تعداد بازدید : 307 بار

کیکاوس یا کیوس شاهزاده ساسانی (اسطوره یا تاریخ ؟)

در شاهنامه فردوسی داستانی از غارت مازندران به توسط پادشاه کیانی ـ کیکاوس ـ آمده است۱ . این داستان شرح وقایعی  است  که با دیگر سرگذشت های حماسی، تفاوتی سوال برانگیز دارد . در عکس العمل رستم به اعتراض دشت بان مازندرانی که اسب رها شده (رخش)به کشت مردم زیان رسانده است ،می بینیم پهلوان شاهنامه در واکنشی سخت ، گوش دشت بان را که از قضا رستم را نمی شناسد و از هویتش بی خبر است ، از جای می کند . پیدا است چنین رفتار از سوی پهلوان ، به محتوای حماسی داستان لطمه می زند و همیشه این خشونت نا بجا، مورد سوال خوانندگان شاهنامه نیز بوده است.

نکته ای را که پیش کشیدیم و سایر نکته ها که به دنبال خواهیم آورد بیانگراین مطلب است که گشودن مازندران یا همان ماجرای آمدن کیکاوس به مازندران نه اسطوره ای حماسی بلکه نقل یک حکایت تلخ تاریخی است . به واقع حکیم طوس ، به ماجرایی که پانصد سال جلو تر از زمان خودش اتفاق افتاده است رنگی حماسی می بخشد . اما ، با همه شکوه سخنش  ، داستان آمدن کیکاوس به مازندران حماسه ای با شکوه نیست۲ . این گمان با ما است که فردوسی از زمان و دوره تاریخی اصل ماجرا بی خبر است و شاهزاده ساسانی یعنی کیوس (کاوس) را کیکاوس پنداشته است . کیوس یا کاوس، همان شاهزاده جاه طلب است که در کسب مقام پادشاهی نا شکیبا است ولی پس از مرگ پدر ، برادر کوچک تر یعنی انوشیروان پادشاه ایران می شود و در این راه دست به اعدام برادر بزرگتر و مدعی سلطنت خود یعنی کیوس می زند . کیوس قبل از مرگ و زمانی که پدرش قباد زنده بود، به طمع ثروت و اعمال قدرت ، مرتکب تجاوزی خونین به سرزمین مازندران می شود .آن چه را که خواهیم آورد در ارتباط با همین مطلب است:

اول ، داستان آمدن کاوس کیانی به مازندران و اسطوره دیو سفید از زبان شاهنامه حکیم ابوالقاسم فردوسی .

دوم، آگاهی از منشا زبانی و قومی مردم مازندران و تاریخ آغاز سکونت آن ها در مازندران که طی چند سال اخیر موضوع پژوهش نگارنده بوده و به طرح موضوعاتی تازه نیز منجر شده است . بخش هایی مهم از نتایج این تحقیق ، در قالب مقالات و یا کتاب منتشر شده یا در دست انتشاراست۷.

 

سوم ، اطلاعات تاریخی مربوط به آمدن کیوس شاهزاده ساسانی به مازندران و اتفاقی که همزمان با آن روی می دهد یعنی انقراض سلسله ای از حکمرانان محلی پس از چندین صد سال درمازندران که ماجرای بدون شرح آن در نسخ تاریخی مازندران و ایران به تکرار آمده است .

آمدن کی کاووس به مازندران از زبان شاهنامه
۳
فردوسی زمانی که داستان کی کاوس را آغاز می کند اشاره به بزمی شاهانه در حضور کاوس دارد .
رامشگری مازندرانی از راه می رسد و خواستار هنرنمایی برای پادشاه میشود :
چو رامشگری دیو زی پرده دار                         بیامـد   که خـواهـد بر شاه بار

پیداست که دیو نشان قومیت رامشگر مازندرانی است و هم او است که از زبان پرده دار به شاه اینگونه معرفی می شود :

بگفتا که رامشگری بر در است                           ابا بربط و نغز رامشگر است

شاه، رامشگر مازندرانی را به حضور می خواهد و در کنار باقی نوازندگان به او اجازه هنرنمایی می دهد . رامشگردر آوازی که می خواند از زیبایی مازندران و نکو بختی مردم آن یاد می کند و شاه با شنیدن آواز او به فکر طمعی سنگین می افتد :

چو کاووس بشنید از اواین سخن                          یکی تازه انـدیـشه افکنـد بن

دل رزمـجــویش ببسـت انــدر آن                      که لشکر کشد سوی مازندران

کاووس با علنی ساختن تمایل خود به غارت مازندران همه مردان حاضر در بزم را شگفت زده می کند تا آن جا که  بزرگان دربار از رای او پریشان می شوند
.
سخن چون به گوش بزرگان رسید                  از ایشان کس این رای فرخ ندید

نشســتند و گفــتند با یکــدگـــر                    که از بخت ما را چه آمد به سـر

خردمند ترینشان نیز به کاووس چنین نصیحت می کند :

زتو پیش تـر پادشـه بوده انــد                                      که ایــن راه هرگز نپیموده اند                       ا

همایون نداردکس آن جاشدن                  وزایدر کــنـون رای رفـتـن زدن

سپه را بر آن سو نباید کشید                  زشاهان کس این رای هرگز ندید

با وجود پند های بسیار، کاووس از رای خود بر نمی گردد و لشگر به سوی مازندران می کشد . او چون مهمانی ناخوانده به آن جا میرود وحتی از دادن پیغام هم به شاه مازندران طفره می رود:

نخواهم که در پیش آن مرزبان                        به پیغام نامــه گشایم زبــان

همی رفت کاووس لشکر فروز                     بزد گاه بر پیش کوه اســپروز

به جایی که پنهان شود آفتاب                   بدان  جایگه ساخت آرام و خواب

کاوس با اردو زدن در کنار کوه اسپروز، پس از می گساری دو هزار نفر را گزین می کند و به سر کرده آنان دستور می دهد به محل و مردم آن جا یورش برند و به پیر و جوان و زن و مرد و کودک رحم نکنند
.

بشــد تا در شهــر مازنــدران                         ببارید شمشیر و گرز گران

زن و کـودک و مــرد بــا دســتـوار                   نیافـت از سر تیــغ او زیـنـهار

همی کرد غارت همی سوخت شهر                       بپالــود بر جای تریاک زهــر

می بینیم کشتار بی رحمانه زن و کودک و پیران سالخورده ای که با عصا راه می روند به دست کسانی است که رستم بزرگترین حامی آن ها است . در هیچ جای دیگر شاهنامه خشونتی شبیه آن روی نمی دهد و چنین رویدادی البته داستان را از محتوای حماسی آن تهی می کند . این ترکتازی در جایی اتفاق می افتدکه فردوسی آن را چنین توصیف می کند      :

به هر جای گنجی پراکنده زر                         به یــک جای دینار ســرخ گهر

یکی چون بهشت برین شهر دید                       پر از خــرمـی بر درش بـهـر دید

بی اندازه گرد اندرش چار پای                       بهشت است گفتی همیدون به جای

کاوس و سپاهیان او حریصانه به غارت و زور گویی خود ادامه می دهند تا اینکه سران مازندرانی به فکر دفع کاوس می افتند .

چو یک هفته بگذشت ایرانیان                  زغارت گـشـادنــد یکـسر مــیان

خبر شد سـوی شاه مازنــدران                  دلش گشت پر درد سر شد گران

گروهی از مردم مازندران به دستور شاه مازندران و به فرماندهی مردی با لقب سپید دیو (احتمالاً نامی که برای متجاوزین چون سپید دیو۱۳معنی می شده است . ) با کاوس به مقابله بر می خیزند وپس از چند روز تمامی قوای کاوس و سر انجام خود او نیز دست گیر و به زندان سپرده می شوند
.

به سختی چو یک هفته اندر کشید                   بدیده زایــرانیان کس نــدیــد

به هشــتم بـه غریــد دیــو سـپـیـد             که ای شاه بی بــر به کـردار بید

هــمی بــرتــری را بــیـاراســتـی                 چــراگاه مازنـــدران خواستی

چــو با تاج و با تخت نشکیــفـتی                خــرد را بدینــگونه بـفریفتی ۴

سردار مازندرانی پس از دستگیری کاوس و یاران او گنج های متعلق به آنان را نیز به سرداری دیگر می سپارد تا به شاه مازندران تحویل دهد .

سپرد آنچ دید از کران تا کران                  به ارژنگ سالار مازندران

سردار مازندرانی، سپید دیو ، دلیل نکشتن کاوس را در نامه به شاه مازندران چنین توجیه می کند :

بکشتن نکردم برو بر نهیب                     بدان تا بداند فراز و نشیب

کاوس با دیدن اوضاع پیش آمده خبر دستگیریش را به اطلاع یاران خود در بیرون از مرز های مازندران می رساند . مطابق شاهنامه، رستم وارد مازندران می شود و پس از شرح جند رویداد ، نبرد رستم با دیو سپید از زبان فردوسی نقل می شود . رستم اگر چه در مازندران از هفت خوان مربوط به خود عبور می کند ولی رستمی در مرتبه و شان رستم شاهنامه نیست. پیش تر گفته ایم که او به مازندران سفر می کند در میان راه اسبش را در کشت گاه مردم رها می سازد و با بی رحمی گوش دشت بان را زمانی که زبان اعتراض به او باز می کند از جای می کند. به دنبال این ماجرا است که پهلوان شاهنامه با کمک و جاسوسی یک مازندرانی به جایگاه دیو سفید و ارژنگ دیو می رسد و دست به کشتن آن ها ، آن هم به شیوه ای که امروز ترور شناخته می شود ،  می زند . چرا که در مورد هر دو نفر رستم غافلگیرانه حریفان بدون سلاح خود را به قتل می رساند . با به قتل رسیدن این دو تن از سران مازندران یعنی دیو سفید و ارژنگ دیو ،شاه کاوس و همراهان او نیز در خلال این عملیات به دست رستم از بند رها می شوند، سپس رستم در مقام پیک و نامه رسان بگونه ای ناشناس وبی گفتن نام ، پیام دوم کاوس  را به دست شاه مازندران می دهد(کاوس در نامه اول که پهلوانی دیگر آن را به دست شاه مازندران می رساند از او می خواهد که خواسته هایش را بپذیرد ولی از شاه مازندران پاسخی مثبت دریافت نمی کند ) . رستم با رسیدن به دربار شاه مازندران پس از نمایش پهلوانی ها ، مثلاٌاز جای کندن یک درخت و یا چنگ و پنجه انداختن با پهلوانان مازندرانی و چیره شدن بر آنان وبعد از تحویل نامه به دست شاه مازندران از او این سوال را می شنود : آیا تو همان رستمی ؟

از آن پس بدو گفت رستم تویی               که داری بر و بازوی پهلوی

.

رستم نه تنها هویتش را انکار می کند بلکه با لاف زدن چنین رجز می خواند :

چنین داد پاسخ که من چاکرم          اگر چاکری را خود اندر خورم

کجا او بود من نیایــم بــکار          که او پهلوانست و گرد و سوار

می بینیم که داستان پهلوانی رستم دراین جا از شان یک حماسه با شکوه دور می شود .بی گمان نوشته های مورد استناد فردوسی این مطالب را با خود داشته، استاد طوس هم از آن چشم نپوشیده است .

مطابق حکایت شاهنامه ، شاه مازندران با خواندن نامه از سوی کاوس مجدداٌ خواسته های او را نمی پذیرد و از تهدیدات رستم نیز هراسی به دل راه نمی دهد و به رستم می گوید :

بگویش که سالار ایران تـویی             اگر چـه دل و چنـگ شــیران تویی

مرا بیهده خواندن پیش خویش                 نه رسـم کـیـان بـد نه آیــیـن پــیش

از کلام و شعر پیدا است که کاوس سنتی کهن یعنی حرمت دیوان مازندران را زیر پا گذاشته است و فردوسی در ادامه نقل می کند که به هنگام خدا حافظی خلعتی از سوی شاه مازندران به فرستاده شاه ایران پیش کش می شود ولی او نمی پذیرد .
رستم با اطلاعاتی که در مقام یک فرمانده نظامی از اوضاع حریف مقابل در این آمد و شد و از نزدیک کسب می کند به نزد کاوس باز می گردد و جنگ کاوس به کمک رستم با شاه مازندران به شکست مازندرانیان می انجامد و شاه مازندران را پس از اسارت به نزد کاوس می آورند :

برویش نگه کرد کاوس شاه               ندیدش سزاوار تخت و کلاه

بدژخیم فرمود تا تیغ تیز             بگیرد کند تنــش را ریـز ریـز

به این ترتیب کاوس به هدفی که داشت می رسد و به طمع سنگین خود جامه عمل می پوشاند و دستور مصادره تمامی اموال حکومت مازندران را صادر می کند :

به لشکر گهش کس فرستاد زود                          بفرمود تا خواسته هرچ بودزگـنــج و ز تــخــت و زدر وگهــر                        زاسپ و سلیح و کلاه و کمر

نهادند هرجای چون کوه  کوه                      برفتند لشکر هـمـه هم گروه

زدیوان هرآن کس که بد ناسپاس                            وز ایشان دل انجمن پــر هراس

بــفــرمودشان تا بریــدنــد سر                            فکندند جایی که بد رهگذر

می بینیم خاندان حاکم در مازندران همگی قتل عام می شوند و به قول فردوسی گماشته ای از سوی رستم که دیگر لقب دیو ندارد به فرمانروایی می رسد . واژه دیو در مازندران به جه معنی و متعلق به کدام زبان و آیین بوده است ؟

زبان مردم مازندران و منشا قومی این مردم
وجود واژگان و نام های فراوان محلی و فرهنگ کشت برنج و ابزار کشاورزی و شبکه های آبیاری و اصطلاحات دامداری و حتی نوع گاو و بعضی اصطلاحات به جا مانده از اعتقادات در بین مردم که از گذشته ای دور باقی مانده است ، حکایت از مردمی می کند که ابتدا به زبان سنسکریت کلاسیک و یا زبانی نزدیک به آن سخن می گفته اند . یادگارهای زبانی به جامانده نشان می دهد به احتمال فراوان این مردم در اوج شکوفایی تمدن هند باستان ، یعنی زمانی که هند بزرگترین و ثروتمند ترین پادشاهی جهان بوده است و در اوج توسعه روابط استثنایی این کشور با ایران و در زمان سلوکیان به مازندران کوچانده می شوند . هدف از این کار استفاده از اراضی دست نخورده جلگه ای و رودبارهای جاری برای کشت محصول با ارزش برنج و همچنین پرورش دام بوده است . گاوهای جنگلی مازندران و گیلان که تا کنون نیز بعضی دامداران سنتی به پرورش آن مشغولند یادگار آن زمان است۷ . شاید برای تامین امنیت مردم مهاجر است که قوم عقب مانده و فقیر مارد یا آمارد به توسط فرمانروایان اشکانی که خود در اطاعت سلوکیان بوده اند در جنگی چند ساله از مازندران به بیرون رانده می شوند . ۵
مردم کوچانده از هند که به احتمال، کم تعداد نیز بوده اند۶ به منطقه ای هدایت می شوند که این منطقه متعلق به بخشی از سر زمین مازندران امروز است . منطقه یاد شده در آن زمان به پایتخت اولیه سلوکیان و اشکانیان یعنی هکاتوم پیلوس(دامغان) نزدیک ودر عین حال منطقه ای پر باران و جلگه ای بود و برای آبیاری نیز از رود تجن و سر شاخه های آن بر خوردار بوده است۷ . مردم تازه وارد بر اساس واقعیت تاریخی مربوط به هند دارای فرهنگی پیشرفته (دارای خط و حتی دستور زبان) و به احتمال زیاد هندو مذهب بوده اند . آن ها در امنیتی که اشکانیان برایشان فراهم می کنند به پرورش نوعی ویژه از دام و کشت غله ارزشمند برنج که حتی به عنوان دارو به دور دست ها در غرب و تا یونان و مصر صادر می شده است مشغول می شوند . آن هادر کمتر از چند قرن بر ناحیه وسیعی از ارتفاعات و نیز بر پهنه ای وسیع از جلگه ، یعنی از حدود شرقی ساری تا ساحل شرقی هراز تسلط پیدا می کنند . قدر مسلم برنج در افزایش سریع جمعیت این مردم تاثیر جدی داشته و در طول زمان می بایستی انتظار داشت که منطقه نفوذ فرهنگی و سیاسی آن ها نیزگسترده تر شده به تدریج به یک نیروی قدرتمند محلی بدل شوند . بر اساس نوشته های تاریخی سلسله فرمانروایان این مردم از زمان سلوکیان بر سر کار آمدند و تا ظهور اردشیر بابکان و حتی پس از او نیز به گونه ای خود مختار به حکومت خود ادامه می دهند ولی سر انجام حدود نود سال پیش از هجرت پیامبر اسلام ، با تجاوز خشن و طمع کارانه کیوس یا کاوس ، فرزند بزرگتر فباد، برادر نوشیروان ، سلسله حاکمان محلی و مستقل دیو در مازندران به پایان راه خود می رسد .از اسامی فرمانروایان محلی که از زمان یونانیان تا آمدن کیوس شاهزاده ساسانی به مازندران بر منطقه و احتمالاٌ نواحی اطراف آن حکومت داشته اند تنها یک نام در تاریخ باقی مانده است . این نام جسنف۸ است که نامه معروف تنسر، هیربدان هیربد اردشیر بابکان خطاب به او است۹. شاید به این دلیل که در میان نام های ایرانی چنین نامی (جسنف) نبوده ویا نیست تا کنون پژوهشگران ومفسرین ما نام او را ، معرب نام هایی چون گشنسف و یا گشنسب و نظایر آن دانسته اند و جالب اینجا است که حتی ذره ای این احتمال را جایز ندیده اند ،این نام ممکن است پهلوی و یا اوستایی نباشد .
نام جسنف به واژه سنسکریت کلاسیک jaiSNava که معنای اول آن فاتح و پیروزمند است بسیار نزدیک و حتی با آن منطبق است . این واژه در معنای ثانویه به معنای خورشید است ، یعنی نام و لقبی که فرمانروایان مازندرانی در بسیاری موارد ملقب به آن بوده اند.

موارد مشابه دیگری هم می توان نشان داد که به اصرار برای واژه های کهن مازندرانی چون باکالیجار اجزا فارسی و یا عربی درست کرده تا به معنای آن دست پیدا کنند و به ذهنشان خطور نکرده است که این واژه بر خلاف تصور پهلوی و یا اوستایی و یا فارسی و یا عربی نیست بلکه در زبان کهن مازندرانی و در جمع واژه های سنسکریت معنای آن پیدا می شود . این نادیده گرفتن ها از کجا سرچشمه گرفته است ؟

آمدن کیوس شاهزاده ساسانی به مازندراناز عجیب ترین چشم پوشی ها در تاریخ شاید این باشد که تمامی نوشته های مورخین محلی و دیگر تاریخ نویسان ایرانی راجع به انقراض حکومت مستقل در مازندران، در قرن ششم میلادی ، شامل این مطلب نیست که استیلای شاهزاده ساسانی ـ کیوس ـ بر مازندران با کدام حادثه همراه بوده است. سلسله ای چندین صد ساله پایان میگیرد شخصی خون ریز بر مسند کار می نشیند بی هیچ گزارشی از برخوردی و یا نزاعی که به احتمال بسیار بر سر این کار در گرفته است .

باور کردنی نیست خاندانی ریشه دار از جایگاه تاریخی خود این چنین بی سر و صدا به زیر کشیده می شود و کوچک ترین صدای مخالف در جایی ثبت نشود . جایی که همه می دانند شخصی جاه طلب که به پادشاهی برادرش با حسادت نگاه می کند و سرانجام نیز به دست برادر عادل خود !! به مجازات مرگ می رسد ، عامل این کار بوده است .

نام کیوس در پهلوی به لفظ کائوس و یا کاووس نزدیک است . در بعضی متون فارسی نیز عیناٌ کاوس آمده است . او است که ادعای پادشاهی ایران را درسردارد و ظاهرا در مقام شاهزاده ایران و فرزند ارشد قباد ساسانی، قدم به ولایت مازندران می گذارد . حاکمان خودمختار محلی مازندران در چشم کیوس مرزبانانی بیش نبودند ، قراین نشان می دهد او و ارتش او با استفاده از فرصت به طمع تصاحب ثروت مردم مازندران دست به توطئه می زنند و به قتل و غارت مشغول می شوند . شاید او و ارتش او ابتدا مهار می شوند ولی با کمک امکاناتی که از بیرون می رسد به هدف خود می رسند و سر انجام نیز بزرگان محلی را از دم تیغ عبور می دهند.

کیوس و فتح نامه نویسان او در آن چه که انتشار می دهند از بار منفی واژه دیو، در آیین ایرانیان سود میبرند و آن را با خرافه هایی که معمولاً ادیان دیگر پیرامون ادیان رقیب بافته اند در هم می آمیزند . و بدینگونه بزرگان جلگه نشین مازندران را ،که در زبان محلی خود با لقب احترام آمیز دیو(deva )خطاب می شدند ، پلید و شایسته کیفر نشان می دهند. آن ها به واقع هیچ بهانه و هیچ مستمسک دیگری برای تجاوز و قتل و غارت خود پیدا نمی کنند . قدر مسلم بهانه های آیینی توجیه خشونت کاوس می شود . فتح نامه۱۰ ها و یا فیروزی نامه ها ، معمولاٌ فاتحینی از قماش او به اطراف می فرستادند و احتمالاً نسخه ای از همان فیروزی نامه است که مبنای سندی می شود و فردوسی بزرگ توجه خود را به آن معطوف می کند .به شهادت تاریخ ، شرق ایران و خراسان سال ها جولانگاه کیوس و منطقه نفوذ او بوده است .

نکته اینجا است که شاید  فردوسی ما گمان می کند ، آن سند متعلق به کاوسی دیگر یعنی کاوس کیانی است . غافل از آن که  آن سند ، فیروزی نامه کیوس و یاهمان کاوس ساسانی و سردار او رستم  است که پیروزی خود را  به گوش مردم ایران به ویژه خراسان می رسانند. همزمانی این ماجرا با غروب عصر طلایی امپراطوری گوپتا در هند، در اواسط قرن ششم میلادی ، قابل تامل است . ضعف و زوال روابط تجاری کشور هند با روم (امپراطوری روم هم در این زمان دستخوش بحران های عظیم داخلی بوده است ) و به تبع آن کاسته شدن از آمد و شد بازرگانان در آن عصر ، می تواند تاثیر زیادی در شکل گیری این ماجرا داشته باشد . دامغان شهر با اهمیت آن زمان نزدیک به مرکز مازندران و بازار اقتصادی حاکمان مازندران بود و در فاصله بین دو کشور بزرگ هند و روم واقع می شد و به لحاظ تجاری در حساس ترین
موقعیت ارتباطی قرار می گرفت .

باجی کلان که احتمالاً از سوی مردم مازندران در آن زمان پرداخت می شد ، همیشه در سایه رونق تجارت روم و هند میسر می شد و در سایه این امکان بود که خودمختاری مردم منطقه فراهم می شد، نبود این امکان، می توانست انگیزه وقوع تجاوزی بی رحمانه از سوی حکومت مرکزی باشد . این تجاوز بی رحمانه دیدیم که اتفاق افتاد.

پس از ظهور اسلام و زمانی که مسلمانان حکومت داشته اند نیز می بینیم بسیاری از سلاطین ایران چون مسعود غزنوی برای مطالبه خراج بیش از حد تحمل و امیر تیمور هم در ظاهر به بهانه مذهب ، مازندران را به خاک و خون می کشند . بدون شک قحطی های دوره ای که از خصوصیات اقلیمی فلات ایران است همیشه انگیزه نیرومندی برای حاکمان فلات نشین ایران در غارت مازندران بوده است ۱۴ . فردوسی وضعیت خشکسالی در ایران را در عصر قباد ساسانی که احتمالاً تا زمان  تجاوز کیوس به مازندران نیز ادامه داشته است ،اینگونه یاد می کند :

زخشکی خورش تنگ شد در جهان        مـیـان کـهـان و مـیـان مهان
زروی هــوا ابــر شــد ناپـــدیــــد       به ایران کسی برف و باران ندید

می بینیم که قحطی دوران ساسانی به کشتار مازندرانیان و غارت اموالشان منجر می شود . جالب توجه این است که بر اساس نشانی هایی که شاهنامه می دهد و ادله ای دیگر که به آن اشاره خواهیم نمود در این تهاجم مانند دفعات دیگر که قرن ها بعد به توسط امثال مسعود غزنوی و امیر تیمور اتفاق می افتد مسیر حرکت ارتش مهاجم از راه گرگان به مازندران بوده و از طریق راه کناره صورت  گرفته است.

نتیجه :با توجه به نکاتی که آورده ایم و با رجوع به شاهنامه متوجه می شویم که فردوسی بزرگ به احتمال فقط کاوس کیانی فرزند قباد را می شناسد و از سرگذشت تاریخی کاوسی دیگر( یعنی کیوس) فرزند بزرگتر شاه قباد ساسانی که هویت تاریخی او قابل تردید نیست بی خبر مانده است . فردوسی طوسی زمانی که به داستانی کهن با نام کاوس بر می خورد بی توجه به آن که او کدام کاوس و فرزند کدامین قباد است ، آن سر گذشت را به سرگذشت کاوس فرزند قباد کیانی پیوند می زند. قریب ده هزار بیت از شاهنامه مربوط به دوران کاووس کیانی و شرح سرگذشت های مربوط به او است . به احتمالی ضعیف فردوسی بنا به مقتضیاتی به عمد اینگونه عمل کرده است۱۱ یعنی تجاوز بی رحمانه کیوس را نه در شرح ساسانیان بلکه در ابتدای بخشی طولانی از سرگذشت کیانیان جای داده است . همانطور که گفتیم  شاید که او سرگذشت کیوس را سرگذشت کاوس کیانی می پندارد و متن سندی که از چشم  دستگاه سانسورساسانی  پنهان مانده بود را چندین قرن پس از انوشیروان به داستان کاوس کیانی پیوند می زند .

جابجایی و یا پیش و پس شدن فاحش بعضی موضوعات در شاهنامه و حتی متون اوستا و رعایت نشدن توالی زمانی ، مطلبی دور از ذهن نیست ، چرا که مواردی از این دست مورد تایید و توجه بزرگانی چون مرحوم پیرنیا و مستشرقینی چون دارمستتر بوده است .

بدین ترتیب شاهنامه فردوسی ، شرح واقعه ای خونین و تاریخی و در عین حال فراموش شده را به ما باز می گرداند. این داستان واقعاً تاریخی است اگر چه در شمایل اسطوره ، سر گذشتی واقعی است، متعلق به مازندران و در نود و چند سال پیش از هجرت این اتفاق روی داده است . واقعه ای خونین که حتی چندین صد سال بعد شاید نوادگان حکومتگر کاوس در مازندران چون آل باوند و آل زیار بر ملا شدن آن را به لحاظ سیاسی به زیان خود دانسته ، مایل به افشای آن نبوده، احتمالاً در سانسور آن نیز بسیار کوشیده اند .

امید است این ماجرا ی مهم تاریخی مورد توجه دقیق پژوهشگران و علاقمندان تاریخ باشد

چند نکته در حاشیه
بسیاری ازنام های مربوط به مازندران و اشخاصی که متعلق به آن جا بوده اند می تواند تا حدود زیادی واقعی تصور شوند . مثلاً نام اسپروز که نام یک کوه در شاهنامه است ، با نام اسـپرز ، کوهی در چندکیلومتری شرق و نزدیک ساری  ، منطبق است . جاده قدیم _ گرگان از نزدیکی و یا دامنه این کوه عبور می کند ضمن این که در سمت و جانب شمالی جاده دشتی است که تا دریا ادامه دارد .
واژه اسـِپرِز می تواند به واژه سنسکریت spRz به معنای تماس یا محل برقراری تماس مستقیم و یا دست یافت و نفوذ مربوط باشد .حرف صدا دار R بطور معمول می تواند شبیه (رِ) مکسور یا با توجه به حرف لبیال پیش از خود p وبر اساس قاعده ای در زبان سنسکریت شبیه (رُ) مضموم تلفظ شود . بر طبق عادت مردم امروز مازندران می دانیم در بسیاری موارد ضمه به کسره بدل می شود ومثلاً اسپروز را اسپرز تلفظ می کنند .
در شمال کوه اسپرز و در امتداد شش کیلومتر به خط مستقیم نام دو محل دیگر در درون دشت جلب توجه می کند . اولی هـولا(hi velA) و دومی گلما(gulma )است . اولی به لفظ سنسکریت به معنای سر حد و مرز است . در سنسکریت velAبه معنای سرحد و hi (هه)برای تاکید است این می تواند اشاره به حساس ترین قسمت مرز در شمال شرقی متصرفات دیوان مازندران باشد . شایدعبور و مرور و یا در حقیقت مرز بازرگانی آن ها از همین ناحیه بوده است .
واژه گلما(gulma ) نیز در لفظ سنسکریت به معنای واحد نظامی(پادگان) است . ولا شد هم روستایی در شرق هولا و در فاصله ی چند کیلو متری آن است و در سنسکریت ولا شد velA siddha به معنای انتهای نوار مرزی است .
ارتباط معنی دار نقاط فوق الذکر مبین محدوده ای مرزی و در عین حال بسیار مهم در ناحیه بوده است . به ویژه محلی با نام سِمِسکَنده که احتمالاً با واژه سنسکریت سَماسکَنه(samAskanna ) مطابق است و معنای آن ضمیمه شده و یا الحاقی است ،درست واقع در شرق هه ولا است . در مورد سمسکنده باید گفت این امکان وجود دارد که برای ایجاد یک کشتزار وسیع برنج در محل، رجال مازندرانی از همسایه شرقی (گرگان ؟) آن را دریافت نموده و با ایجاد نهر و برداشت از آب تجن منطقه وسیعی را برای کشت برنج مهیا نموده اند و امروزه نیز از برنجستان های معروف اطراف ساری است ، همانطور که گفتیم این وضعیت روی هم رفته موید وجود سامان و یا مرزی رسمی در گذشته ای دور ، در محدوده مورد نظر است. شواهد نشان می دهد که همسایه شرقی بیشتر به حفظ پردیسان شکار و هدایت انواع گله های گوزن علاقمند بوده است .(به این مطلب نگارنده در مقاله “گاوهای بومی مازندران و گیلان از چه زمان بومی این دیار شده اند ” و برای درج در گیلان نامه منظور شده ، اشاره نموده است .) . به این ترتیب اردو زدن سپاه کاوس در کنار کوه اسپرز آن طور که شاهنامه نقل می کند برایمان قابل توجیه می شود .
همچنین نام “سپید دیو” که با نام صاحب منصبی واقعی نظیر اسپه دیو مطابقت پیدا می کند .او می تواند اسپه ورد دیو یا به مازندرانی امروز ” اسپه ورد ارباب ” باشد . معنای ایُن اصطلاح به فارسی به معنای” ارباب اسپه ورد” است . یا بطور خلاصه این واژه سنسکریت می تواند در شکل “ اسپه دیو ” ادا شود . ساری می توانست محل سکونت اختصاصی این دیو و خاندان او باشد .
اسپه دیو می توانست زمین داری بزرگ باشد . یعنی مالک دهستان و یا برنجستان عظیم اسپه ورد ، در کنار ساری، در جنوب و جنوب غربی این شهر، یعنی مالک برنجستانی با مساحت چند هزار هکتار . از قراین چنین بر می آید رود باستانی ساری رود ، ساری و برنجستان اسپه ورد را از هم جدا می ساخت و ارباب بزرگ اسپه ورد خود در شرق و درون انحنای نود درجه ساری رود که معنای سنسکریت آن همان ساری است سکنی داشته است . می توان گمان برد که فردوسی بزرگ و یا یکی پیش از او اسپه دیو را به گمان خود و به فارسی و یا پهلوی ، سپید دیو و یا دیوسپید معنی کرده و اینگونه پنداشته است .
برنجستان عظیم و بی نظیر اسپه ورد شوراب امروز هم به کمک یک نهر باستانی با همین نام آبیاری می شود ( در سنسکریت sphAy به معنای وسعت یافتن و sphAyat به معنای توسعه است . در سنسکریت sphAy همان اسپه تلفظ می شود و vardh به معنای قطعه و یا محدوده است و ورد تلفظ می شود . واژه اخیر هنوز هم در مازندران متداول است و شوراب یا سوراب هم surabhiدر سنسکریت مبین شهرت و داشتن برکت است) . نام نهری که کانال آبیاری دهستان اسپه ورد محسوب می شود امروز هم در زبان مردم همان اسپه ورد است که سهمی کلان از آب تجن به سر دهنه این نهر هدایت و صرف آبیاری آن می شود . اسپه ورد در اسناد کهن و رسمی اسفی ورد است و بر اساس سابقه کشت برنج و شواهد زبانی که به آن اشاره گردید احتمالاً دو هزار سال قبل و یا حتی جلو تر از آن زمان این نهر یا این کانال حفاری شده و مورد استفاده جمعیتی قابل توجه از مردم مازندران به ویژه مردم حوزه تجن بوده است . ( به این مطلب در نوشته های پیشین از سوی نگارنده اشاره شده است .)
ارژنگ دیو می تواند” ادره جنگل دیو یا کوتاه شده آن یعنی” ادره جنگ دیو” باشد ( پایین= ادره adhara=) ، جنگل نیز واژه ای سنسکریت به معنی زمین نا آباد و یا خرابه که با معنای فارسی جنگل متفاوت است . شاید ذکر این نکته لازم باشد که کاربرد واژه خرابه ، به معنای جنگل و مترادف با آن ، امروز هم شایدخاص مازندرانیان و احتمالاً گیلانیان است .
دیو پایین جنگل یا” ادره جنگل دیو” ( به زبان مازندرانی امروز” پایین جنگل ارباب ” ) می توانست اشاره به کسی باشد که صاحب جنگلی به مساحت چندین هزار هکتار است و به حدود احتمالی آن اشاره خواهیم نمود .
جنگل ها چراگاهی برای گاوهای جنگلی محسوب می شدند ،حتی امروز هم این شیوه مرسوم باقی مانده است . به عبارتی ارژنگ دیو (ادره جنگ دیو) می توانست دامدار یا مرتع داری بزرگ باشد.
ضمناً امروزه نیز محلی با نام توسه که بخش پایین دستی آن ادرو توسه است در شصت کیلو متری و در ارتفاعات جنوب شرقی ساری قابل شناسایی است . قرابت لفظی ادره و ادرو با توجه به معنای کاربردی آن جلب توجه می کند .
نام محلی دیگر در حوزه تجن روستای ورند است . بر اساس شواهدی که باقی مانده روستای تاریخی و با اهمیت ورند ( یا شاید همان” ورن“، جاییکه در اوستا به قتل دو سوم دیوان آن جا اشاره می شود ) در ده کیلومتری جنوب شرقی اسپه ورد و جنوب ناحیه خرچنگ واقع شده که از موقعیتی ویژه بر خوردار بوده است. با توجه به واژه سنسکریت ورندرا(varendra )که یک معنای آن سلطان و فرمانروا است، این محل می توانست معرف محل سکونت بزرگان و احتمالاً شاهان مازندران از حدود قرن سوم قبل از میلاد تا قرن ششم پس از میلاد باشد. این محل با محل اردوگاه کاووس که به گمان ما در پای کوه اسپرز بر پا شده بود، به فاصله چندین فرسنگ است و بر خلاف قلمرو” ادره جنگ دیو” و قلمرو” اسپه دیو” که در همسایگی اردوگاه کاووس واقع می شده اند در فاصله بالنسبه چشمگیری بوده است .
نام محلی دیگر درآغاز جنگل وسیع پایین دست ورند در مجاورت و در شمال آن، امروزه همان خرچنگ تلفظ می شود . واژه خرچنگ خود واژه ای پهلوی است و در این جا می تواند دگرگون شده واژه سنسکریت ادره جنگ یعنی کوتاه شده ادره جنگل باشد به ویژه آنکه موقعیت آن درست در محل ورود به منطقه ی جنگلی در پایین دست ورند است . مسلماً این نام را ساکنین ورند که محل سکونتشان مشرف به آن بوده است به این مرتع داده اند چرا که در مقابل جنگل ورند و در پایین دست آن واقع شده اند . در نقشه پیوست موقعیت روستای ورند و خرچنگ و بعضی اماکن دیگر که نامشان را برده ایم مشخص شده است . اگر ورند را پایتخت بدانیم می بینیم که محل اقتدار ارژنگ دیو در شمال ورند و وصل به آن و در شرق رود تجن واقع می شده و محل اقتدار سپید دیو هم در شمال غربی ورند و بدون مرز مشترک با آن و واقع در غرب رود تجن بوده است .
تجاوز کاوس به مازندران از شمال و در نتیجه برخورد کاوس و رستم با این دو رجل مازندرانی از همان آغاز غیر قابل اجتناب بوده است چرا که اردوگاه کاوس وصل به محدوده شمالی املاک ارژنگ دیو بوده است . می بینیم تحویل غنایم به دست آمده از ارتش کاوس به ارژنگ دیو از سوی سپید دیو(دیو اسپه) آن طور که شاهنامه نقل می کند ناشی از موقعیت حوزه اقتدار ارژنگ دیو نسبت به ورند و همسایگی دیو اخیرالذکر با ورند شاه نشین بوده است .
آنطور که شاهنامه می گوید می توان حدس زد روابط اربابان با شاه در مازندران آن روز و چگونگی توزیع قدرت در آن زمان ظاهراً متفاوت با چگونگی روابط فئودالی در فلات ایران(استبداد شرقی) بوده است .به عبارتی دیگر از قراین می توان فهمید که شاه مازندران چون سلاطین اروپایی وژاپن روابطی برابر و برادر گونه با اربابان و فئودال های مازندران داشته است .
در مورد دیگر اشخاص مازندرانی مثلاً کلاهور پهلوان مازندرانی که با رستم پنجه در پنجه می شود می شود گفت که او همان باکالیجار۱۵)bhA kAliJjara کولا است . باکالیجار کولا یا خورشید منطقه کولا حتی تا هزار سال جلوتر از زمان ما یعنی همزمان با فردوسی اصطلاحی مرسوم بوده و به معنای بزرگ منطقه کولابوده است . شاید فردوسی و یا مورخی پیش از او این نام را به زبانی که خود سخن می گفت، کولا هور یا کلاهور(هور = خورشید) معنا کرده است و یا فولاد و غندی ، نام های دیگری که فردوسی در ماجرای آمدن کاوس به مازندران از آنان یاد می کند ، یکی می تواند به فولاد محله و دیگری به روستای سوغندی کلا مرتبط باشد . این اماکن اغلب نزدیک هم و یا در فواصل چند کیلومتری از یکدیگر واقع اند (ر.ک. به نقشه ضمیمه ) .
آنچه را که تا اینجا و با توضیحات قبلی آورده ایم ، از آن میانً به موارد زیر توجه فرمایید :
مازندران ، کاوس ، دیو ، دیو سپید ، ارژنگ دیو ، اسپروز
اشاره به همه اصطلاحات بالا در متن مقاله داشته ایم ولی از میان آن ها اولی و آخری یعنی مازندران و اسپروز(اسپرز) اصطلاحاتی پابرجا و غیر قابل انکار باقی مانده اند . حتی واژه احترام آمیز دیو هنوز هم در مازندران اگر چه محدود ولی مرسوم است . دیو در سنسکریت دِوَه (deva ) به معنای خداوند و ارباب و عالیجناب است .
اصطلاح اسپروز ( در شکل امروزی اسپرز) جالب توجه است زیرا نام اسپروز از چهار موردی که در شاهنامه آمده سه مورد آن در داستان غارت مازندران به دست کاوس، یعنی همین داستان مورد بحث به میان آمده است . همانطور که دیدیم این محل که بر اساس شواهد زبانی و نام اماکن موجود ، به احتمال فراوانً مرز و سامانی به رسمیت شناخته شده در شمال شرقی مازندران(حوزه تجن) در گذشته دور۱۲ بوده است . از این رو می توان فهمید که آمدن از راه گرگان (هیرکانیه ) و یا از راه کناره به مقصد مازندران، منتهی به همین محل بوده است. کوه اسپروز یا همانطور که امروز در میان مردم محلی اسپرز کوه یا اسپرز تپه به زبان آورده می شود مرتبط با ناحیه گلما است . جایی که احتمالاً محل استقرار نیرو های مرزبانی و یا مرزبانان  بوده است . بنا بر این اردو زدن کاوس در نزدیکی این محل به منزله آخرین اولتیماتوم او به بزرگان محل جهت ورود به قلمرو دیوان و تعرض به آنان برای وصول خراجی هنگفت بوده است
ایستگاه نظامی( گلما) و ایستگاه تماس و کنترل واقع در کوه اسپرز، در همکاری با یکدیگر قادر به نظارت ویا حفاظت کامل از جاده کناره در منطقه و یا حوزه تجن بوده اند و چنانچه گفته ایم، هم شواهد جغرافیایی۱۶ و هم شواهد زبانی موجود ،حتی امروزهم نشان می دهد که خط واصل گلما و اسپرز،حد شمال شرقی متصرفات اصلی دیوان مازندران بوده و باید اضافه نمود در آن روزگار فقدان یک پل بر روی تجن که امری بس محتمل به نظر می رسد ، بطور قطع تعیین کننده بوده است . عبور از بلندای تپه و یا کوه اسپرز همیشه آسان تر از عبور از رودحانه تجن در محدوده مورد نظر بوده است . به ویژه آن که پس از عبور از کوه به قسمت هایی قابل عبور از رود تجن می توان دست یافت .در خاتمه به این نکته نیز توجه می کنیم که نام رستم برای کسانی که دوران زندگی این شخصیت اسطوره ای را مقدم برزمان ساسانیان می پندارند شاید مطلب  مورد ادعای ما را با تردید همراه می کند . اما اگر مطابق نوشته های معتبر که فرهنگ نامه دهخدا از آنان نام می برد ، ظهور و یا رونق نام رستم را میان مردم حدود قرن ششم میلادی بدانیم ،  جایی برای تردید باقی نمی ماند ولی اگر نام افسانه ای رستم کهن تر، و حتی به پیش از هخامنشیان مربوط باشد ، چاره ای نمی بینیم مگر این که رستم آمده در این داستان را، رستمی دیگر و پهلوانی دیگر بدانیم که فقط همنام با رستم افسانه ای است همانطور که کاوس هم در این داستان کاوس دیگری است و حتی وارونه این مطلب مثلاً مازندران هم در جایی دیگر از شاهنامه و یا خارج از آن ممکن است با مازندران مورد نظرما متفاوت باشد و یا اگر جایی دیگر اشارتی به دیو آمده است ممکن است منظور چیزی دیگر باشد (مثلاً اکوان دیو) . مهم آن است، در کنار ادله دیگر ، اسامی و واژه هایی که در داستان مورد نظر آمده اند جمع ناپذیر نباشند . شرح مفصل بعضی از این مطالب به ویژه واژگان مطروحه و معانی و منابع مربوط به آن ها در دیگر آثار قلمی نگارنده آمده است .

در این نوشتار فونتیک به کار رفته برای حروف لاتین(اسامی سنسکریت) هاروارد – کیوتو(H-K ) است و فرهنگ نامه سنسکریت که مورد مراجعه بوده است : Cologne Digital Sanskrit Lexicon بوده است .

پانویس:

۱-کیکاوس پادشاهی از سلسله کیانیان است و داستان زندگی او به بخش پهلوانی شاهنامه مربوط می شود .
۲-. شرح آمدن کاوس به مازندران فقط در برگیرنده بخشی کوچک از سرگذشت طولانی این پادشاه کیانی از زبان فردوسی است ، چرا که در باقی سرگذشت ها که به کاوس کیانی مربوط می شود فردوسی داستان های حماسی شکوهمندی را به نظم در آورده است .۳-نقل اشعار از شاهنامه بر اساس چاپ مسکو(انتشارات آبان ۱۳۸۶ )و شاهنامه چاپ امیر کبیر۱۳۵۴

۴- این شعر بیانگر این مطلب است که کاوس کیانی شاهزاده ای است چشم به پادشاهی دوخته و ً در این کارظاهرا ناشکیبا است. در تطابق با اسناد تاریخی کاوس یا کیوس شاهزاده ارشد ساسانی هم سه سال پیش از مرگ پدر ش شاه قباد به مازندران آمده و آمدن او سبب بر اندازی حکومت محلی مازندران شده است . می بینیم کاووس کیانی که شاهنامه اشاره به آن دارد همچون کاوس (کیوس) شاهزاده ساسانی که فردوسی ظاهراً از واقعیت تاریخی زندگی او بی خبر است ، اظهار وجود خود را از رفتن به مازندران آغاز می کند .

۵- مرحوم پیر نیا در کتاب تاریخ ایران باستان از رانده شدن مردم مارد از موطن خود یعنی طبرستان به توسط پادشاه اشکانی و سکوت فرمانروایان یونانی تعجب خود را به تاکید ابراز می کند . شاید آن چه که ما به آن رسیده ایم پاسخی به این معما باشد . یعنی این جنگ هابرای تامین امنیت وجای دادن به مهاجرین هندو که مردمی متمدن و مولد ثروت بوده اند صورت گرفته است .( شاید نام مازندران خود یادگاری به جا مانده از همین مردم هندو است . یعنی همان مردم که فرمانروایان و رجال سیاسی خود را با نام مقدس و احترام انگیز دیو خطاب می نمودند )

۶- بر ملا نــشدن این مهاجرت در تاریخ شاید از کم تعداد بودن مردمی است که در این مهاجرت شرکت داشته اند . جمعیت عظیم هند در آن زمان که تا یک سوم جمعیت جهان و تا پنجاه میلیون نفر برآورد می شود شاید این اتفاق را کم رنگ می ساخت و سر انجام اینکه دلایل سیاسی و اقتصادی که مقتضای این کار بود (مثلاً تولید و تجارت برنج) شاید سبب نوعی پنهان کاری بوده است.

۷- مقاله ساری آغاز گاه تمدن برنج ، مندرج در گیلان نامه جلد ششم و کتاب ساری و آغاز تمدن برنج در مازندران و گیلان ( ناشر شلفین(۱۳۸۶، کتاب مازندرانی و سنسکریت کلاسیک ــ روایت واژه ها (ناشر نشر چشمه۱۳۸۷) و مقاله” گاوهای بومی مازندران وگیلان از چه زمان بومی این دیار شده اند” شماره هفتم گیلان نامه(زیر چاپ)) و مقالات دیگر حاصل تحقیقات نگارنده بوده است .

۸- در کتاب مازندران و طبرستان و رویان تالیف ظهیرالدین مرعشی تصحیح برنهارد دارن مطالب زیر در ارتباط با سلطنت ملوک مازندران تا استیلای کیوس فرزند قباد ساسانی آمده است . این نقل قول ها تقریباً تمامی گفته های تاریخی راجع به کیوس در ارتباط با مازندران را در بر می گیرد . :
— درتواریخ که اهل بصیرت جمع کرده اند مسطور است که در ایام اسکندر ذوالقرنین که ممالک عجم را به ملوک طوایف قسمت می کرد اجداد جنفشاه را که از ملوک عجم ما تقدم بودند طبرستان داد . از ابتدای ایالت اجداد جـنفشاه تا هنگام ایالت او و او معاصر اردشیر بابکان است دویست سال بود و از جـنفشاه تا آخر اولاد او که نسب شریفش منقطع گشت دویست و شصت و پنج سال و آخر عهد او و انقطاع نسبش در عصر شاه قباد که پدر انوشیروان عادل است و می گویند که چون از ایام دولت قباد سه سال مانده بود که منقضی گردد کیوس را به مملکت طبرستان فرستاد و استیصال اولاد جنفشاه کرد والعلم عندالله چون کیوس به طبرستان آمد سه سال از سلطنت قباد مانده بود ………ابتدای ایالت کیوس تا هجرت پیامبر مرسل علیه الصلوه رب العالمین نود و دو سال باشد .
— این حکایت از تالیف مولانا اولیا الله آملی المرحوم نوشته شده که پادشاهی طبرستان تا به عهد قباد ابن فیروز که پدر انو شیروان است در خاندان جسنفشاه مانده بود چنانکه شمه ای از آن قبل از این ذکر رفت و چون چنانکه عادت تصاریف زمان است مقراض روزگار اسباب انساب ایشان را به انقراض رسانید و الباقی هوالله الواحد القهار . قباد از این آگاهی یافت پسر بزرگتر خود کیوس را به ایالت طبرستان فرستاد و کیوس مرد شجاع و با هیبت بود .

— جنفشاه (جسنفشاه و اولاد او تا عهد قبادبن پیروز حاکم طبرستان بودند و ملک تمامی ممالک فرشوادگر از عهد ذوالقرنین تا عهد قباد در حیطه تصرف ایشان بود اگر احیاناً بعضی ولایات با استیلا و غلبه قهری از ایشان مسلوب می گشت طبرستان را همیشه حاکم و اولامر بودند .

۹- در لغت نامه دهخدا آمده :جسنفشاه نام پادشاه طبرستان در زمان اردشیر بابکان است . آقای پورداود در یشت ها چنین آورده اند : تنسر
هیر بد هربدان اردشیر بابکان در کاغذی که به جسنفشاه پادشاه طبرستان نوشته او را به اطاعت اردشیر دعوت کرده است. ( از یشتها تالیف پورداود جلد ۱صفحه ۲۹۴ )
۱۰ – نوشتن فتح نامه حتی در زمان هخامنشیان و پیش تر از آنان نیز به شکل سنگ نوشته ها و کتیبه ها مرسوم بوده است. کیوس و یا کاوس ساسانی پس از گشودن مازندران در حوالی خراسان مستقر و در گیر جنگ های مهمی با همسایگان شرقی ایران می شود و با شکست دادن دشمنان ، مغرور گشته از برادرش انوشیروان می خواهد که به نفع او از سلطنت کناره گیری کند .ولی این جاه طلبی به قیمت جان او تمام می شود .

۱۱- درملاقات مهم فردوسی با فرمانروایان مازندرانی که پس از تنظیم شاهنامه اتفاق افتاد چه گذشت ؟ کیوس را مورخی معتبر چون اولیا الله آملی آدم آل باوند می داند فرمانروایان آل زیار به اصل و نسب شان که به کیوس می رسد همیشه مفتخر بوده اند ، پس نبود نام کیوس در شاهنامه برای بزرگان مازندرانی که با فردوسی ملاقات نموده و شاهنامه را از نزدیک دیده اند چگونه توجیه می شده است ؟آیا زشتی سر گذشت کیوس مانعی در این میان بود ؟ نام بردن از شخصی که برادر بزرگتر پادشاه است و به توسط همان پادشاه به اصطلاح عادل به دلیل ارتکاب جرم سیاسی و جرم ارتداد (پیروی از مزدک) به مجازات اعدام می رسد برای فردوسی چه مشکلی به همراه داشته است؟ شاید آسان ترین حرف همان باشد که بگوییم فردوسی کیوس را ندیده و یا ندیده انگاشته است . یا آنکه بگوییم ملاقات فردوسی با بزرگان مازندرانی که در چهار مقاله عروضی از آن نقل می شود افسانه ای بیش نبوده است .

۱۲- کسانی که از نزدیک از دو محل اسپرز(کوه) و گلما دیدن می کنند به موضوعاتی جالب توجه می رسند که توضیح کامل آن ها در این جا شاید لازم نباشد . از جمله مطالب قابل توجه، امکان ارتباط آسان بصری از راه دور بوده است . موردی دیگر اینکه مطالعات به عمل آمده در مورد سطح آب نشان می دهد که سطح آب دریای خزر در اوایل قرن ششم بعد از میلاد پنج تا ده متر بالا تر از امروز بوده است و این نشانگر آن است که گلما به مثابه پادگان نظامی به خط ساحلی دریا بسیار نزدیک و نسبت به دریادر فاصله ای بسیار کمتر از امروز بوده است .

۱۳- شاید برداشت فردوسی و یا راوی قبل از او از لقب یک رجل مازندرانی  به ” سپید دیو” تعبیر شده است و در واقع این ، شکل نا درست نام آن شخص بود . در مورد ارژنگ دیو هم چنین مطلبی می توان گفت در این ارتباط ، در انتهای همین مقاله(در حاشیه) مطالبی را آورده ایم.
۱۴- در این زمینه مقاله “جامعه قحطی و جامعه شناسی قحطی –نگاه به عاملی بازدارنده در تمدن شرق ” به قلم نگارنده در مجله سیاسی اقتصادی اطلاعات شماره
۲۰۲ -۲۰۱ سال ۱۳۸۳ در دسترس همگان است .
۱۵-باکالجار کولا – تاریخ طبرستان و رویان و مازندران ظهیرالدین مرعشی به اهتمام برنهارد دارن

۱۶- توجه به منحنی تغییرات سطح آب دریای مازندران موقعیت گلما را برای ما روشن تر می کند . پایان

زمستان ۱۳۸۷ – ساری

با دوستانتان به اشتراک بگذارید

Print
Email
Telegram
WhatsApp

9 پاسخ

  1. استاد :توضیحات جنابعالی بسیار عالی بود ای کاش میشد شاگردی شما را از نزدیک میکردم اگر کتاب یا مولفاتی دارید به این شماره ارائه بدید لطفا، تااز دانش شما استفاده شود.۰۹۱۱۱۵۸۱۳۸۵ عرب از ساری با تشکر

    1. با تشکر از شما ، در مورد کتاب به فروشگاه کتاب آقای مقدم در ساری به آدرس خیابان انقلاب پاساژ انقلاب نزدیکی سه راه قارن مراجعه فرمایید .

  2. ممنون از مطالب مفیدتان ولی به نظر من تاریخ فراتر از اخلاقیات و ارق وطن پرستی است. نمی توان با معیارهای اخلاقی زمان خود رفتارهای تاریخی را ارزیابی نمود و درباره شخصیتهای تاریخی قضاوت کرد. فردوسی اسطوره خود رستم را و همچنین شاهان ایرانی را با همه خوبیها و بدیهایشان، شقاوتها و خشونتهایشان توصیف نمود و قرار نبود از رستم یک جومونگ بسازد! آنچه در ورای همه این اتفاقات مهم است هویت ایرانی و تمامیت ارزی ایران است. برای تاریخ این اصلا مهم نیست که گروهی در دورانی کشته شده اند و یا مورد ظلم واقع شده اند. سیاست سراسر ظلم است.

  3. با عرض سلام خدمت استاد عزیز
    در شهرستان سوادکوه مازندران ودر ۲۵کیلومتری شهر آلاشت ودر ارتفاع ۲۷۰۰متری کوهی وجود دارد به نام اسپه کلا کوه ودر قسمت غربی این کوه روستایی به نام اسپرز وجود دارد که در آن گورستانی قدیمی وجود دارد که فقط اسکلت جمجمه سر از کندن زمین آن دیده می شود وهمچنین در روستای همجوار آن به نام امامزاده حسن مرتعی وجوددارد که همه ساله واز دیرباز در تاریخ ۲۸ تیرماه هرسال جشن مردگان ومراسم کشتی برگزار می گردد ،آیا امکان آن وجو دارد این اسپرز همان اسپورز واین جشن هم همان سالگرد کشته شدگان در این حادثه شوم بوده باشد؟البته در شهر آلاشت یک سنگ به قطر ۲متر که کروی هم بوده واکثر پیران به آن قداست می دهند وبر آن بوسه می زنند و آن سنگ را مایه نجات این منطقه از دست دیو سپید می دانند ،ونام آن سنگ را رستم دکت می نامند واعتقاد دارند با این سنگ رستم دیوان را از پای درآورده است شماره تماس اینجانب …. بوده اگر هم خواستید می توانم این نقاط را به شما نشان دهم با تشکر.

    1. با سلام ، دوست عزیز کوه اسپروز شاهنامه سه نشانه با اهمیت دارد :

      ۱- قبل از کوه و نزدیک آن یعنی در پای کوه مزرعه یی هست و دشتبانی از آن مواظبت می کند .

      ۲- بر روی کوه،شاهنامه از درختانی بلند صحبت می کند پس ارتفاع آن کوه ، چنان ارتفاعی نیست و نمی تواند باشد که شما توصیف می کنید . جنگلی انبوه بر کوهی که شما توصیف می کنید نمی تواند بروید .

      ۳- آنسوی کوه و در دید رس ، رستم تماشاگر صحنه یی در نیمه های شب تیره است ( آن به وضوح تلاش شب پایان در فراری دادن خوک ها از مزرعه یی بسیار بزرگ است و شاهنامه آنجا را، با نام شهر مازندران یاد می کند. )

      امیدوارم به این سه نشانه خوب توجه کرده باشید . نشانه های مهم دیگری هست از جمله خود اسپه ورد شوراب همان مزرعه یکپارچه شالیزار است که وسعت آن چند هزار هکتارست . ساری قدیم در گوشه یی از آن ایجاد شده است .
      مزرعه باستانی و عظیم اسپه ورد به توسط نهر ی با همین نام و با سر دهنه یی از تجن هنوز هم آبیاری می شود.
      کوه اسپرز ساری که این روزها ” بام شهر ” به آن گفته می شود ، در گذشته ها و حتی امروز هم با جنگلی انبوه بپوشیده بود و هست ، شما دشت اسپه ورد شوراب را از آنجا تماشا می کنید . اینگونه می توان دید که نام ارباب آن دشت و آن مزرعه عظیم در عهد باستان ،همان اسپه دیو( اسپه ورد دیو ) بوده است که فردوسی بزرگ و فارس زبان ما در شاهنامه خود از آن با تعبیر دیو سپید یاد کرده است .
      معنای اسپه ورد دشت بسیار وسیع است و اصطلاح اسپه در آن به معنای سفید نیست بلکه به معنای با وسعت است و “ورد ” نیز به معنای قطعه ملک است .
      درضمن نام اسپرز در سنسکریت به معنای محل دسترسی است و این می تواند نام اماکن متعدد در مازندران باشد . اگر وقت دارید به مقاله مازندران هفتخوان به قلم اینجانب مراجعه فرمایید .

  4. ….میگویید رزم مازندران، فتحنامه ی شاهزاده ی ساسانی است و بعد می گویید این سندی است که از چشم سانسورچیان ساسانی به دور مانده و بعد میگویید باوندیان و زیاریان سعی بسیار در سانسور آن داشتند!!!! تناقض نمی بینید احتمالاً؟ باوندیان می دانستند اما فردوسی نمی دانست که این سندی ساسانی است؟ زهی تخیلات. خسته نباشید.

    1. عصر ساسانیان از چند قرن طولانی تر است .شاهنشاهان این دودمان پر تعداد بوده اند . هر پادشاه دستگاه حکومتی خودش را بنا به میل و مصلحت خود اداره می نمود . اگرپادشاهی از انتشار خبر بعضی از واقعیات و پیش آمدها که به گذشته اش و یا به شاهان پیش از او مربوط می شد، دل ناخوش می شد امری عادی بوده است همچنین این که او از انتشار همان اخبار جلوگیر شود باز هم موضوعی عادی بوده است . این همانا سانسور است . اگر شما منکر این گونه اتفاقات هستید پس به قول شما زهی تخیلات !!
      ممکن است منکر این واقعیت نباشید ولی در مورد سانسور نام کیوس ، سندی را جستجو کنید . در آن صورت از خود بپرسید کیوس چه کسی بود کدام دسته از مورخان از او نام می برند ؟ همین مورخان چگونه از سر گذشت او آگاه شده اند ؟ سپس از خود بپرسید چگونه شد که استاد حکیم ابوالقاسم فردوسی از نام او مطلقاً بی اطلاع مانده است ؟ فردوسی راستگو قدر مسلم در پی انکار نام کسی نبود ولی از خود بپرسید چرا این مرد بزرگ کوچکترین اطلاع از بود و نبود کیوس این رجل با اهمیت عصر ساسانی پیدا نمی کند ؟ آیا این وضع نمایانگر امحا اسناد ، از بود و نبود کیوس لا اقل در خراسان(جولان گاه کیوس ) نیست ؟ محو این اسناد به سود چه کسی و در چه زمانی روی داده است ؟آیا این همان سانسور نیست ؟
      در مورد باوندیان ،باوندیان همیشه ی تاریخ خود را منسوب به باوند و از نوادگان کیوس یا همان کاوس برادر و رقیب انوشیروان دانسته اند .شما این اختلاف نظر فاحش بین باوندیان و ابوالقاسم فردوسی راچگونه توجیه می کنید ؟ آیا این از برکت دستگاه سانسور انوشیروان نبوده است ؟
      آمدن کیوس به مازندران و گرشاه شدن او متعاقب کدام اتفاق در مازندران و یا طبرستان آن روز اتفاق افتاده است ؟ حاکم قبلی چه کسی و از کدام خاندان بوده است ؟ او چگونه از تخت به زیر کشیده شد ؟ سر گذشت او چه شد ؟
      حال نام مازندران در کنار نام کاوس (کیوس ) و در کنار نام اولاد و در کنار نام های دیگر مثل اسپروز و ارژنگ دیو ( ادره جنگ دِو ) و دیوسپید (اسپه ورد دِو ) و نشانه های دیگر بگذارید . در صورت دارا بودن حوصله کافی و هم در صورت مطالعه دقیق مقاله ،برایتان روشن خواهد شد که این داستان پر هیاهو (هفتخوان رستم )که فردوسی آن را به اشتباه متعلق به عصری دورتر از ساسانیان می بیند، همان قلع و قمع آخرین ملو ک الطوایف باقیمانده از عصر جانشینان اسکندر و از عهد اشکانیان در ایران، توسط عوامل حکوت ساسانی یعنی شاهزاده کیوس بوده است . امیدوارم این مطلب برایتان روشن شده باشد که چرا باوندیان از ذکر کشتار بی رحمانه جد بزرگشان و مایه افتخارشان به مازندران، طفره رفته اند . آیا این نیز سندی جداگانه می خواهد ؟؟
      از خود بپرسید که آیا فردوسی و بقایای آل باوند چه اندازه به هم نزدیک ( به لحاظ جغرافیایی )و چه اندازه با هم به اصطلاح ندار بوده اند که راجع به مطلب مورد نظر شما اتفاق نظر پیدا کنند ؟ آیا این ساده انگاری نیست ؟
      امیدوارم حالا کمی نظر هامان به هم نزدیک شده باشد . پیشنهاد می کنم به مقاله یی دیگر ،\”مازندران هفتخوان \”در این سایت و به همین قلم نگاهی بیندازید .موفق باشید .

  5. سلام بنده اهل شهر کیاسرم خوشحال میشم اطلاعاتی راجب کیوس که به گفته بزرگای محل پادشاه شهرمون بود برام بفرستین باسپاس از زحمات بی دریغتون

    1. با درود ، دوست عزیز برای من روشن نیست چگونه نام کیوس به کیاسررسیده است . سعی کن سندی معتبر برای این مطلب پیدا کنی . خیالبافی بعضی ها هم نباید تاریخ شمرده شود . در ضمن سرگذشت کیوس و روایت تجاوزش به مازندران درهمین پست ،پیش روی شما است ، موفق باشید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *