه ها که نام می برید تا چه عمقی انباشته از خاک دستی است ؟ چند تپه باستانی موسوم به «دین» را در حوزه تجن می شناسید ؟
موفق باشید .
سلام آقای مهندس خسته نباشید واقعا کار شما قابل تحسین است وباید مردم این شهر به وجود افراد مسئولی مثل شما افتخار کنند که با تحقیقات و بازگش به سند های موجود هوییت واقیعی واقعی این شهر و مردمان آن را احیا ء می کنید و به نسل جوان معرفی می کنید . با عرض پوزش می خواستم بدونم معنی واژه گوگوری چیست که در روستای قرتیکلا چشمه ای قدیمی به نام گوگوری چشمه وجود دارد . متشکرم
با درود و تشکر از توجه شما ، من این چشمه را هنوز ندیده ام و از آن پیش از این مطلبی نشنیده ام . مرتعی هم در عباس آباد تنکابن موسوم به گوگله( gogole ) است . با توجه به تبدیل «ر » به «ل » و برعکس که در زبان محلی ما بسیار مکرر است ، این واژه که شما می گویید یعنی گوگوری شاید برابر و معادل با همان باشد . مراتع وسیعی در اطراف قورتیکلا در گذشته بود که همه امروز به باغات و مزارع بدل شده اند و چشمه ای نادر در آن جا می توانست آبشخوری با اهمیت باشد و دامداران که گاهی یک چشمه برایشان فوقالعاده با اهمیت بود در حفظ آن کوشا بوده اند . از طرفی در سنسکریت واژه گوگره gograha را داریم که از ترکیب go به معنای گاویا گوزن و graha به معنای گرفتن و دریافت نمودن است . معنای دقیق تر آن به غنیمت گرفتن گاو و گوزن است . شاید برایتان جالب باشد که ما هنوز این دو واژه را در گفتگوی روزمره مان تنها و یا در ترکیب به کار میبریم . اولی یعنیgo ()گاو) نیازی به توضیح ندارد و دومین در شکل \” گرنه \” سوم شحص مفرد از فعل گرفتن به زبان مازندرانی است.«گِرِنِه » برآمده از ترکیب graha و پسوند ana در زبان سنسکریت است که حاصل آن همان (گرنه ) به مازندرانی است . سگ گرنه ! ،برق گرنه ! معنای هر دو این اصطلاح را حتماً شما می دانید .موفق باشید .
با سلام و خدا قوت
در عکس دوم، محل عکاسی و قسمت جلوی تصویر که بخشی از روستا و باغ مرکبات و تپه کوچک را نشان می دهد در روستای زرین آباد علیا (بالا زرین وا) واقع شده است. ولی تپه پوشیده از جنگل در پشت تصویر که در مسیر جاده زرین آباد واقع است به نام روپشت (روپشت بند سر) که به سمت غرب به تپه اسبورز و از شرق به تپه منتهی به روستاهای ولاشد و اسبوکلا منهی می شود.
با سپاس فراوان
صمدی
۹۱/۸/۱۴
سلام آقای کولاییان خیلی تشکر می کنم از همت عالی شما در گردآوری و تدوین مطالب تاریخی و اجتماعی مازندران و طبرستان. با عرض پوزش، عکس دوم استفاده شده در مطلب (( چهل واژه مازندرانی و مطابقت آن ها با سنسکریت کد مطلب: ۲۴)) با نام تپه اسپرز، این تپه در روستای زرین آباد علیا (بالا زرین آباد) واقع شده است. می توانید بازدید نمایید. با تقدیم احترام صمدی از ساری
با درورد و تشکر از شما – در شرح تصویر به مطلب مورد نظر شما اشاره شده است . آیا اطلاق بالا و پایین به دنبال نام زرین وا منظور شما است یا تپه (کوه ) پوشیده از جنگل مد نظر است ؟. اگر دومی منظور شما است گفته شده کوه اسپرز و یا ادامه آن . این که کوه در منطقه زرین وا یا به قول شما بالا زرین وا است البته شکی نیست .
بنده از توضیح شما در مورد این واژه اینگونه برداشت نمودم که وجه تشابه آب گل آلود و مثالهایی برای rasa در سنسکریت \”حالت مایع \” باشد که گویا اشتباه متوجه شده ام.
از پاسخ شما متشکرم
با سلام خدمت شما استاد گرامی در مورد واژه ۱۸ (رش) به نظر بنده چون در کردی و تالشی این واژه به رنگ سیاه گفته می شود در گیلکی (ما و شما) مقصود رنگ قهوه ای کمرنگ می باشد نه حالت مایع ( \\\”رش ئ ورزه\\\” گاو نر شخم زن قهوه ای رنگی بوده که مورد علاقه کشاورزان بوده است
با سلام ، از توجه شما متشکرم و باید عرض کنم آن چه که شما نوشته اید با رنگ کره گاوی ذوب شده ( قبل از جوشیدن ) و با آب سیلابی کم رنگ شده ( قهوه یی کم رنگ ) تعارضی ندارد . نکته ای را هم که شما در مورد رنگ گاو پیش کشیده اید درست می دانم .
دوست عزیز اسمعیل : گُرد کلا و خُردکلا در سنسکریت به معنای زمین ورزش و یا میدان ورزشی است. تغییر صوت«گ » به «ق» و «د» به «ت » بسیار مکرر است . از روی قرائن ناحیه ای که قرتیکلا در آن واقع شده ناحیه ای مهم در مازندران باستان بوده است . در مقالات منشر شده از سوی این جانب اشارات متعددی را به این ناحیه ملاحظه خواهید نمود . موفق باشید . با تشکر
بسار عالی بود .در ضمن می خواستم بگم اگه میشه اطلاعاتی در مورد روستای قرتیکلا اگر در دست دارید در اختیار بزارید متشکرم