درویش علی کولاییان
مقدمه : از زبان شاعران و کاتبان و تاریخنگاران ایرانی از هند و هندوستان و همچنین ترکستان فراوان یاد می شود . در باره ترکستان پذیرفتنی است که این واژه نام کشوری خاص نبوده بلکه به منطقه ای وسیع از مرکز و شمال آسیا اطلاق می شده است . بخش ها و یا قسمت هایی متفاوت از همین منطقه است که توسط کاتبان و مورخان، ترکستان قلمداد شده است . اما در مورد هند و هندوستان ظاهراً وضع بدین گونه نبود و نیست و نام هند یا هندوستان برایمان همیشه اشاره به کشوری خاص بوده است . نکته این جا است که این تعبیر، در مواقعی کاملاً نادرست است و سبب برداشت های نا صحیح از بعضی گزارشات مهم تاریخی ، خاصه در مورد مازندران شده است . مقاله حاضر اشاره به همین مطلب است .
در کتاب بزرگ شاهنامه به دفعات بسیار به هند و هندوستان اشاره می شود . از آن میان مواردی را می توان یافت که بر خلاف ظاهر، مکان مورد اشاره نمی تواند ناحیه ای را شامل شود که گستره اش متعلق به شبه قاره هند است .۱– در بخش اسطوره یی شاهنامهبه دنیا آمدن زال و ناخشنودی سام از رنگ موی فرزندش ، داستان شگفت انگیز شاهنامه است . سام برای رهایی از شرمندگی و ننگ ، دست به کاری ناشایست می زند. به دستور او، نوزاد سپید موی را به کوه البرز می برند، در گوشه ای نهاده ، اورا ترک می کنند .از قضا نوزاد سپید موی را سیمرغ به آشیانه می برد و دست تقدیر، زال را نوجوانی برومند می سازد .
بفرمود پس تاش بر داشتند از آن بوم وبر دور بگذاشتند
یکی کوه بود نامش البرز کوه بخورشید نزدیک و دور از گروه
بدانجای سیمرغ را لانه بود که آن خانه از خلق بیگانه بود
نهادند برکوه و گشتند باز برآمد برین روزگاری دراز
بعد ها خاطره فرزند از یاد پدر نمی رود و سام شبی خواب می بیند ، سواری از راه می رسد ، مژده ای را به او می دهد
:
شبی از شبان داغ دل خفته بود زکار زمانه بر آشفته بود
چنان دید کز کشور هندوان یکی مرد بر تازی اسبی دوان
سواری سرافراز و گرد تمام فراز آمدی تا بنزدیک سام
ورا مژده دادی زفرزند اوی از آن برز شاخ برومند اوی
سام موبدان را فرا می حواند و شرح خوابش را می دهد و آن چه را که از کاروانیان نیز شنیده بود بازگو می کند . در پاسخ به او گفته می شود که امید به یافتن فرزند داشته باش و از جستجو برای یافتنش باز نایست .
نگر تا نگویی که او زنده نیست بیارای و بر جُستنش بر بایست
که یزدان کسی را که دارد نگاه زسرما و گرما نگردد تباه
سام بر آن می شود که در جستجوی زال به البرز کوه رود تا مگر فرزند را پیدا کند
.
بر آن بد که روز دگر پهلوان سوی کوه البرز پوید نوان
بجوید مگر باز یابد ورا بدل شادکامی فزاید ورا
چو شب تیره شد رای خواب آمدش کز اندیشه دل شتاب آیدش
چنان دید در خواب کز کوه هند درفشی برافراختندی بلند
پس از بیداری از خواب ، سام نریمان برای یافتن فرزند، بی درنگ به سوی همآن کوهسار ( البرز کوه یا کوه هندو ) می شتابد . یزدان پاک آرزوی سام را سر انجام با پاسخ گفتن به نیایش او بر آورده می کند و سیمرغ فرزند را به او باز می گرداند وداستان به پایان شیرین خود میرسد .
پرسش این است که تقارن «کوه هند »با «البرز کوه» و یا «کشورهندوان» در این داستان برای چیست ؟ همگان می دانند که البرز در شمال ایران و در مازندران واقع است . عده ای به این خیال که شاید البرز جایی دیگر هست از پاسخ گفتن به این سوال طفره می روند و دیده ام کسانی را که به دانش جغرافیای فردوسی ایراد گرفته اند !! . قبل از پرداختن به این پرسش چند روایت دیگر را نیز با رجوع به بخش ساسانیان شاهنامه مرور می کنیم .
۲- در بخش ساسانیان شاهنامه
بخش ساسانیان شاهنامه بخش تاریخی این کتاب بزرگ است. در این بخش ، از اسطوره و از افسانه کمتر نشان می توان گرفت .
در شاهنامه سه کشور روم ، چین و هند اصولاً موقعیتی خاص نسبت به ایران پیدا می کنند . این ها با ایران همسایه بوده ، در صلح و یا جنگ با ایران به سر می برند . گاهی ممکن است باجگزار ایران شوند و گاهی نیز غرامت از ایران طلب کنند .البته هند در این میان با دو دیگر متفاوت است و گویی همیشه باجگزار ایران بوده است .
طبق منابع معتبر زد و خورد ایرانیان با رومیان و گاهی هم با چینیان ، قبل از اسلام ،رویداد هایی واقعی و غیر قابل انکار است ، ولی در مورد امپراطوری بزرگ هند گویی چنین نیست .
در دوران تاریخی مورد نظر ( زمان ساسانیان ) و بر اساس منابع معتبر تاریخی، جنگی بین ایران و هند روی نداد و ایران و هندوستان باجگزار یکدیگر نبوده اند و اصولاً در عهد باستان، جز در عصر سلوکیان، این دو امپراطوری حتی همسایه یکدیگر نیز نبوده اند . جالب شاید این باشد که« قیصر» لقب فرمانروای روم و«خاقان» و« فغفور» فرمانروایان چین اند ولی از فرمانروای هند در بسیاری اوقات با همان لفظ«شاه »و گاهی هم با لقب «رای» یاد می شود .گذاشتن نام «شاه» بر فرمانروای هند ، در عهد باستان، چگونه توجیه می شود ؟
در شاهنامه و یا دیگر نوشته ها ، از شاهان هند یکی « دابشلم » است و یکی « شنگل ». این شاهان ،ظاهراً به دوران تاریخی ایران وهند تعلق دارند ، نام این دو شاه، چرا ، به چه دلیل هیچ انطباق با نام فرمانروایان یا فرماندهان و صاحب منصبان شناخته شده تاریخ هـنـد ندارند ؟ آیا جایز است همه آنچه که فردوسی نقل می کند و یا در کتاب های کهن آمده است را فقط افسانه بشمریم؟ شاید عده ای هم عنوان کنند که هند جایی دیگر، یا گوشه ای دیگر از جهان بوده است . اگر چنین است این ناحیه در کجا است ؟
۳- سفر کردن بهرام گور به هند
نقل شاهنامه این است که بهرام گور پنهانی در لباس فرستاده پادشاه ایران ، به هند سفر می کند . او به هند می رود تا نامه تهدید آمیز شاه ایران را به شاه هند ابلاغ کند .مساله فیمابین مناقشه بر سر باج سالیانه و پرداخت به موقع آن به ایران بوده است. شاه ایران به شنگل شاه هـند در نامه چنین خطاب می کند :
نیای تو ما را پرسـتـنـده بود پدر پیش شاهان ما بنده بود
کس از ما نبودست همداستان که دیر آمدی باژ هندوستان
در این پیغام موقعیت شاه هند و خاندان او نسبت به شاه ایران را می توان به روشنی دریافت .
۴- آمدن شطرنج به دربار انوشیروان
در عهد انوشیروان نیز، شاه هند رفتاری زیر دستانه با ایران دارد . شاهنامه از باج ، و از بار سیم و زر حرف می زند که شاه هند به همراه تخت و مهره های گران قیمت شطرنج، برای انوشیروان شاه ایران فرستاده است :
فراوان به بار اندرون سیم و زر چو از مشک و از عنبر و عود تر
زیاقوت و الماس و از تیغ هند همه تیغ هندی سراسر پرند
در جمع چیز های ارزشمند که شاه ایران دریافت می کند همانطور که گفتیم تخت شطرنج گران قیمتی نیز بوده است . فردوسی نقل می کند که رای هند این را با تقاضایی از سوی خود، به پیشگاه شاه ایران تقدیم می کند .تقاضای او این است که اگر شاه، بازی نغز شطرنج را در می یابد، دادن باج همانطور که بود ادامه خواهد داشت ولی اگر چنین نبود، شاه ایران به عنوان پاداش ،کشور هند را از دادن باج به ایران معاف کند .
گر این نغز بازی به جای آورند به دانندگان بر فزون آورند
هر آن ساو و باژی که فرمود شاه بخوبی فرستم بدان بارگاه
وگر نامداران ایران گروه از این دانش آیند یکسر ستوه
چو با دانش ما ندارند تاو نخواهند از این بوم و بر باژ و ساو
زیر دست بودن شاه هند نسبت به شاه ایران را حکایتی دیگر که خواهیم آورد باز هم مشخص تر می کند .
۵- کلیله و دمنه
شاهنامه نقل می کند که برزوی به هند سفر می کند تا به دستور انوشیروان گیاه اسرار آمیزی را به ایران بیاورد ،در این جستجو برزوی به جای آن گیاه ، ازوجود کتابی فوق العاده با اهمیت با خبر می شود . نام کتاب، کلیله و دمنه بوده است . بنا به روایت شاهنامه ،برزوی، کتاب را برای شاه ایران از رای هند طلب می کند . پاسخ رای این است که چنین خواستی از هیچکس پذیرفته نیست مگر شاه ایران که جان و تن مان نیز برای او است :
به برزوی گفت این کس از ما نجست نه اکنون نه از روزگار نخستولیکن جهاندار نوشیروان اگر تن بخواهد زما یا روان
نداریم از او باز چیزی که هست اگر سرفراز است اگر زیر دست۱
در قصه های شاهنامه این نکته همیشه پیدا است که فرمانروای هند در برابر شاه ایران دست زیر را دارد . رفتار او با ایران متفاوت با رفتار قیصر روم و خاقان چین است . حال آن که با نگاه به واقعیت های تاریخی کشور هند، هندی که جهان آن را می شناسد، چنین چیزی از ریشه نادرست و غیر قابل قبول جلوه می کند .
در فاصله قرن سوم تا ششم میلادی یعنی هم عصربا ساسانیان بویژه در عهد سلطنت بهرام گور، هـند بزرگترین قدرت امپراطوری جهان محسوب می شده است۲ . هـند آن زمان که دوران طلایی خود را سپری می کرد از ارتشی با پانصد هزار سرباز پیاده و پنجاه هزار سواره نظام و بیست هزار ارابه و ده هزار فیل و یک هزار و دویست کشتی جنگی بر خوردار بوده است . آسان گرفتن ارتش هند تا به آن اندازه برای چیست و ذهنیتِ نادرست کاتبان وشاعران ما از کجا آب می خورد ؟
پس از ظهور اسلام و بعد از فتوحات سلطان محمود ، بعضی مناطق جغرافیایی هند برای کاتبان ایرانی نام آشنامی شوند . نواحی مانند «قنوج »و« مولتان» و «کشمیر» و نظائر آن که شاهنامه یاد می کند .این ها را کاتبان پس از ظهور اسلام و بعد از فتوحات سلطان محمود غزنوی و بر اساس ذهنیت خودشان به پیکره داستان های تاریخی افزوده اند . این مناطق در عصر ساسانیان هرگز حوزه نفوذ ایران نبوده واین ها که باز گو می شوند انگاره های نادرست اند و کاتبان ایرانی به منظور تکمیل داستان به روایت ها افزوده می کنند . با وجود همه این ها ، آیا می شود که ما این قصه ها را یکسره نادرست بدانیم ؟
شواهد بیشماری در دسترس ما است و نشان می دهد هندی که کاتبان ایرانی از آن نقل می کنند ،در اصل ناحیه ای در شمال ایران بود ه است . این ناحیه در قرن ششم میلادی منحصر به بخشی کوچک از مازندران و یا طبرستان امروز بوده است . این قسمت از ایران، از زمان اسکندر تا آغاز حکومت انوشیروان، دارای حکومتی خود مختار و خراج گزار امپراطوری ایران محسوب می شده است . آخرین حکمران این ناحیه توسط کیوس برادر انوشیروان از حکومت خلع می شود و تمامی اعضای خاندان کهن او و مردمان زیادی از مازندران به قتل می رسند . اجداد این مردم در اصل مردمی هندو بوده اند . آن ها تمدن برنج و دامداری و شیوه پرورش گاو جنگلی را ضمن مهاجرت خود از هند به این دیار آورده اند و در قرون واپسین قبل از میلاد ، تمدن و فرهنگی تازه را به مردم ایران معرفی می کنند . به دلیل هندو بودن این مردم است که این ناحیه از ایران در دوره ای از تاریخ ایران ، کشور هندوان یا هندوستان نام گرفت۳.
در نسخ تاریخی معتبر از نام حاکمان آن ناحیه، تنها نام “جسنف” آمده است . سنسکریت جسنفjaiSNava ۴، به معنای فاتح و خورشید است .جسنف نامی است که به غلط آن را محرف “گشنسب” دانسته اند . خورشید که معنای جسنف است ، واژه ای پهلوی است، بعدها و حتی پس از ظهور اسلام، نام بعضی از حاکمان مازندران «خورشید » می شود . قابوس وشمگیر هم به حورشید« شمس المعالی » ملقب بوده است. علاوه بر این ها ، شاید که اسامی «شنگل »و«دابشلم » نیز در نوشته های تاریخی و در روایات کاتبان نام های شاهان مازندرانند . این نام ها در ارتباط با نام های شناخته شده در تاریخ هند دیده نمی شوند .
ب – ترجمه نصرالله منشی از کلیله– خاتمه مترجم
آن چه که نصرالله منشی در پایان ترجمه از کلیله اظهار می کند حائز اهمیت است . او چنین می گوید : « … بدین کتاب دابشلیم را که عرصه ی ملک او حصنی دو سه ویران و جنگلی پنج و شش پرخار بوده است.».
آن طور که نصرالله منشی اظهار می کند دابشلیم، شاه هند ، فقط صاحب چند بنای ویران و پنج یا شش جنگل پرخار بوده است . چنین توصیفی الیته غلو کاتبان از ناداری پادشاه هند و کوچک شمردن او در مقابل شاه ایران بوده است ، می تواند در اصل اشاره به شاه مازندران و اربابان جنگل در حوزه تجن باشد . در گذشته و از دیرباز و قبل از ملی شدن ، جنگل ها در حوزه تجن ، معمولاً به بخش های چند صد هکتاری، هر کدام با نام و هویتی خاص تقسیم می شدند .در آن ها، رمه های گاو متعلق به ارباب به چرا مشغول می شدند .شاخ و برگ اغلب درختان جنگلی منبع غذایی مهمی برای نوع گاو مرسوم درمازندران( گاو جنگلی ) محسوب می شدند
.
ج – تاریخ طبرستان و رویان و مازندران تالیف ظهیرالدین مرعشی
تنها در شاهنامه نیست که ستاندن باج از هندوستان در عهد ساسانیان به پیش کشیده می شود . به این روایت تاریخی هم که درمنبع معتبر « تاریخ طبرستان و رویان و مازندران» اثر سید ظهیرالدین مرعشی آمده است دقت می کنیم . مورخ در قرن نهم ه.ق. می زیسته است . این حکایت را او ظاهراً از روی نسخی قدیمی تر نقل می کند . می نویسد :
« کیوس مردم طبرستان جمع کرد بخراسان رفت و اهل خراسان را فراهم آورد با سپاه گران رو به خاقان نهاد و به اندک مدت او را منهزم گردانید و از آب (جیحون ) بگذرانید و خزائن و غنایم او را به تصرف در آورد از خویشان خود هوشنگ نام را به نیابت خود به خوارزم بنشاند و لشگر به قزوین برد و تا به نهر واله نواب و عمال خود بنشاند و خراج ترکستان و هندوستان بستاند و بطبرستان آمد .»( ص ۲۰۳)
به صحت این روایت اگر اعتماد کنیم ،آن چه مسلم است هندوستان در این حکایت ، آخرین جایی است که کیوس (برادر انوشیروان ) برای باج خواهی سری به آن جا می زند . این هندوستان کجا بوده است ؟ معین است که پاسخ ، «هندِ ایران » است . چرا که کیوس بعد از انجام ماموریتش در حوالی جیحون ، حرکتی رو به غرب دارد و بعد از «هندوستان ایران » ونه هندوستان اصلی به طبرستان می رسد و منظور از هندوستان در این جا ، ناگزیر ،همان مازندران باستانی است .
طبرستان آن زمان ، بخش غربی مازندران امروز و شامل آمل نیز بوده است. ضمناً ،هندوستان اصلی و تمامی ایالات متعلق به آن درعهد کیوس( اواسط قرن ششم میلادی )اصولاً دور از دسترس ارتش ایران بوده است .
نتیجه
بنا بر آن چه گفته شد نام هندوستان در روایات فوق که به عهد ساسانیان مربوط می شود ، اشاره به مازندران باستان است . مقالاتی متعدد به همین قلم ، اثبات این مطلب می کند که نشانه های باقیمانده در حوزه تجن ، اعم از کشاورزی و دامداری ، اصطلاحات زبانی حتی موسیقی و شعر، حکایت از سکونت مردمانی در گذشته می کند که به سنسکریت و یا زبانی نزدیک به آن سخن می گفتند. آن ها مهاجرین آریایی از شمال هند بوده اند و در عصر سلوکیان و اشکانیان به این دیار کوچـیـده اند . بزرگان و برهمنان در میان این مردم دِوَ یا همان دیو خطاب می شدند.
برهمنان نوشتن و خواندن را در انحصار خود داشتند . با اعمال قدرت اشکانیان بود که بعد ها این انحصار شکسته شد . حکایت معروف تعلیم خط به ایرانیان توسط دیوان، در واقع صورتی از همین ماجرا است .
با توجه به تحولات پیش آمده، می توان گمان برد که مازندران محل انتقال عناصری ارزشمند از تمدن هند به ایران شده است . این عناصر تنها به کلیله و دمنه و شطرنج محدود نبوده ، بلکه بسیاری از عناصر فرهنگی دیگر اعم از دانش کشاورزی و دامداری و دیگر رشته های علوم ، پزشکی ، ریاضیات و نجوم را نیز شامل می شد . دکتر منوچهر ستوده استاد برجسته تاریخ و ادبیات در یادداشت خود به نگارنده چنین می نویسد :
« …ابوریحان بیرونی از رصدخانه های هند استفاده کرده و کتب نجومی خود را نوشته است . بوعلی سینا از کتابخانه های هند استفاده کرده و کتاب قانون خود را نوشته است ما با هندی ها داد و ستد علمی داشته و داریم . این جریان در پرده ابهام مانده بود تا جنابعالی پرده از آن بر گرفتید … » ۵
بوعلی سینا و هم ابوریحان بیرونی و نظائر آن ها که البته کم نظیرند، مکاتب درخشانشان در شرق ایران و پیش از گشودن هند توسط سلطان محمود، بر پا بوده است . تردیدی نیست که برهمنان، در مازندران باستان سبب اشاعه دانش هندوان ، در بخش های شرقی ایران شده اند .
نشانه ها از حضور تاریخی برهمنان در مازندران با مطالعه و ریشه یابی نام اقوام مازندرانی متعلق به حوزه تجن به اثبات می رسد ، نوشته های پیشین نگارنده حاوی مطالبی قابل توجه در این زمینه است۶
در پایان دور از واقعیت نیست اگر بگوییم ، این یک اتفاق نیست که حکمای بزرگ ایران، عموماً در نیمه شرقی ایران تربیت یافـتـنـد و بالـیـدند . پایان
ساری زمستان ۱۳۹۱
پانویس :
۱- به روایت شاهنامه، کلیله از سوی شاه هند، فقط برای مطالعه در دسترس برزویه قرار می گیرد و برزویه به مدد حافظه بعد ها به روی کاغذ می آورد .
۲- en.wikipedia.org/wiki/Gupta_Empire
۳- اطلاق دریای هند به دریای مازندران در عهد باستان گاهی مطرح بوده است . کنت کورت مورخ یونانی عصر اسکندر از دریای مازندران چنین نقل می کند : بعضی جغرافیون عقیده داشته اند که این دریا ی هند است . (به نقل از تاریخ ایران باستان – حسن پیرنیا – ۱۳۸۶ –ص ۱۳۴۳)
۴- cologne Digital Sanskrit Lexicon
۵- یاد داشت استاد منوچهر ستوده خطاب به درویش علی کولاییان مورخه ۲۵ فروردین ۸۹ www. Kulaian .com
۶- معرفی بریمان ها و اندرام ها در روستاهای حوزه تجن . راجع به این مردم در کتاب های منتشره از سوی نگارنده مطالبی آمده است ( ۱- ساری و آغاز تمدن برنج در مازندران و گیلان -۱۳۸۵ – نشر شلفین.۲- مازندرانی و سنسکریت کلاسیک روایت واژه ها – ۱۳۸۷ – نشر چشمه ۳- نگاهی نو به تاریخ مازندران باستان -۱۳۹۰ – نشر گیلکان)
منابع
- شاهنامه فردوسی – چاپ امیر کبیر
- تاریخ طبرستان و رویان و مازندران – سید ظهیرالدین مرعشی به اهتمام برنهارد دارن –چاپ دیبا ۱۳۶۳ –
- کلیله و دمنه ابوالمعالی نصرالله منشی –تصحیح مجتبی مینوی-
- تاریخ ایران باستان- حسن پیرنیا
نظرات:
سید میر : شنبه , ۱۳۹۴/۰۲/۲۶
سلام مقاله جالبی بود یه سوال؟براستی تپوری ها چه قومی بودن ایا ما تو صحبت کردنامون واژه تپوری یا همون تبری داریم؟تاپور اسم هندی میتونه باشه تاپورستان؟؟؟
کولاییان ،
با سلام ،این واژه و مشتقات آن مثل تبرستان یا طبرستان بیشتر در مکتوبات ایرانیان فلات نشین و از زبان آنان و مکتوبات عربی است و در زبان محلی چندان به کار نمی رفت .
2 پاسخ
سلام مقاله جالبی بود یه سوال؟براستی تپوری ها چه قومی بودن ایا ما تو صحبت کردنامون واژه تپوری یا همون تبری داریم؟تاپور اسم هندی میتونه باشه تاپورستان؟؟؟
با سلام ،این واژه و مشتقات آن مثل تبرستان یا طبرستان بیشتر در مکتوبات ایرانیان فلات نشین و از زبان آنان و مکتوبات عربی است و در زبان محلی چندان به کار نمی رفت .